یکم رویایی طوره امشب برامم=))

زیاد شنیدیم داستانایی از جنس تحول و پیشرفت آدما.. داستانایی از جنس از لاک جیغ تاخدا.. اما تاحالا نشستی پای درددلای دختر و پسری که اهل حجاب بوده،اهل روضه و هیئت بوده، اهل پایگاه بسیج و مسجد رفتن بوده اما چند وقتیه بخاطر قرار گرفتن بین جو مسموم جامعه و جو سفت و سختگیر خونه حس میکنه دیگه تعلقی به اون فضاها نداره..؟🚶🏽‍♀️ مادر و پدرش که میفهمن ازش قطع امید میکنن میگن بچمون از دست رفت.. دوستاش قبلا مسخرش میکردن که چرا مث قدیمیا رفتار میکنه و حالا که شبیه خودشون شده مسخرش میکنن چون فک میکنن ثبات شخصیت نداره و فازش معلوم نیست.. اون دختر .. اون پسر قصه ما.. اول ازهمه از خودش متنفرمیشه چون هم داره حس گناه درونش رو تحمل می‌کنه هم حس اینکه یه آدم دورو از خودش ساخته.. دوم از آدمای مذهبی بعد از زندگی ودر نهایت از خدا ... از همه چیز خسته و بریده میشه و حس میکنه دنیا یه جای بیخوده و وجودش تو این دنیا بیخود تر..🚶🏽‍♀️ با کسی حرف نمیزنه چون میدونه قراره نصیحت بشنوه قراره دقیقا همون حرفاییو بشنوه که خودش قبلا بارها پای منبرا و کلاسا شنیده و دیگه از حفظه و دیگه حوصلشونو نداره.. اون نه می‌تونه بد بد باشه نه خوب خوب.. حالا اگه شما با همچین جوونی روبرو بشید فک میکنید بهترین راه برای کمک بهش چیه!؟:)

ترکیب نودلیت+محفل>>>

ساعت ۶ صب چیزی که گوش میدم:

الان دور هم جمعیم پلیسام کردن کمین حتی اگه دستگیر شیم تا آخرش همه باهمیم++🇵🇸

موقعیت:گلزار شهدا قم 🌚

بامن از اوسکول بودن حرف نزنید.. من یه شبایی که صبحش باید ۶ بیدار میشدم بخاطر یه بی لیاقت تا ۵ صبح بیدار موندم🤦🏾‍♀️

چه بهشتیییی یافتم🤤

مولانا میگف: وقتی میتونی خالقت رو درک کنی که از دیدن هر مخلوقی تو این دنیا مثل کودکان شگفت زده شی:)