eitaa logo
هاتف | HATEF
384 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
33 فایل
◽ جمعی از دانشجویان ◽ 🔹️ماشیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت🔹️ «شهید بهشتی» ارتباط با ادمین👇 @ghaemmm_313
مشاهده در ایتا
دانلود
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا چگونه شکر نعمتت را بجا آورم... 🌸آیات۲۲ و۲۳_سوره حجر🌸 💠 قاری: شریف‌مصطفی @hatef_media
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔍زمان شاه تورم نبود! +تورم یه درصد دو درصد _تورم 30 درصدی هم‌ اونموقع داشتیم ما؟ +نه،من یادمه 🎥نظرات مردم در مورد وضعیت اقتصادی و گرانی قبل از انقلاب @hatef_media
🌟برگزاری دوره فن بیان🌟 ⭕️مدرس: حسین زحمت کش⭕️ 🗓یکشنبه_١۴٠١/١١/٩ 💠 بسیج‌دانشجویی‌دانشگاه‌پیام‌‌نورساری حوزه شهید باهنر 💠 @hatef_media
🌱 ساعت یڪ و دو نصف شب بود صدای شُرشُر آب می آمد یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود و خیلے آروم ، به طوری که کسے بیدار نشود ، پای تانکر آب مےشست... جلوتر رفتم... دیدم حاج ابراهیم همتِ ، فرمانده ی لشڪر ... انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند خاڪے تر می شوند.... این خصوصیت مردان خداست... @hatef_media
🎥 اکران فیلم در دانشگاه پیام نور ساری 💢 دیدن این فیلم جرم است 💢 🔸 زمان : چهارشنبه ، ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ ، راس ساعت ۱۰ 🔹 مکان : دانشگاه پیام نور ساری ، سالن کنفرانس @hatef_media
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ... داستان امیر، مردی که حالا غیرتش زیر سوال رفته، ان هم توسط مردی که تابع انگلیس است... این فیلم تا دوسال مجوز پخش روی پرده سینما رو نگرفت. 💢 وعده ی دیدار ما : چهارشنبه، ۱۲ بهمن ماه، ساعت ۱۰ ؛ دانشگاه پیام نور ساری 💢 @hatef_media
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍ 🔹🔹🔹🔹 «« »» ماشینشو خاموش کرد وخواست که از ماشین پیاده بشه و بابک را ببره که ادای دین کنه که یهو بابک متوجه شد اون سه نفر که به پارکینگ و طبقه همکف رسیده بودند در حال بررسی همه کنج و گوشه های پارکینگ هستند و فاصله و صداشون به بابک در حال نزدیک تر شدنه و الانه که بیان طبقه منفی یک. بابک با صدای آهسته و تهِ گلو، به التماس افتاد: خانم من از دستشون فرار کردم. حتی اگه شما مخارج منو بدید بازم اونا دست از سر من بر نمیدارن و تحویل پلیسم میدن. شما که دوس ندارین هم پول بهشون بدید و هم من گرفتارشون بشم. اون سه نفر، مثل سگِ پاسوخته همه جای طبقه هم کف پارکینگو گشتند. اثری از بابک پیدا نکردند. رییسشون گفت: بریم منفی1 . دختره که هم دلش سوخته بود و هم نمیتونست اعتماد کنه، دستی به موهاش کشید و دور و برشو نگاه انداخت و گفت: اول باید ببینم چیزی باهات نباشه. چاقو... تفنگ... پول زیاد ... چه میدونم ... از این چیزا دیگه... بابک: خانم من مسلمونم ... اگه به قرآن اعتقاد داری، به قرآن چیزی همرام نیست. اصلا بیا ... بفرما منو بگرد ... هر چی پیدا کردی مال خودت ... تفنگم کو؟ چاقوم کجا بود؟ پول چیه؟ صدای پای دو سه نفر اومد که دارن تند تند پله ها را سپری میکنن و به طبقه پایین میان. بابک که دیگه فقط گریه نمیکرد با حالت بیچارگی گفت: خانم اگه تو هم مسلمونی، به قرآن قسمت دادم. من اگه آزاری داشتم، الان بهترین موقعیت بود که به شما آسیب بزنم و بزنم به چاک. لطفا کمکم کنید. خدا شوهرتو که عکسش تو ماشینت هست برات نگه داره. دختره که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود قبول کرد و گفت: به شرطی که تا به خیابون اصلی رسیدم، بپری پایین و بری رد کارت. باشه؟ بابک تا چراغ سبزو از دختره شنید، دست دختره رو گرفت و به طرف ماشین هدایت کرد تا بشینه تو ماشین. گفت: چشم خانم. چشم. فقط لطفا سریع تر. لطفا دکمه صندوق بزنین تا بخوابم تو صندوق. دختره هم دکمه صندوق رو زد و بابک در یک چشم به هم زدن، پرید داخل صندوق و در را بست. دختره یه کم خودشو مرتب کرد و سوییچ انداخت و ماشینو روشن کرد و راه افتاد. اون سه نفر رسیده بودند به طبقه منفی یک و داشتن میگشتند و همه جا را چک میکردند که متوجه روشن شدن ماشین شدند. سه نفرشون ایستادند در مسیر ماشین تا ببینند چه کسی رانندش هست. هر سه نفرشون دستشون گذاشته بودند کنارکمرشون تا اگه لازم شد، فورا اسلحه بکشند. بابک که تو صندوق عقب ماشین بود و داشت میلرزید، یادش افتاد که محمد بهش گفته بود: ما وقتی نامزد بودیم و قرار نبود دوستام فعلا متوجه بشن که مَحرم شدیم و فقط خانواده ها و اقوام خبر داشتند، وقتی میخواستیم از خونه بیاییم بیرون خیلی استرس داشتم. تا اینکه یه شب رفتم پیش یکی از طلبه هایی که قبلا باهاش همکلاس بودم و مشکلمو بهش گفتم. اونم اول کلی خندید. اما بعدش گفت «یه چیزی یادت میدم که اگه بخونی، نه کسی تو رو میبینه و نه کسی اونو میبینه. حتی شک هم نمیکنن.» بعدش گفت کلمه کلمه باهام تکرار کن که یاد بگیری « وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا ...» بابک صدای دندانهاش رو کنترل کرد و با خودش جملاتی را زمزمه میکرد: وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ... چشماشو بسته بود و میلرزید و دندوناش به هم فشرده بود و این جملات را از تهِ دل میخوند. لحظاتی بعد، احساس کرد ماشین توقف کرد. نفسش بند اومد. تپش قلبش رفت بالا. تا اینکه دید درِ صندوق عقب باز شد و نور زیادی با شدت هر چه تمامتر به صورتش خورد. هوا و اکسیژن زیادی بهش رسید و یه نفس عمیق کشید و خیالش آسوده شد. وسط نور خورشید دید دختره با موهای پریشون که داشت باد میبرد ایستاده و سایه اش افتاده رو صورت بابک. دختره نگاهی به چهره عرق کرده بابک کرد و گفت: نمیدونم چرا اونا حتی به ما نگاه نکردند و راحت از کنارشون رد شدیم؟ تو واقعا بیچاره و ندار هستی؟ راستشو بگو! بابک در حال خارج شدن از صندوق بود که لبخندی زد و سری تکون داد و گفت: خانم الهی خیر ببینید. الهی از شوهر و خانوادتون به جز خوش و خوبی نبینید. دعام همیشه پشت سرتونه. دختره لبخندی زد و گفت: من شوهر ندارم. اون بابامه. بابک گفت: حالا هر کی. ببخشید جسارت شد. دختره پرسید: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟ @hatef_media
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ... 🔸 حواس مان باشد که بین عدالت و ولایت دوگانگی ایجاد نکنن.. داستان امیر، مردی که حالا غیرتش زیر سوال رفته، ان هم توسط مردی که تابع انگلیس است... این فیلم تا دوسال مجوز پخش روی پرده سینما رو نگرفت. 💢 وعده ی دیدار ما : چهارشنبه، ۱۲ بهمن ماه، ساعت ۱۰ ؛ دانشگاه پیام نور ساری 💢 @hatef_media
قابل توجه دانشجویان عزیز نخستین جشنواره رسانه و فضای مجازی دانشگاه پیام نو ربرگزار خواهد شد. دانشجویانی که در رشته های زیر مهارت دارند می توانند نام و نام خانوادگی شماره دانشجویی رشته تحصیلی و شماره تماس و مهارت خودرا به شماره 09179614128 به صورت پیامک،ایتا ،واتساب ارسال نمایند.مدیریت فرهنگی دانشگاه پیام نور استان بوشهر طراحی پوستر، ساخت کلیپ ـ موشن گرافی ـ پادکست –کاریکاتور- نشریه صوتی – نمایش رادیویی- انیمیشن- اینفوگرافیگ- فیلم نامه- عکس- مستند کوتاه-نماهنگ - نقاشی کلاسیک و دیجیتال- طراح اپلیکیشن- برنامه نویس- طرح نمادهای محیطی - بازیهای رایانه ای و....) @hatef_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ... داستان امیر، مردی که حالا غیرتش زیر سوال رفته، ان هم توسط مردی که تابع انگلیس است... این فیلم تا دوسال مجوز پخش روی پرده سینما رو نگرفت. 💢 وعده ی دیدار ما: چهارشنبه، ۱۲ بهمن ماه، ساعت ۱۰ ؛ دانشگاه پیام نور ساری 💢 @hatef_media
🌱 اگر می‌بینيم که در کار خستگی وجود داره، باید بریم اون مورد رو حل بکنیم. کار، کاری نیست که توش خستگی داشته باشه جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره اگر داریم خسته می‌شیم، باید بشینیم بررسی کنیم ببینیم علتش چیه؟ ایراد اینه که یه چیز غیر خدایی قاطی قضیه است.... @hatef_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا