هدایت شده از دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
🔴این کتاب بوی روضه میدهد...
♦️ #حوض_خون
🔷 کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای 64نفر از بانوان اندیمشکی درباره رختشویی پتوها و البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
🔹 #رهبـــر معظم انقلاب:
«من اخیراً یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» ــ البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ [اینها را] دیدم ــ که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند؛ انسان شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.»
📚 #بخشی_از_کتاب:
🔻موقع عملیـــات، لباسها و پتوهای جبهه را با هلیکوپتر میآوردند. خیلی زیاد بودند.🧐 خانمها صبح تا شب میماندند و همۀ آنها را میشستند. من هم مدام میرفتم.هرچند از دیدن لباسهای خونی زیاد گریه میکردم، دیگر بیتابی نمیکردم. هر لحظه ناصرم را حس میکردم که نشسته روبهرویم، زُل زده به دستهایم و ساییدن لکهها را نگاه میکند😔.
گاهی جلوی گریهام را میگرفتم تا بچهام نبیند.🥺
🔻ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»✊🏻✌🏻
همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا زینب.»💔
@hasebabu
#حوض_خون 📚
با تورق این کتاب، خیلی زود در آن غرق میشوی..
ورق میزنی و میرسی به سختیهای کار…
دستهایشان زخمی است و از سردی آب استخوان درد گرفتهاند اما اشکالی ندارد چون مجروحان نیاز به لباس و ملحفه دارند، بیخوابی کشیدهاند و خسته و گرسنهاند اما اشکالی ندارد چون رزمندگان نیاز به لباس و پتو دارند..
بمباران شده یا هوا بارانیست، چه اشکالی دارد؟
اصلاً در این شرایط مگر آدم باید به فکر خودش باشد؟!
ورق میزنی و به لحظات دلتنگی میرسی…
اوقاتی که به خاطر بیخبری از عزیزانشان به غم نشسته بودند اما با دیدن لباسهای انباشته شده مقابل رختشویی به خودشان میآمدند که فقط آنها نیستند که عزیزِ از دست رفته و یا در خطر دارند؛ اصلاً شاید همین لباسها برای همسر و پسر و برادر خودشان باشد..
@hasebabu
و یا در لحظاتی که در عین نگرانی برای عزیزانشان زیر چشمی برانکاردها را میپاییدند که نکند یکی از آنها حامل پیکر پارۀ تنشان باشد و آنها غافل بمانند…😔
ــــــــــــــــــــــــــــــــ♦️ــــــــــــــــ
ورق میزنی📖 و میرسی به لحظات “مادری” که در هیچ کدام از روایتها مغفول نمانده؛😢
صبح تا غروب کار سنگین و بعد هم رسیدگی به امور بچهها،💚
صبح تا غروب کار سنگین و صدای خمپاره و بعد هم دلشورۀ دائمی برای سلامتی بچهها؛😥
مادر بودن در شرایط بحرانی شاید سختترین کار دنیا باشد😓
ـــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ
#حوض_خون
#روضه #ماه_رجب
دوستان عزیزم این کتاب📚 #حوض_خون
چاپ جدیدش 120/000 تومانه
ــــــــــــــــــــــ⭕️ـــــــــــــــــــ
ما چاپ قبل به تعداد محدود قیمت 100/000تومان موجود داریم
ــــــــــــــــــــــــــ🎁ــــــــــــــــــ
و اما.......
اما برای عزیزانی که #امروز ثبت سفارش میکنن
🎁🎁🎁🎁🎁🎁
قیمت این کتاب با #تخفیف_ویژه
80/000 تومان براشون ثبت میشه✅
⭕️⭕️ تعداد محدود ⭕️⭕️
هدایت شده از دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#معرفی_کتاب
#آبــی_هــا
سعید تشکری در این #رمان دوجلدی به سراغ روایت خاطرات #پزشکی_مسیحی رفتهاست که در روزهای حکومت هارونالرشید زندگی میکرد.
ماجرای جلد اول از روزی شروع شد که هارون، زکریای رومی را از دیر انطاکیه، در زادگاه طبیب، یعنی دیار هالینوبلس(حرّان)، به قصر خود فرامیخواند.
درکتاب دوم اما شاهد جستجوی طبیب در پی امام رئوف خواهیم بود و ماجرا را از آشنایی دلنشین او با علیبن موسیالرضا (ع) دنبال میکنیم.
چنانکه در بخشی از آن میخوانید:
((دل، تنها آن تکهگوشت نیست که در سینه میتپد. دل راه میرود، پرواز میکند، اوج میگیرد، بلا میکشد و خود را به معشوق میرسد، اگر واقعاً دل باشد))
@hasebabu
هدایت شده از دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#معـــــــرفے_کتاب_خوب
•|💠راستی دردهایم کو ..؟!
روایتی است از زندگی #عباس_دانشگر که از زبان خود او بیان میشود نویسنده کتاب کوشیده است که از زبان دست نوشتهها و گفتار عباس بهره بگیرد و به مقصود و احوالات او نزدیک شود و پارههای به هم پیوسته خرده روایتهای مربوط به او را به هم قفل و زنجیر کند ....↻
و برشی از حیات او را از دوران نامزدی تا شهادت به تصویر بکشد ....
#پیشنهادی_حسیــبا🖋
#امام_زمان
#حجاب
#لحظه_ای_با_شهدا
✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
عباس دانشگر، یک جوانِ دهههفتادیِ پرشورِ اهل فکرِ عاشقپیشه بود که به رغم سن و سالِ کمش، دوراهیهای زندگی را خوب میشناخت؛ مثل یک نقشهخوان حرفهای که پشت فرمان ماشینِ مسابقهی سرعت زندگی نشسته، بیآنکه در دام کورهراهها بیفتد و سرگرم مناظر و بازیچهها شود، از کنار ما گذشت و سبقت گرفت. او در گرماگرم نبردهای سوریه، راهی شام میشود و پلهپله اوج میگیرد تا سرانجام پیشوند شهید را در کنار نامش بگذارند. « #راستی_دردهایم_کو؟» روایتی است از حیات عباس که از زبان خود او بیان میشود
#ماه_رجب
#شهید_مدافع_حرم
@hasebabu