📚ࢪمان
❤️ #دو_مدافع ❤️
#قسمت_هفدهم
_دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم...
وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم
ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ
_خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد
سرم هنوز تموم نشده بود
دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم
بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد
_دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم
آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم
دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ
_آقاے دکتر حالش چطوره❓
خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره
بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓
ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد
_بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت:
اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓
نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم
از بیمارستاݧ مرخص شدم
یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم
نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم
اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم
_اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے
اما مـݧ نمیتونستم....
_ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت
همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد
یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم
یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ
او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد
_تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس
ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت
اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ
_اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ
بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم
تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد
خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم
با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت:
گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق
سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم
اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم...
نویسنده: #خانومعلےآبادے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📚ࢪمان
❤️ #دو_مدافع ❤️
#قسمت_هجدهم
_با همیـݧ افکار به خواب رفتم...
چند روزم با همیـݧ افکار گذشت
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود
_بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود
رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم
مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم
_بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود
_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود.
اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم:
"خدا جوݧ منم اسماء
هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم
بگذریم...
حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه
نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..."
_خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ
نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ
کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم
همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما
اسماء خانمہ❓
_بلہ اسمم اسماست
بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو
چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ
ارثیہ ے حضرت زهرا
شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست
مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ
_خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓
مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے
چرا اما...
اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...
باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم
بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود
_نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم
_بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ
اشک تو چشام جم شد
یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم
بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست
ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....
نویسنده: #خانوم_علے_آبادے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مبحٿهفتہ✨
مبحث امشبمون در مورد کنترݪ چشمــــ👀 ست...
مے خوام از اونجــایے شـروع کنــمـ که خــدا گفــٺ ارتباط با نامحرمـ رو از دلٺ بیـــروݩ ڪــݩ تــا من شیرینــے ارتبــاط با خودم رو توۍ قلـبـ♥️ـــٺ جــا کنــمـ😍
در رأس ارتباط با نامحرم نـــــگــــاهــ درجه اوݪ رو دارهـ...👀
شما اگہ توے کوچة و خیابون که راه میری بخوای به هر کس که از کنارت رد میشه نگاه کنے…
اولا به گناهـ می افتی و ممکنہ طرف مقابل هم تو رو نگاهت کنہ
دوما دیگه پایه اصلی وجود ندارهـ💎
روایت داریـمـ هر کس که بخواد به نا محــرمـ نگاه نکنه اگه به آسمون نگاه کنہ ثواب هر اونچه در آسمان هست بهش تعلق میگیرهـ🌦😍
اگه به زمین نگاه کنه ثواب هر اونچه در زمین هست باش تعلق میگیرهـ🌏😍
این موضوع، مبحث گستردهـ اے داره که انشاءلله فردا شب پیرامون همین موضوع صحبت میکنیــمـ🦋🌱
این داستان ادامہ دارد...🙃
@havalichadoram🙃
شنیدین میگݩ بچہ شیعه تا چشمش به نامحــرمـ افتــاد👀
سرشو میندازه پاییݩ میگــہ با ایݩ چشمــا بایــد آقــــا رو ببینمــ 😍😍
بچہ شیعہ باشیـــمـ🍃😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🦋|•
جاٺ خالیہ زیــــاد...💔
@havalichadoram❤️
•|🦋|•
#حرڣ_دݪ🌿
کاری که براے خدا باشہ...🌿
دلیݪ و منطڨ ندارهــ...🌿🙃
دلیــہ...🌿🙃
@havalichdoram🌿
•|🦋|•
طرڣ میگہ همیــن ڪہ رفیقام بدونن من ڪارم رو براے خــدا انجــامـ میدم کــافیہ...!(:
اخہ اگہ براے خــدآ انجــام میدۍ رفیقاٺ براچے میدونــن...¿¡(:
گاهے بہ خــودموݩ یہ سر بزنیـــمـ...(;
@havalichadoram(:
•|🦋|•
#خدا_جونم_عاشقتم♥️
ایکسیکہناراحتیداری😔
بدانکہناراحتیهارفتنیهستند🚶🏻♂
تورابہخوبیبشارتمیدهم...🌱✨
خداوندبعدازهرسختیآسانیمیآورد❤️
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram♥️
•|🦋|•
#انگیزشی🍓
Don't let small minds tell you that your dreams are too big.✌️
اجازهنـدهذهـنهاىكوچكبهـتبگن
كهرويـاهاتزيـادىبزرگه:)🏹❤️🌱
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram🦋
•|🦋|•
و تـآریکے وجـودِ آسمـان را در آغـوش کشیـد ُ🌌
ماه معنـا پیـدا کــرد …🌙
و تــو سیــآهےِ شـب رآ بـه سـر انداخـتے🌚 ُ
شـدے مــآهِ چـــــــــــــــآدرت!🌝
و دُشمـن،
مــآه وجودے ِ تـو را نشـانه رفـت . . . !🌪
آری مشکی رنگ عشقه....🖤
همان رنگ چـــــــــــــ♥️ــــــــــــادرت...
@havalichadoram🌙
•|🦋|•
هرگاهخدارابیشترازهرچیزیدوست
داشتیمومنبودنتراجشنبگیر!🎈
#سائلالحسیݩ🌱
@havalivhadoram🦋
•|🦋|•
#حق_النــاس💔
حق الناس فقط بالا رفتن از دیوار مردم و خوردݩ حق یتیــمـ نیسٺ……💔
حق النــاس یعنے مݩ از خــدآ بے خبـــر، صبــحـ تا شݕ گنــاهـ کنــمـ . . . 😒
در همون لحظــات یہ ڪودڪ یمنے براثـــر سوء تغذیـــہ جونش رو از دسٺ بدهـ…😓
خب چہ ربطے دارهـ......؟
الان ربطشــو میگــمـ...
مگہ این طور نیسٺ که وقتے مولا ظهور کننــد، تمـــامـ ظلــمـ ها از بیــݩ میــرهـ …
مگہ این طور نیست که با گناهـ هاے ما حتے شدهـ ¹ ثانیہ حضــور عقب میــوفتہ…😞
حالا حســـابش رو بڪن ۷ میلیارد آدم ،۷میلیارد ثانیه ظهـــور رو عقب بندازݩ،
تقریبا ۱۱۶ میلیون دقیقہ 😞💔
حالآ حسابشو بکن هر ۵ دقیقـه یه کودک یمنے جونش رو از دسٺ میدهـ…
{جدا از شهیداے جنگ سختشون💔}
توے این دقایق²³ میلیون کودک یمنے بر اثر سوء تغذیه از دنیا میرݩ…😔
همین الان بزن تو گوگل
کودکان یمنۍ ……………💔
ببین چقدر داریم تند میریم😓
حالا اگه روت میشہ گنــاهـ کن…💔
@havalichadoram🖤
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
【🌿】
.
•
حاجۍ . . .
تواینجنگکسیمیبرهکھ
بیشتردَوومبیارھ🌱
ازمانمیپرسنبامھماتتون
چیکارکردین…!
میپرسنباکموکسریآ
چهطوریخطونگھداشتین":))
.
•
@havalichadoram🌿
•|🦋|•
#خداے_خوب_مــݩ🍧
الم یعلمـ بہ ان الله یرے🙃
حواسمـ نیسٺ،حواسٺ بهــمـ هسٺ…🙃🙃
@havalichadoram🙃
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
•|🦋|•
#استورۍ
بۍهیچاستعارهوبی هیچ قیافه
چــــادر عجیب روۍ ســــرت
°~ عــــشــقمیکند~°♥
ازارثیهمادرمونبهخوبۍنگهدارۍکنیم🌱🌸
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram😇
•|🦋|•
استادپناهیان:🌱
خداگاهینشوטּمیدھبہماکہ
-ببینهیچکسدوستتنداࢪه !
امایواشکیمیادتوگوشِتمیگہ:
-جزمـטּ♥
#خدایا_عاشقتم🌼
#°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
@havalichadoram🍃