روز هارا به امید قدم گذاۺتن در بیں الحرمینت سپرے میکنم...🖤
اربابم...!
مےدانم آنڪہ باید باشم،نیستم...😭
اما من از کرݦ شما زیاد شنیده ام...❤️
میدانم سر بارم اما....
بی اربابم نمیتوانم لحظه اے نفس بکشم❤️
ـــــــــــ🌸ـــــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
ࢪمان جذاب و واقعی📚
عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️
#قسمت_نوزدهم
.
به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم … از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم … .
همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن … اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود … .
سفید و سیاه و زرد و … همه برام یکی شده بود … مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد … .
.
تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم … کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود … اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم … اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود … ولی برای من، نه … .
با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم … .
.
.
دو سال بعد … من دیگه اون آدم قبل نبودم … اون آدم مغرور پولدار مارکدار … آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد … تغییر کرده بود … اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن … .
.
کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد … اوایل طلبه های غیرایرانی … اما به همین جا ختم نمی شد … توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود … تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن … .
.
هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود … تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد … چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود … .
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم پاک؛
✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
ࢪمان جذاب و واقعی📚
عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️
#قسمت بیستم
.
همه رو ندید رد می کردم … یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون … حق داشت … زمان زیادی می گذشت … شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود … اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم … .
.
رفتم حرم و توسل کردم … چهل روز، روزه گرفتم … هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن … .
.
خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن … اما مشکل من هنوز سر جاش بود … یک سال دیگه هم همین طور گذشت … .
.
اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن … بین شمال و جنوب … نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم … جنوب بوی باروت می داد … .
با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم … اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب … از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم … .
.
هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم … اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود … رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و … تمام راه از ذوق خوابم نمی برد … حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد … .
.
وقتی رسیدیم … خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود … برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت … علی الخصوص طلائیه … سه راه شهادت … .
از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه … اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست … همون جا کنار ما بودن … .
اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم … از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن …
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم پاک؛
✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
ࢪمان جذاب و واقعی📚
عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️
#قسمت_بیست_ویکم
فردا، آخرین روز بود … می رفتیم شلمچه … دلم گرفته بود … کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن … تمام شب رو گریه کردم … .
.
راهی شلمچه شدیم …برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم … ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم … چادرم رو انداخته بودم توی صورتم … با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد … .
بین خواب و بیداری … یه صدا توی گوشم پیچید … چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ … ما دعوتتون کردیم … پاشو … نذرت قبول … .
چشم هام رو باز کردم … هنوز صدا توی گوشم می پیچید … .
.
اتوبوس ایستاد … در اتوبوس باز شد … راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد … زمان متوقف شده بود … خودش بود … امیرحسین من … اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد … .
.
اتوبوس راه افتاد … من رو ندیده بود … بسم الله الرحمن الرحیم … به من گفتن …
.
شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم … هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود … بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه …
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم پاک؛
✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
خب
دوستان این رمانم تموم شد...☺️
اول براے شادی روح شهید ایمانے یه صلوات بفرستین تا بگم...🌷
منتظر رمان جدید باشین...
😁
خدانگهدار
یاعلے🤚🏻
ࢪمان جذاب و واقعی📚
عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️
#قسمت_آخر
.
اتوبوس توی شلمچه ایستاد … خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید … یه ساعت دیگه زیر اون علم …
.
.
از اتوبوس رفت بیرون … منم با فاصله دنبالش … هنوز باورم نمی شد … .
صداش کردم … نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ … .
برگشت سمت من … با گریه گفتم: کجایی امیرحسین؟ … .
.
جا خورده بود … ناباوری توی چشم هاش موج می زد … گریه اش گرفته بود … نفسش در نمی اومد … .
همه جا رو دنبالت گشتم … همه جا رو … برگشتم دنبالت … گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای … هیچ جا نبودی … .
.
اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد … اون روز … غروب شلمچه …
ما هر دو مهمان شهدا بودیم …
دعوت شده بودیم … دعوت مون کرده بودن … .
پایان.🌷
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم پاک؛
✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
پرچم حسین(ع) به دست عباس است و بر سر زینب(س)
اینجاست که کشف حجاب استراتژی دشمن می شود!
آری!
چادر یعنی بیرق حسین(ع) ...
جنگ با چادر قدمتی دیرینه دارد...
مگر نشنیده ای در روضه ها که چگونه چادر از سر اهل حرم میکشند عصر عاشورا؟!
پس بیا و درست ×پرچم دار این نهضت باش×
چــــــــــاכࢪانہ🌱
ــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
⬅️ گاهے نباید بہ هر قیمت رنگ جماعت شد...
حتے اگر من تنھا محجبہ خیابانے ڪہ رد مےشوم هم باشم؛😇
بازهم دلخوشم
بہ همین ڪہ
رنگ تیره عشقِ مادر
نشانِ قامتم باشد...🙂
بہ همین ڪہ
در این زمان ڪہ نگاھ رابہ هرقیمت خریدارند،
معرف من یادگار او باشد...
گاهے شکل جماعت شدن قیمت زیادی دارد...
پریشانے بسیار و دنیایے پر تلاطم بہ همراه دارد...
و با این همہ مےخواهم ڪہ...
در دنیای رنگارنگ،
تنها رنگ عشق تو در من باشد...
💟چادرانه
ـــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
خواهرم میدانی شیرینی چادر در چیست؟💎
اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی😉
این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید☺️
و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که حیا و عفتت میباشد را حفظ میکنی🌸
با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای؟✌️
میدانی جلوی چه میزان گناه را گرفته ای؟😍
به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن .😇
❀‿︵‿︵ ❀‿︵‿︵ ❀‿︵‿︵ ❀‿︵‿︵ ❀‿︵‿︵ ❀‿︵‿︵
ــــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸ـــــــــــــ🌸
#چادرانہ ای به رنگ عشــــــڨ
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
هر هفته غࢪوب جمعہ که میشود 🌱 استوری هایمان از انتظار می گوید 📲
پروفایل هایمان از تنهایی📱
اما آیا واقعا هر روز جمعه انتظار ظهور داریم ؟!!؟😔🤔
کمی تامل ...
ـــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
امام جعفر صادق علیه السلام:
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا می ارزد و گرنه به خاک هم نمی ارزد
ـــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
هدایت شده از 『انقݪاب نۅجۅانۍ』
♥️
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
*السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،*
*اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،*
*اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،*
*اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،*
*اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،*
*اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،*
*اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،* *اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم*🌹🍃🌹🍃
شادی_روح_شهدا_صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
صبحتوڹ شهدایے☕️( :
ـــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸ـــــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#یازینبکبرے
#dokhtaranahhayeman🍒
چادرت را بتكان ... روزیِ ما را بفرست🍃
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است🍃
چادرݦ ارثیہ مادرم❤️
ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
ما که رفتیم ، مادر پیری دارم و ۱ زن و سه بچه قدو نیم قد ،👶🏻👧🏻👶🏻
از دار دنیا چیزی ندارم جز یک پیام :💌
قیامت یقه تان را میگیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید ✋🏻
بخۺـۍ از وصیٺ نامہ شهید مجید محمودے🍃
ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒
#دخـــترانه هــای مـن🍒
بســـم تعـــالی❤
اینجا پاتــــوقی برایـ تـــمام دخـــترانـ ســـرزمین مـــون هستـ🍭
تــوی کـانالـــمون قراره باهــم بترکــونیم از پـــروفایل های مـــذهبیـ دخـــترونهـ تــــا رمــــــ📚ـــاݩ و مطالــــب نـــاݕ👌 …
دلــــنوشته هـــا و معرفــــی کـتابــ و کلیـــــ حرف هــای دخــــترونه 🌈
اینــــجا قرارهـ پاســــدار چادرمـون یادگـــار حضـــرت زهـــــــرا بـــشیم💎🌱
ودل امام زمــــانمونـ رو شـــاد کنیمـ 🦋
باذکــــر یامهدی ❣بـــزن روی لـــینک 😉
https://eitaa.com/dokhtaranehhayeman313313313313
#شهیــدانہ💎
☘☘من از،مردم ایران میخواهم تفرقه اندازی نکنید،باهم متحدباشید، دین اسلام را سربلند نگهدارید، به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.☘☘
فرازے از وصیت نامه شهید رضا حاجۍ زادهـ✍🏻🥀
ـــــــــــ🌸ـــــــــــــ🌸ــــــــــــــ🌸ــــــــــ
#رفیڨشهیدم❣
#یازینبکبرے
#لبیڪیاخامنہاے
#چادرمراعاشقم❤️
#dokhtaranahhayeman🍒