•|🦋|•
مادرم فاطمه باشد پدرم شاه نجف هر دو عالم به فدای پدر رو مادر من ...♡💗
#اے_که_پدر_و_مادرمـ_بہ_فداے_تو♥️
@havakichadoram♥️
•[🦋]•
#پروفایل🌸
#دخترونه🌸
At this time
If because of "people's words"
Change
This congregation
everyday
You
They want something different
But
Do not prefer the Creator's smile to anything
Choose the hijab "romantically"❤️
↫در ایـن زمانہ
اگر بہ خاطر"حـرف مــردم"
تغییرڪنی⇣ 👀
ایـن جماعت🧔🏻🧕🏻👱🏻♂👱🏻♀
هر روز🌈
تو را یڪ جور دیگر مےخواهند↶😒
ولـ↯ـی
لبخنـد خالق را بہ هیچ حرفے ترجیح نده😉😏
حجاب را"عاشــ❤ـقانہ"انتخاب ڪن
#چادرم_را_عاشقم🦋
@havalichadoram😇
•[🦋]•
#تلنگرانہ🌱
دختر محـــــجـــــبـــــہ...😇
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی😒
اتفاقا
با حجاب هم گذاشته ای
بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای
زیر عکست مینویسند:
"ماشالله!!!"
مینویسند: "چقدر بهت میاد"
میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی"
حتی مردان عرب هم میگویند جمیلٌ
.
اما ...🙃
.
یادت نرود!!!!
.
بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید
آنجــــــا،
احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی
روی بر میگردانی
بی محلی میکنی
و
اینجــــــا،
.
میگویی: متشکرم...مرسی...چشماتون قشنگ میبینه و.... .😒
.
نمیدانم
حیای خود را باخته ای... .
یا اینجا همه به تو محرمند...
.
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
با حجاب؟
یا به "بهانه" ی حجاب؟🤔
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram😇
•[🦋]•
#انگیزشی🍓
یهقهࢪماناونقدࢪبھبازۍادامھمیدھ
تاموفقبشھ🚴🏻♀💒🍇✌️
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram🌈
•
🌙ناشناسیجـــاٺ------>https://harfeto.timefriend.net/16119080563115
یکم درگوشی 🤓
نظری ✌️
حرفی✌️
انتقادی✌️
انرژی✌️
پیشنهادی ✌️
در خدمتیم 😇
@havalichadoram🌸
•[🦋]•
#خداجونمعاشقتم♥️
خـــــــــــدا..... سه حرفه🙃
ولی واسه پر کردن تنهایات حرفــــ🍃ـــــــــ ندارعــــــ🙂
@havalichadoram🍒
•[🦋]•
#خدایا_عاشقتم♥️
حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَکیٖلْ...خُڋاݕَڔٰاےِݦَݧْڬٰاڣٖیښٺ♥️
@havalichadoram♥️
📚ࢪمان
❤️ #دو_مدافع ❤
#قسمت_پانزدهم
_۵دیقہ بعد رامین رسید...
سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد.
_نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید
باورم نمیشد.
اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم❓❓❓
واے کہ چقدر بد شده بودم
_باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم
رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود
دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل
دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم
_ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد
رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت:
اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات
اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت....
حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ
بیخوابے❓چرا❓
_آره نگرانت بودم خوابم نبرد
جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت
رفتیم داخل و نشستیم
سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت
چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت:
_اسماء نمیخواے حرف بزنے
چرا میخوام
خوب منتظرم
رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک...
اونقدرے ک چی اسماء❓
اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم ک خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے
_پوفے کرد و گفت مردم از نگرانے
اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود
ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم
اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم
چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد
_اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم
میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم
_روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد
رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم
اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود
یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم
_تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم
رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود...
داستان ادامه داره.....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹