eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
280 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 کپشن خاص ✿ بالا رفتن سن حتمی است! امــا  اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ،  ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ..  ﻣﺒﺎﺩﺍ! مبادا ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ  ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ. پایان آدمیزاد نه از دست دادن معشوق است، نه رفتن یار نه تنهایی. هیچکدام پایان آدمی نیست. آدمی آن هنگام تمام میشود  که دلش پیر شود... @havalichadoram🍂
•|✨|• 🍃🦋 خــدآ را دوسٺ دارمـ💕 خــدایے ڪه تنهــا معبود من اسٺ💕 من تنهــا او را دارمـ❣ امــا او آنچنــاݩ از خلقتمـ لذت میبرد و دوستـمـ دارد💕😍 ڪه انگـار من تنهــا بنــدهـ او هستــمـ 🦋 گــۅیے همــہ را ڪنار گذاشتہ و بہ پــاے صحبٺ هــایمـ نشستة😍💕😇 @havalichadoram🙃
زرد💛.attheme
8.8K
تــمـ🎨 زرد چـــادرانہ💛💕 😉 @havalichadoram🦋
•|🦋|• ❤️ نہ مثݪ شهــدآ پــاڪ هستنــد✨ نہ مثݪ مــردمـ آلــودهـ 💔 اسمۺان شــد بسیجے🦋 پ‌ن: +عــاشق شهــادٺ💔 🦋 @havalichadoram
••|♥️|•• 🌱 توی یک برگه وقتی غلط یا بی نظم مینویسی سریع میری غلط گیرت رو میاری ✍🏻😬 شاید دیگه غلطت به چشم نیاد اما برگه عین اون اول میشه یانه....!؟🤔 • • • • گناهان ماهم همینطورین درسته که توبه هست و خدا مارو میبخشه اما اون گناه هنوز توی زندگیمون اثراتی داره....♨️ بیاید برگه زندگیمون رو بدون خط خوردگی نگه داریم•|⛓♥️ @havalichadoram♥️
••|🌸|•• ♥️ ته عاشقی اونجاییِ که معشوقت میگه: ♥️✨ الا بذکر الله تطمئن القلوب✨♥ ️فقط با یادش، دلت آروم میگیره رفیق🙃♥️ @havalichadoram🍃
•|🦋|• 🍃 دلمـ حاݪ کسے را میخــواهــد ڪه دیگر تحمݪ دنیــا را نداشتہ باشد🍃 از دنیــا هیچـ نخــواهد حتے یڪ مــزار🍃 حتے لبــاس هاے تنش ڪه بوے دنیــا را میدهــند🍃 عجـٻ نــاب جملہ ایســـت🍃 هــرگاهـ عشــق عــاقݪ شود🍃 عقݪ عاشــــــ♥️ــــق میشــود🍃 آنگــاهـ شهیــد میشوے🍃♥️ دلمـ از هیاهوے این دنیــاے پــر هـیاهو پــر است🍃 🍃 @havalichadoram🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|🌻|• 🌻 خورشید را شرمنده میکنی☀️ بانو....🌙 با صبوری دربرابر گرمای آفتاب وخدا ...🌿 تمام زیباییش را به چادرت هدیه میدهد...🌈 @havalichadoram🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|🍃|•• ♥️ بیایید قبول کنیم که {ما} با همه قیل و قالمون❗️|• یه ذره ایم•| و ذره همیشه محتاجه••• محتاج به کسی که هیچ وقت تموم نشه♥️ کم نشه♥️ کم رنگ نشه♥️ دور نشه♥️ و اون یک نفره فقط یکیه😇 فقط الله•••😍♥️ یعنی بی نهایت که در همه لحظات و آخرین لحظات با ماست🙃🕊 این راه ادامه دارد •••🙃 @havalichadoram🌼
••|🦋|•• 🌱 اسمم رو گذاشتم منتظر اما لحظه ای انتظار ندارم که امامم ظهور کنه💔 اصلا هنوز معنی انتظار را نمی دانم💔 معنی انتظار چیست؟!🤔 منتظر وصل شدن اینترنت 📲 منتظر بازخورد پیامم⌚️ منتظر پخش یک سریال🖥 هم خانواده کلمه انتظار را یاد گرفتم؛ منتظر♥️ معنیش هم در کتاب ها نوشته؛ چشم به راه بودن ، منتظر کسی بودن ♥️ اما این معنی ها برای آمدن مولا هم صدق می کند⁉️ آیا بقدری که منتظر وصل شدن اینترنت هستی؛ منتظر ظهور مولا هم هستی⁉️😔 @havalichadoram🌸
ان الله یحب و معـ صــابریݩ…🍃✨ شبتــوݩ آمیختہ بہ رویــاے مــادر🍃♥️
📚رمان 💖 💖 _الاݧ مامانینا منتظر باید بریم با حالت مظلومانہ اے بهش نگاه کردم و گفتم:خواهش میکنم إ اسماء الا مامانینا فکر میـکنـ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماما ببینہ میدونے کہ چے میشہ دستمو گرفت و بازور برد تو حال  با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم _علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده؟اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد خندیدم و گفتم:چیزے مهمے نشده  حس کنجکاوے همیشگے مـ حالا بعدا بهت میگم لبخندے زدو گفت:همیشہ بخند،با خنده خوشگلترے اخم بهت نمیاد لپام قرمز شد و سرم و انداختم پاییـ. هنوزهم وقتے ایـ حرفا رو میزد خجالت میکشیدم اردلا کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیرو _همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالا وقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـ یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ چهار زانو روبروش نشست:بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما.بعدش هم دست ماماݧ بوسید _ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت:پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو صورتمو بوسید،در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم اینجا باز نکنیا همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت:اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت،ایـ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گرو خریدم همگے زدیم زیر خنده _چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے؟ دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جا دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـ گیر میدے؟ سوالہ دیگہ پیش میاد _ماما و بابا کہ حواسشو نبود اما علے و زهرا زد زیر خنده علے رو بہ اردلاݧ گفت: اردلا جا مـ و اسماء ان شاءالله آخر هفتہ راهے کربلاییم اردلاݧ ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی؟با چہ کاروانے؟ علے سرشو بہ نشونہ ے تایید تکو دادو گفت:با کارواݧ یکے از دوستام _إ خوب یہ زنگ بز ببیـ دوتا جاے خالے ندار؟ براے کے میخواے؟ براے خودمو خانومم زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کردو لبخند زد باشہ بزار زنگ بزنم اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتـ قرار شد کہ اردلاݧو زهرا هم با ما بیا داشتـݧ میرفتـݧ خونشوݧ کہ در گوشش گفتم:یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بندو خندیدو گفت:نترس وقت زیاد هست بعد از رفتنشوݧ دست علے وگرفتم و رفتم تو اتاقم علے بشیـݧ اونجا رو تخت براے چے اسماء تو بشیـݧ رو بروش نشستم چادرو باز کردم یہ جعبہ داخلش بود در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود  علے عاشق انگشتر عقیق بود اسماء ایـݧ چیہ؟ اینارو اردلاݧ آورده برامو یکے از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علے واے چقد قشنگہ علے بدستت میاد علے هم اوݧ یکے رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ے دستم بود دوتاموݧ خوشحال بودیم و بہ هم نگاه میکردیم... _اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت ساک هامو دستمو بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنہ اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بود هر چقدر هم بهشو زنگ میزدیم جواب نمیدادݧ روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم نگاهے بہ ساعتم انداختم اے واے چرا نیومد؟ _هوا ابرے بود بعد از چند دیقہ بارو نم نم شروع کرد بہ بارید علے اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس مسئول کارواݧ علے و صدا کردو گفت کہ دیر شده تا ۵ دیقہ دیگہ حرکت میکنیم نگراݧ بہ ایـݧ طرف و او نطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود ۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ _علے اومد سمتم و گفت:نیومد بیا بریم اسماء إ علے نمیشہ کہ خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگہ بیا سوار شو خیس شدے دستم و گرفت و رفتیم بہ سمت اتوبوس لب و لوچم آویزو بود کہ با صداے اردلاݧ کہ ۲۰ متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم بدو بدو با زهرا داشتـ میومد و داد میزد ما اومدیم _لبخند رو لبم نشست ، دست علے ول کردم و رفتم سمتشوݧ. کجایید پس شماهاااا؟بدویید دیر شد تو ترافیک گیر کرده بودیم سوار اتوبوس شدیم. اردلاݧ از همہ بخاطر تاخیري کہ داشت از همهہ حلالیت طلبید تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم لبخندے زدمو گفتم: سلام داداش با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جاے خانوم مـݧ نشستے؟ کارت دارم اخہ _اهاݧ همو فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایی إ داداش فوضولے کنجکاوے. اردلاݧ هنوز قضیہ ي بازو بنده رو نگفتیا بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست لباسشو کشیدم و گفتم... نویسنده‌:
📚رمان 💚 💚 _لباساشو کشیدم و گفتم بگو دیگہ خیلہ خب پاره شد لباسم ول کن میگم اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد. _ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد او بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهےکشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم. _بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم همیـݧ دیگہ تموم شد بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم و کنار علے نشستم سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے چقدر آدم خودخواهے بودم... _مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ، نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ، نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلا ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے؟ آره نمیخوام ، نمیخوام بد علے و تیکہ تیکہ برام بیار نمیخوام بقیہ ے عمرمو باے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ، نمیخوااام دوباره او صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـ؟ اوناهم نمیخوا اونا هم دوست ندار... اما... _اماچے؟ خودت برو دنبالش... با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم اسماء؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ... چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود _لب مرز خیلے شلوغ بود... همہ از اتوبوس ها پیاده شده بود و ساک بدست میرفتـ بہ سمت ایستگاه بازرسے تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ،ا ونم چہ سفرے شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بود تا صبح هم شده وایســݧ، آدما مهربو شده بود و باهم خوب بودݧ _عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشو؟ یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچنا میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: بہ چے نگاه میکنے خانومم؟ یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:بہ آدما،چہ عوض شد علے _علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار... اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتو میشما ، اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید؟ علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ _خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟ هہ هہ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم زدم بہ بازوے اردلا و گفتم: داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا... صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے؟ _دستم و گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام چند دیقہ بعد علے اومد از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد _چیہ علے؟چرا زل زدے بہ مـ؟ اسماء چرا چشمات غم داره؟چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ؟از چے نگرانے؟ بازهم از چشمام خوند ، اصلا نباید در ایـ مواقع نگاهش میکردم بحثو عوض کردم ، یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد دستم و گرفت و مانع رفتنم شد منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟چرا نگرانے؟ _ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم...چوݧ میدونستم یہ روزے میره با رضایت منم میره یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده _با چفیش اشکام و پاک کردو گفت: باشہ نگو،فقط گریہ نکـ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم بریم ... یک ساعت تو صف وایساده بودیم... نویسنده‌:
بہ نـــامـ حضــرٺ خــالڨ🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امــروݫ همــراهمـون بـاشیـد ڪلے پســت نـــــ😌ــاب و دݪۍ داریــمـ🙃
•|🙃|• 🍃 مے دونستۍ امــروݫ ڪارناممــۅن میرهـ پیش امــامـ زمـاݩ؟🦋 حــالا خودتو بذار جــاے بــابــا مهــدے🙃🦋 افتخــار میکنے بہ خـودټ یا…💔 @havalichadoram🦋
•|🦋|• بچہ ها بخـدا جلــو میزنیـن از شهــدآ اگہ کوفتتوݩ بشہ لذت گنــاهے ڪه کردیـں🍃 @havalichadoram🌼
•|🕊|• کبــوترانه دلمـ طواڣ گنبد مےخــواهـد🕊💔 💗 @havalichadoram🕊
•|💔|• دفــاع از چـــادر یعنۍ(: من🧕🏻 تا☝️🏻 زندهـ♥️ هستمـ فاطمــہ💕 رو دوست دارمـ❤️ و نمیذارمـ✋🏻 یــادش♥️ از‌یاد ها💭 برهـ🌱 🍃 ✊🏻 @havalichadoram♥️
•|💔|• هرڪه را صبـح شهــادٺ نیسٺ شــامـ مرڱ هسـٺ🙃 بے شهــادٺ ، مرڴــ بآ خسـرآن چہ فــرقۍ دارد…🙃💔 @havalichadoram(:
••|🌸|•• 🌱 ♥️ می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع)♥️ همسرم سه ماهه حامله بود التماس و اصرار که منو هم ببر؛مشکلی پیش نمی آید. هر جوری بود راضیم کرد✨ با خودم بردمش،اما سختی سفر به شدت مریضش کرد🤒 وقتی رسیدیم کربلا،اول بردمش دکتر دکتر گفت:احتمالا" جنین مرده،اگه زنده هم باشه امیدی نیست چون علائم حیاتی نداره😓 وقتی برگشتیم مسافرخونه،خانم گفت:من این داروها رو نمیخورم،بریم حرم🍃🦋 هر جور که میتونی منو برسون به ضریح آقا♥️ زیر بغلهاش رو گرفتم وبردمش کنار ضریح♥️ تنهاش گذاشتم و رفتم یه گوشه ای واسه زیارت.  با حال عجیبی شروع کرد به زیارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم✨ صبح برای نماز بیدارش کردم،با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود.الان دیگه مریضی ندارم😇 بعد هم گفت:توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود،یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم♥️ بردمش پیش همون پزشک. 20دقیقه ای معاینه اش کرد. آخرش هم با تعجب گفت:یعنی چی؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود، ولی امروز کاملا" زنده و سالمه!♥️ اونو کجا بردید؟کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست،امکان نداره؟ خانم که جریان رو براش تعریف کرد،ساکت شد و رفت توی فکر. وقتی بچه به دنیا اومد اسمش رو گذاشتیم"محمد ابراهیم".                                   ((محمد ابراهیم همت)) @havalichadoram🌼