••
این سیاهے پیشانے
سࢪ از حڪایټ عــشــق دارد...(:♥️
#حسینمن...
#تربتپاڪ
#کربلا
#امام_حسین
@havalichadoram
#دلانہ💕
وقتی بیشتر عاشق خدا میشم
که علاوه بر ارحم و الرحمین بودنش
ستارالعیوب هم هست💕:)
اونےڪه میبخشہ و پنهان میکنه گناه بندش رو(:
#خدای_خوب_من
@havalichadoram
••🌿
#تلنگرانہ
می گفت⇩
اونے کہ کارگࢪ روز مزدِ معنی یڪ روز رو خوب درڪ میکنه...!
اونے که پشت کنکوࢪِ معنے یک سال رو خوب درڪ میکنہ...!
اونے کہ رفتہ رشتہ پزشکے معنی هفت سال رو خوب درڪ میکنه...!'
کے میتونہ معنے چند صد سال رو درڪ کنه...!(:💔
#أینَصاحبنا؟
#امامزمانعلیهالسلام
#التماسدعاےتفکࢪ
•|🌿@havalichadoram
هدایت شده از 『انقݪاب نۅجۅانۍ』
Tv.razavi.ir
زیارت نیابتی امام رضا . . . ♥️
هرچه میخواهد دل تنگت بگو . . . 🙃🦋
التماس انواع دعاے خیر💎
@havalichadoram
هدایت شده از 『 مغیث گرافی 』
راضی شوی،
معامله منصفانهای ست
ما کفش میشویم،
تو تحویلمان بگیر . . .♥️(:🌿
#چهارشنبههایامامرضایے
〖 @Daneshgar_ir 〗
#حرف_حســـاݕ
تواینچندروزهکهمیخوایملوازمتحریرو... بخریم
ایرانیبخریم...(:🇮🇷
گاهےیادمونمیرهکهایرانیهستیم...:)
#جهتیادآورێ
#کوتاهاماتفکربرانگیز
@havalichadoram
••🌿
واحد گمشدگاݩ حࢪمت بیکاࢪ است...!
گم شدن در حࢪم تو خود پیدا شدݩ است...(:♥️
#چهارشنبہهاےامامࢪضایے
#امام_رضا
🌿•|@havalichadoram
#مبحٿهفتہ
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾
ادامہ داستان...(:
مسعود گفت: حالا ما میریم میگردیم تو یه دࢪصد فڪࢪ کن خونہ پیدا نکنیم😒
شب رو کاࢪتون میخوابیم؟
گفتم یہ لحظہ صبࢪ کن...
برگشتم سمت مسئول ثبت نام و گفتم ببخشید ما اگه امشب جاخواب نداشته باشیم میتونیم توے خوابگاه بخوابیم؟!
گفت توے واحد ها کہ نمیتونید، اما شاید بتونید امشب رو توے نمازخونہ بخوابید، بازم باید با مسئول خوابگاه هماهنگ کنید...!
نمازخونه.... بازم بهتر از هیچیه...
گفتم باشہ... ممنون...🌿
از سایت هاے اینترنتے شࢪو؏ کردیم
خونہ هایے کہ بنظر مناسب میومدن، آدرس و شماره تلفنش رو برداشتیم
خونہ هاے زیادے نبودن...🏠
با اتوبوس بہ آدرس اولین خونہ رفتیم...🚌
کوچه هاے پیچ در پیچ زیادی داشت که هر کدوم ما رو به کوچه بعدے هدایت میکرد...بالاخࢪه به بنبستے کہ خونہ توش بود رسیدھبودیم ، بن بستی باریڪ و دراز کہ خونہاے با دری قهوهای رنگ در آخࢪ بن بست مقصد ما بود.
بہ خونہ کہ رسیدیم صاحبخونه در رو باز کࢪد و ازمون خواست وارد خونه بشیم، مسعود دم در ایستاد و گفت: این خونه اگہ داخلش قصࢪ هم باشہ من خوابگاه رو ترجیح میدم...🙄
البتہ نظر من هم چیزی جز این نبود؛ اما چون قرار بود بریم داخل خونہ رو ببینیم، من و فرزاد داخل شدیم...
معلوم نبود زردے دیوار ها از رنگشہ یا نم داده
دستشوییش هم توی حیاط بود
ترک هاے نا موزون هم عین یک نقش تکرارے روی همه دیوار ها بهچشم میخورد...
از صاحب خونہ خداحافظی کردیم و بیرون اومدیم، چند جای دیگه هم دیدیم، دیگه میلی برای دیدن خونه نداشتیم
خونہها
یا از دانشگاھ دوࢪ بود
یا به مجرد جماعٺ خونہ نمیدادن...
شب خستہ و کوفتہ رسیدیم به خوابگاه، نگهبان از اتاقش بیرون اومد ، من هم قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم امشب قراره توی نمازخونه بخوابیم... نگهبان گفت باید از مسئول خوابگاه اجازه بگیرید، وقتی پیش مسئولش رفتیم، با توضیح دادن شرایطمون قبول کرد که امشب اونجا بخوابیم.
•
•
داخل نماز خونه شدیم و هر کدوم جایی دراز کشیدیم مسعود اخماش رو توی هم کشیده بود و زیر لبش غࢪغࢪ مےکرد، بهش حق میدادم،
با خودم گفتم فردا روزِ آخرِ اگه فردا خونہ اے پیدا نکردیم میریم خوابگاه...!'
با ما همراھ باشید🙂
@havalichadorm