eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
278 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
لینڪ حرف ناشناس--------> https://harfeto.timefriend.net/16055951137188 حس حالتون بعد از شنیدن خبر شهادت حاج قاسم چی بود.....؟💔🙂 با ما در لینک ناشناس به اشتراڪ بزارید☘
سࢪداࢪ سلیمانی: 🌸دختر یعنی: نجابت✨ 🌸دختر یعنی: لطافت✨ 🌸دختر یعنی: حرمت✨ 🌸دختر یعنی: برکت✨ 🌸دختر یعنی: احساس✨ 🌸دختر یعنی: عشق✨ 🌸دختر یعنی: پرنسس باباش✨ 🌸دختر یعنی: ناموس داداشاش✨ 🌸دختر یعنی: لبخند خدا ❥•🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 در راه تو وقتی پدری باز نگردد به بردن میراث تفنگش پسری هست
🌸 و این ویدیو که به نظرم محشــــرهـ💔
حی الصلاة ❤️ حاج قاسم در جبهه هم نماز اول وقتش قضا نمے شد❤️
یادگارے💔 حاج قاسم» چون «محمد جواد» را به واسطه‌ی  آشنایی با برادر بزرگترش می‌شناخت و از شوخ طبعی و چقر بودنش خبر داشت، همان طور که از روبرو، سمت ما می‌آمد، از همان دور به «جواد» گفت: «من با شما عکس نمی‌گیرم.» جواد هم بی معطلی و باخون‌سردی گفت: «ما که نمی‌خواهیم با شما عکس بگیریم. می خواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید.» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است» 🦋🌸  # ایسنا
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
صحبٺ هاے حاج قاسم بࢪای رزمنده ها😭💔
#پروفایݪ📸
#پروفایݪ📸
# پروفایݪ📸
#پروفایݪ📸
♨️ *روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم:* * پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲)، دمشق ساعت ۷ صبح: با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد... * ساعت ۷:۴۵ صبح: به مکان جلسه رسیدم.....مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند... * ساعت ۸ صبح: همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود.با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند. دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین!... همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت... گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه... آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت: عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... * ساعت ۱۱:۴۰ ظهر: زمان اذان ظهر رسید...با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!... * ساعت ۳ عصر: حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم... پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... * ساعت حدود ۹ شب: حاجی از بیروت به دمشق برگشته، شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند... حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند..سکوت شد... یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!... حاج‌قاسم با لبخند گفت: می‌ترسید شهید بشم!... باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!...حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.... حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت:میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!... بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد که اینم رسیده‌ست...اینم رسیده‌ست... * ساعت ۱۲ شب: هواپیما پرواز کرد... * ساعت ۲ صبح جمعه: خبر شهادت حاجی رسید... به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود... در آن نوشته بود: «مرا پاکیزه بپذیر...»💔😭 راوی: ستاد لشکر فاطمیون...
*سرباز انقلاب* در سالروز شهادتش میزبان *مصباح انقلاب* گشت... ▪️پارسال همین تاریخ *مالک* ▪️امسال در همان تاریخ *عمار*
بدون شࢪح....💔😭
☘ طرف تو گوشیش پر عکس ❤️ بعد نماز اول وقتش قضا میشہ☹️ دوست عزیز این عکسا حرمت دارن...☺️🙂