•|🦋|•
#خمینے_ڪبیـــر🌿
از کتاب های درسی آن سال ها یادم هست🌿
امام امیدش به ما دبستانی ها بود 🌿🌷
می گویم : آقا ، حالا بزرگ شده ایم ، از امیدتان راضی هستید؟🌿(:
اندڪۍتأملجایزاسٺ...(:✅
میدا
@havalichadoram🌿
•|🦋|•
#نــائٻ_بر_حقـ_مولآ💫
دهه فجر در حقیقت ولادت امامت در این کشور است؛
به همان معنایی که خود امام و اسلام برای ما ترسیم کردهاند.💫
۱۳۶۹/۱۰/۱۱
@havalichadoram💫
•|🦋|•
#دلهاے_باصفا🎨
دوستداشتنیهای بدی را که در دل خود پنهان میکنیم،
روح ما را افسرده میکند؛
دوستداشتنیهایی که دست نایافتنی و یا گناهآلود هستند و خودمان هم میدانیم خوب نیستند.
اما آنها را از بین نمیبریم و با خیالپردازی آنها را تقویت هم ...👤🧠
#استادپناهیان💎
@havalichadoram💎
•[🦋]•
#شهیدانه🌱
شهيد محمد حسين آينده|•°💔
برادران و خواهرانم و تمامي دوستانم، از شما خواهش ميكنم پشت به رهبر نكنيد و حامي ولايت فقيه باشيد؛ شما ميتوانيد در هر سنگري كه هستيد، از آن سنگر به خوبي دفاع كنيد😉✌️
@havalichadoram🕊
•|🦋|•
#شهــادٺ♥️
هرکے تونست از سیم خاردار هاے نفسش بگذرهـ، از سیم خاردار هاے دنیا هم میتونه بگذرهـ🙃
@havalichadoram🙃
#مبحٿهفتہ✨
قدمــ بعدے در طے ایݩ مسیــر پر پیچ و خــم🛣
فــــرو بـــــردنـــ خــــشـــمــ در هـــر حـــالتِــ😡😠🙂🙃
اگه یه گذر کوچک به تاریخ داشته باشیم میبینیم که امامان معصوم هم این ویژگی رو در خودشون پرورش دادن✅
در واقع فرو بردن خشم چند ویژگی در پی داره:
1⃣حفظ ادب
2⃣احترام
3⃣همیشه خوش رو و خوش اخلاقید😊
......................(:
از طرفی شما با رعایت این ویژگی، از کاظمین هستید☺️•{کسانی که خشم خود را فرو میبرند}•
البته میدونم اگه خشمتونو فرو ببرید
ممکنه فکر کنید که افراد بهتون، بُهتون و افترا بزنند،
ولی به نظر من ارزششو داره اگه خشنودیه مولا رو در پی داشته باشه😉
و اون موقع است که باید خدا رو یاد کنید تا شما رو یاد کنہ🌙
این داستان ادامہ دارد...🙃
@havalichadoram🌙
•|🦋|•
#حاج_حسیݩ_یڪتا🦋
رفقا🙃
جنستون شهدایی بشه🙃😇
دستتون تو دست شهدا باشه🙃🕊
دستتون تو دست امام زمان میشه🙂♥️
#بشیمـمثشهدا♥️
@havalichadoram🦋
•|🦋|•
#بابا_قاسم🦋
از وقتے رفتے و دستتـ همــ قطـع شــد💔
دستــ دادنـ هم ممنــۅع شــد🙃💔
براے ماندن نمانده بودے🙂
براے بهتــر رفتن ماندهـ بودے🙃💔
@havalichadoram♥️
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
•|🦋|• #بابا_قاسم🦋 از وقتے رفتے و دستتـ همــ قطـع شــد💔 دستــ دادنـ هم ممنــۅع شــد🙃💔 براے ماندن ن
بہ چشــمـ خویشتــݩ دیــدمـ ڪه جـانمـ میــ🚶🏻♂ــرود💔
(:
•|🦋|•
#خیاݪ_پردازاݩ🎞
خاطرمـ هست سہ ســاݪ پیــش جوبایــدن گفتہ بود چهــل سالگے انقــلاب را نمیبینیمـ و ولنتاین را در تهــران برگزار میکنیم😏👊🏻
آقاے بایــدن مثل اینڪہ خبــر ندارے ،به ڪورے چشمـ دشمناموݩ به2⃣4⃣ سالگے انقــلابمون رسیدیمو انشاءالله سال دیگہ با منتقمـ فاطمـہ جشݩ میگیریم...😍👊🏻
راستے یه چیــزے از اونجـایے که دیگہ دارین بہ افــوݪ حڪومت مردم بر مردمتون یا بهتره بگم، قدرت طلبان بر مردم🇺🇸، میرسیݩ ، شمــآ خودت یڪے از کسانے هستید که توے باتلاق آمریڪا دارے فــرو میری👊🏻
اومــدمـ بگمـ دست و پا نزن✋🏻
بیشتــر فرو میرے☺️
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اینجــا سرزمین مهدے فاطمہ اســٺ✊🏻❤️
صرفا جهٺ یاد آورۍ🍃
@havalichadoram🇮🇷
•{🦋}•
#شهیدانه💎
اینو یادت باشہ...🙃
شهدا نه ژن شون فرق میکرد💉
نه جاے دیگہ بزرگ شدن و زندگے کردند🏡
بلڪه کنار ما بودند👥
اونا برداشتشون از هر چیزے فــرق میکرد🍃
تونستن با هر چیز خودشون رو به امـامـ زمـانشوݩ نزدیڪ کننــد😍
#بشیمـمثشهدا🙃
@havalichadoram🙃
°[🦋]°
#یهحرفجالــب🌙
وقتے امام زمــان ظهــور کننــد♥️🌤
دیگہ نمیگیــمـ اللهــمـ صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــمـ🙃
اون موقع دیگہ و عجــل فرجهــمـ ندارهـ😍🙃
اللهم عجل لولیڪ الفــرج♥️
#مهدویــټ✨
@havalichadoram🍃
•|🦋|•
#تلنگرانه☘
حضـرتعلـی {ع } :
بـہاندازهایڪہ
طاقـت عذاب داری؛
گناه کـݩ!🖇
@havalichadoram🍃
.•[🦋]•
.
#تلنگرانه🌱
؋یسبوڪ⇦آخرینبازدید10دقیقہقبل
تلگرام⇦آخرینبازدید:8دقیقہقبل..
اینــستاگرام⇦اکثراً آنلاین!!⏳
.
قرآن⇦آخرین بازدیـــد :
رمضان سال گذشتــــ ــہ!🚶🏾♂
.
«اَلَم یـَانِ لِلَذیـنَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ
قُلوبُهُم لِذِڪرِ اللَه؟!..»
"آیا هنوز وقتآننرسیدهاسٺ؛ کھ
دل هاے مومنان، براے خدا ؛ خاشع
گردد...؟!🌚🌱|<
#بهخودمونبیایم😔
@havalichadoram💔
•[🦋]•
#شهیدانه🌱
بابامدوبارهبرمےگرده....🥀
°|🌻|°چندوقتےهرکےرومےدیدمےپرسید:
«کِےامامزمانبرمےگرده؟»کلافمکردهبود. بااینکہدهباربهشگفتہبودم:«بچه جون
معلوم نیست اما به خوردش نمیرفت.»
°|☔️|° تااینکہیہروزازشپرسیدم:
چرا اینقدرمنتظرامامزمانے؟🍃
گفت:اونروزےکہرفتیمیادوارهشهدا، حاجآقایےکہاونجابودگفت:امامزمانکہ برگردنشهداهمبرمےگردن، پساینطورے باباےمنمبرمےگردهودوبارهمیتونمببینمش.
🌱بہنقلازهمسرشهیدمسلمخیزاب
#خبرگزارےتسنیم🌱
#شهدا_شرمنده_ایم💔
@havalichadoram🕊
•[🦋]•
#تلنگرانه🌱
شاید خیلیامون کلی عکس از حاج قاسم توی گوشیمون داریم و پروفایل و... همش در مورد حاج قاسمه.. 📲💔
اما از این خیلیا یک تعداد کمی سعی می کنن به وصیت نامه حاج قاسم عمل کنن...💔
شایدم حتی خیلیامون تا حالا وصیت نامه حاج قاسم رو یک نگاه نکرده باشیم ....💔😔
@havalichadoram🥀
•[🦋]•
#انگیزشی🍓
زیبا اندیش که باشی
همه چیز را زیبا می بینی.
نگاه از درون تو می آید؛
نگاه درونیت را به دنیا زیبا کن!
تا دنیا زیباییهایش
را بر تو جاری کند❄️
@havalichadoram❄️
📚ࢪمان
❤️ #دو_مدافع ❤️
#قسمت_هشتم
بلاخره پنج شنبہ از راه رسید...
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم
اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا
از کارم خندم گرفت
نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم
داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشیـݧ و برام باز کرد
اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره
با اخم نگاش کردم
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم❓❓❓❓❓
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم
از گل فروشے اومد بیروݧ...
هول شدم و گوشے از دستم افتاد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📚ࢪمان
❤️ #دو_مدافع ❤️
#قسمت_هفتم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم ماماݧ صدام کرد...
اسماااااا❓❓❓❓
سلام جانم ماما❓
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم
ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت:
کجا❓❓❓چرا لب و لوچت آویزونہ❓
هیچے خستم
آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب❓خب❓
مامان با تعجب گفت:چیہ❓چرا انقد هولے
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکـݧ
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ ماماݧ پس نظر من چے❓❓❓❓
خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه❓❓❓❓
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد
ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت
اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ...
از جام بلند شدم و گفتم چے❓چرااااااا❓
ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ
کلے ب ماماݧ غر زدم ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ...
اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم.....
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
📚ࢪمان ❤️ #دو_مدافع ❤️ #قسمت_هفتم بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد
شبتــون بہ رنگ رقــیہ[س]...♥️🙃