eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
314 دنبال‌کننده
906 عکس
446 ویدیو
19 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... * سی و یکمین
اینجا با هم باشیم⚘️
🌸🌸🌸🌸 انتظار در این چند روز آغازین هفته ، به دیدار خانواده های معظم شهدای دیار شهیدپرور از توابع مشرف شدم. خدای بزرگ این توفیق را نصیبم کرد تا دوباره بدیدار و و معنای این جمله از امام خامنه ای که فرمود : برسم. خجالت زده شدم از این همه مقاومت و پای اسلام ، و ولایت ماندن این خانواده های بهشتی... دیدم مظاهر وفا را در وفاداری و مسؤلیت پذیری همسران مکرمه شهدا که در عین جوانی پس از شهادت همسرانشان چطور استقامت کردند و فرزندان شهدا را به سرانجام نیکویی رساندند آنهم با دستان خالی خالی از این دنیا ولی سرشار از معنویت و انوار شهیدشان... دیدم صبر مادران مظلوم شهدا را ... که جز دعا برای سلامتی امام خامنه ای و حفظ انقلاب اسلامی هیچ حرفی دیگر نزدند... چطور برای و کسانی که در این راه قدم بر میدارند ، دست بدعا بودند... چقدر زبیا بود و الحق همه خستگی سفر و .. از تنم رهانید.. اما دیداری از تنها نرمان بسیار برایم دیدنی و لذت بخش بود.... وآن ، بانویی بود همچون کوه صبری استوار ، امیدوار و چشم انتظار... مادر که سالیان سال است که در ارتفاعات شد.. همسر جوانش ، دو فرزند و یادگار شهید را با دقت تمام بزرگ کرد و همه جوانیش را در فرزندان عزیزش خلاصه نمود... واین با بیش از ٩۰ سال سن همچنان چشم انتظار بازگشت پسرعزیزش ، عباس رشیدش ،است.... نگاه منتظرش به درب است و گوشش به صدای رادیویی است که خبری از شهیدش را برایش بیاورند... جایی گفته بود : « تا عباسم بازنگردد و منتظر آمدنش میباشم...» او را دیدم از نزدیک.. و افتخار کردم به اینکه هنوز که هنوزه هستند این شیر زنانی که از دامنشان مرد به معراج رود ... زنده باشی مادرصبورم و ان شاالله فرزندت و همه فرزندان جاویدالاثر این کشورِ مردان مرد ، به آغوش وطن بازگردند. التماس دعا «دوم مهرماه ٩۵» 🔸️🔹️🔸️ مادر بزرگوار شهید مفقودالاثر عباس رستگار به فرزند شهیدش پیوست.... ۲۲تیر۱۴۰۲ روحش شاد🤲
اینجا با هم باشیم⚘️
#امیر_استشهادیون #خلبان #شهید_عباس_دوران #انجمن_راویان_فجر_فارس @raviyanfarss 👇👇👇👇👇
عباس ... یادآور ، ، ، برادر فداکار ، عموی مهربان ، و... نام عباس را که میشنوی ، وجودت سرشار از میشود و چه بار مسؤلیت سنگینی را عباس ها بخاطر نامشان بر دوش میکشند.. عباس دیگر یک نام ساده نیست پس از عصر .. یک دنیا معنا دارد و عباس ها این را میدانند. عباس قصه ما هم میدانست این معنای پر از شور و شوق را او خلبانی جوان بود که در مذهب و آئینش ، وطن پرستی و مردانگی را درآمیخته بود ، چون یک عباس است... ۱۲۴ عملیات بزرگ و متهورانه را با پرنده ای آهنین و قلبی روشن به نور خدا از شروع تا ۳۰تیر۶۱ در پرونده مردانگی به ثبت رسانده بود جوانی شجاع ، مردی وارسته ، همسری عاشق که پدری مهربان هم شده بود قانون نصب بر روی لباس پرواز ، قاعده ای خاص بخود دارد نام کامل ، فامیلی کامل و حتی با زبان انگلیسی هم همراه باید باشد ، تازه ، بعضی هم گروه خونشان هم ذکر میکنند! اما وینگ عباس ، فقط فامیلی اورا نوشته ، دوران... شاید گفته باشد : من هنوز به آن مقام ، عباس بودن نرسیده ام !! ولی در ۳۰تیر۶۱ بر فراز آسمان پس از درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره ، زمانیکه هواپیما هدف آماج پدافند دشمن قرار گرفت و سقوط ، انفجار و پروازی دیگر نزدیک بود از یارش خواست تا اجکت کند و خودرا نجات بخشد!! اما عباس ، تصمیمی دیگر در آنی از لحظه برای خود گرفت! آنجا که علمدار کربلا ، دستانش پراز آب کرد تا کمی رفع عطش کند ، یاد تشنه لبان خیام حرم کرد ، از آن آب صرفنظر نمود و مشک را در دست گرفت تا بشود سقای تشنه لب... این عباس هم صرف نظر کرد و کار دشمن را پیچیده تر نمود پرنده را هدایت کرد سمت محل اجلاس سران عدم تعهد در بغداد و تمام کرد کار دشمن بعثی را آری اینجا بود که دوران به مقام عباس بودن رسید و ماندگار شد و شد ، شادی روح پرفتوحش ✍️🏻 @hatef10012
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... * سی و دومین @hatef10012
عباس ... یادآور ، ، ، برادر فداکار ، عموی مهربان ، و... نام عباس را که میشنوی ، وجودت سرشار از میشود و چه بار مسؤلیت سنگینی را عباس ها بخاطر نامشان بر دوش میکشند.. عباس دیگر یک نام ساده نیست پس از عصر .. یک دنیا معنا دارد و عباس ها این را میدانند. عباس قصه ما هم میدانست این معنای پر از شور و شوق را او خلبانی جوان بود که در مذهب و آئینش ، وطن پرستی و مردانگی را درآمیخته بود ، چون یک عباس است... ۱۲۴ عملیات بزرگ و متهورانه را با پرنده ای آهنین و قلبی روشن به نور خدا از شروع تا ۳۰تیر۶۱ در پرونده مردانگی به ثبت رسانده بود جوانی شجاع ، مردی وارسته ، همسری عاشق که پدری مهربان هم شده بود قانون نصب بر روی لباس پرواز ، قاعده ای خاص بخود دارد نام کامل ، فامیلی کامل و حتی با زبان انگلیسی هم همراه باید باشد ، تازه ، بعضی هم گروه خونشان هم ذکر میکنند! اما وینگ عباس ، فقط فامیلی اورا نوشته ، دوران... شاید گفته باشد : من هنوز به آن مقام ، عباس بودن نرسیده ام !! ولی در ۳۰تیر۶۱ بر فراز آسمان پس از درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره ، زمانیکه هواپیما هدف آماج پدافند دشمن قرار گرفت و سقوط ، انفجار و پروازی دیگر نزدیک بود از یارش خواست تا اجکت کند و خودرا نجات بخشد!! اما عباس ، تصمیمی دیگر در آنی از لحظه برای خود گرفت! آنجا که علمدار کربلا ، دستانش پراز آب کرد تا کمی رفع عطش کند ، یاد تشنه لبان خیام حرم کرد ، از آن آب صرفنظر نمود و مشک را در دست گرفت تا بشود سقای تشنه لب... این عباس هم صرف نظر کرد و کار دشمن را پیچیده تر نمود پرنده را هدایت کرد سمت محل اجلاس سران عدم تعهد در بغداد و تمام کرد کار دشمن بعثی را آری اینجا بود که دوران به مقام عباس بودن رسید و ماندگار شد و شد ، شادی روح پرفتوحش ✍️🏻 @hatef10012