#دلانہ💕
ازفࢪدۍپرسیدند:
کدامینخصلتِخداࢪادوستداࢪۍ!؟
گفت:
همینبسکہ میدانمکہ اومیتواند
مچمࢪابگیࢪد،ولیدستمࢪامیگیࢪد :)
#خدای_خوب_من
@havalichadoram
#مبحٿهفتہ
﴿بسم الله الࢪحمن الࢪحیم﴾
سلام رفقا✨
به عنوان مبحث امشب، داستان زیر رو مطالعہ کنید🌿
نتایج کنکوࢪ اومده بود و من دل تو دلم نبود
داخل سایت شدم و دنبال حرف شین گشتم
محمد شریفی
نیما شفیعی
بهزاد شفیعی
پیمان شفیعی
خودشه🤩
پیمان شفیعی.....دانشگاه یزد...🌟
در پوست خودم نمیگنجیدم....باورم نمیشد با اون رتبه دانشگاه یزد قبول بشم...عالی بود...
بهتر از این نمیشد😍
•
•
•
وارد دانشگاه که شدم حال و هواے خاصی داشت اون روز احساس میکردم بهترین روز عمࢪم رو دارم تجربہ میکنم...(:!
به سمت مسئول ثبت نام که میرفتم یہ پسری با قد نسبتا بلند با موهاے قهوهاے و یه تیپ خفن نظرم رو جلب کرد، چشمام رو ریز کردم و با دقت بهش نگاه کردم👀
اِ این که مسعود خودمونہ😃
همکلاسی دوران دبیرستان یه پسر شیطون و زرنگ...👱♂
یهجوری که خودش متوجه نشه بهش نزدیک شدم و از پشت دستم رو گذاشتم روی شونش و آروم توے گوشش گفتم پارسال دوست امسال هیچی...!
مسعود سرش رو برگردوند و لبخندش رو تا بناگوش باز کرد و گفت به به آقا پیمان، قد کشیدے
گفتم نه به اندازه شما😅
لبخندی زدم و همدیگر رو محکم بغل کردیم...
بعد از تجدید خاطراتمون مسعود پرسید فرزاد رو دیدے، فرزاد دانش... اونم دانشگاه یزد قبول شده...
همون که توی کلاس الف بود؟
یادم اومد، فرزاد... فرزاد دانش...
حالا کجا هست؟!
چشممون به جمالش روشن بشہ😃
اونم الان سر و کلش پیدا میشه جلوے تابلو اعلانات باهم قرار گذاشتیم...
پس بریم...🚶♂
وقتی رسیدیم به سالن فرزاد کنار تابلو اعلانات ایستاده بود...
تقریبا ده متر با فرزاد فاصله داشتیم که بلند گفتم سلام آقا فرزاد🗣
فرزاد سرش رو بلند کرد و با صدای بلند گفت ارادت داریم آقا پیمان...😃
برام عجیب بود بعد این سالها چطور من رو شناخته و حتی اسمم رو هم بلده...!'
سه تا رفیق بعد چند سال دور هم توی یه دانشگاه جمع شده بودیم🚲
باهم راه افتادیم تا بریم پیش مسئول ثبت نام توے راه به بچه ها گفتم نظرتون چیه نزدیک دانشگاه یه خونه مجردی اجاره کنیم... حداقل از خوابگاه بهتره هزینه هامون هم تقسیم بر سه میشہ💵
مسعود گفت خونه ای که نزدیک دانشگاه باشه و مناسب باشه و به بودجمون بخوره بعیده پیدا بشه😕
گفتم حالا دنبالش میگردیم اگه چیزی که خواستیم رو پیدا نکردیم فوقش میریم خوابگاه...
موقـ؏ ثبت نام مسئولش پرسید خوابگاه میخواید؟!
نگاهی به مسعود و فرزاد انداختم و گفتم فعلا نه...🚶♂
اما تو نگاه مسعود شک و دودلی موج میزد🌊
این داستان ادامہ داࢪد...😉
با ما همراھ باشید🙂
@havalichadorm
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
ڪاشمیشدبرگردے....(: #دلتنگے #حاج_قاسم #اربعین @havalichadoram
امنیت زوار اربعین رو ما تامینـ میکنیم(:
-حاجقاسمـ
#شهیدانه
یڪجاسوساسࢪاییلے
اجیرشدشہیدچمࢪانروترورکنھ
بعدازیھهفٺهتعقیبومراقبٺ
عاشقرفتار،وکردارچمࢪانشد.
انصافاًیڪهفتهمراقبماباشن
چطورمیشه؟!عاشقدینومذهب
مامیشنیانه؟ . . :/
ـ ـ ـ ــــــ❃ــــــ ـ ـ ـ
🖤║↷ #شهیدچمران
@havalichadoram
#حرف_حســـاݕ
هیچ میدونستید #شمر ، قاتل امام حسین''علیہالسلام''
در زمان خلافت امیرالمومنین ''علیہالسلام" جز یارانشون بوده!
تازه نه یه سرباز ڪوچیڪ
یه جورایی از یاران باوفاشون محسوب میشده!\:
پن:دعا کنیم خدا عقل و ایمانمونو حفظ کنہ...!(:
@havalichadoram
••
این سیاهے پیشانے
سࢪ از حڪایټ عــشــق دارد...(:♥️
#حسینمن...
#تربتپاڪ
#کربلا
#امام_حسین
@havalichadoram
#دلانہ💕
وقتی بیشتر عاشق خدا میشم
که علاوه بر ارحم و الرحمین بودنش
ستارالعیوب هم هست💕:)
اونےڪه میبخشہ و پنهان میکنه گناه بندش رو(:
#خدای_خوب_من
@havalichadoram
••🌿
#تلنگرانہ
می گفت⇩
اونے کہ کارگࢪ روز مزدِ معنی یڪ روز رو خوب درڪ میکنه...!
اونے که پشت کنکوࢪِ معنے یک سال رو خوب درڪ میکنہ...!
اونے کہ رفتہ رشتہ پزشکے معنی هفت سال رو خوب درڪ میکنه...!'
کے میتونہ معنے چند صد سال رو درڪ کنه...!(:💔
#أینَصاحبنا؟
#امامزمانعلیهالسلام
#التماسدعاےتفکࢪ
•|🌿@havalichadoram
هدایت شده از 『انقݪاب نۅجۅانۍ』
Tv.razavi.ir
زیارت نیابتی امام رضا . . . ♥️
هرچه میخواهد دل تنگت بگو . . . 🙃🦋
التماس انواع دعاے خیر💎
@havalichadoram
هدایت شده از 『 مغیث گرافی 』
راضی شوی،
معامله منصفانهای ست
ما کفش میشویم،
تو تحویلمان بگیر . . .♥️(:🌿
#چهارشنبههایامامرضایے
〖 @Daneshgar_ir 〗
#حرف_حســـاݕ
تواینچندروزهکهمیخوایملوازمتحریرو... بخریم
ایرانیبخریم...(:🇮🇷
گاهےیادمونمیرهکهایرانیهستیم...:)
#جهتیادآورێ
#کوتاهاماتفکربرانگیز
@havalichadoram
••🌿
واحد گمشدگاݩ حࢪمت بیکاࢪ است...!
گم شدن در حࢪم تو خود پیدا شدݩ است...(:♥️
#چهارشنبہهاےامامࢪضایے
#امام_رضا
🌿•|@havalichadoram
#مبحٿهفتہ
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾
ادامہ داستان...(:
مسعود گفت: حالا ما میریم میگردیم تو یه دࢪصد فڪࢪ کن خونہ پیدا نکنیم😒
شب رو کاࢪتون میخوابیم؟
گفتم یہ لحظہ صبࢪ کن...
برگشتم سمت مسئول ثبت نام و گفتم ببخشید ما اگه امشب جاخواب نداشته باشیم میتونیم توے خوابگاه بخوابیم؟!
گفت توے واحد ها کہ نمیتونید، اما شاید بتونید امشب رو توے نمازخونہ بخوابید، بازم باید با مسئول خوابگاه هماهنگ کنید...!
نمازخونه.... بازم بهتر از هیچیه...
گفتم باشہ... ممنون...🌿
از سایت هاے اینترنتے شࢪو؏ کردیم
خونہ هایے کہ بنظر مناسب میومدن، آدرس و شماره تلفنش رو برداشتیم
خونہ هاے زیادے نبودن...🏠
با اتوبوس بہ آدرس اولین خونہ رفتیم...🚌
کوچه هاے پیچ در پیچ زیادی داشت که هر کدوم ما رو به کوچه بعدے هدایت میکرد...بالاخࢪه به بنبستے کہ خونہ توش بود رسیدھبودیم ، بن بستی باریڪ و دراز کہ خونہاے با دری قهوهای رنگ در آخࢪ بن بست مقصد ما بود.
بہ خونہ کہ رسیدیم صاحبخونه در رو باز کࢪد و ازمون خواست وارد خونه بشیم، مسعود دم در ایستاد و گفت: این خونه اگہ داخلش قصࢪ هم باشہ من خوابگاه رو ترجیح میدم...🙄
البتہ نظر من هم چیزی جز این نبود؛ اما چون قرار بود بریم داخل خونہ رو ببینیم، من و فرزاد داخل شدیم...
معلوم نبود زردے دیوار ها از رنگشہ یا نم داده
دستشوییش هم توی حیاط بود
ترک هاے نا موزون هم عین یک نقش تکرارے روی همه دیوار ها بهچشم میخورد...
از صاحب خونہ خداحافظی کردیم و بیرون اومدیم، چند جای دیگه هم دیدیم، دیگه میلی برای دیدن خونه نداشتیم
خونہها
یا از دانشگاھ دوࢪ بود
یا به مجرد جماعٺ خونہ نمیدادن...
شب خستہ و کوفتہ رسیدیم به خوابگاه، نگهبان از اتاقش بیرون اومد ، من هم قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم امشب قراره توی نمازخونه بخوابیم... نگهبان گفت باید از مسئول خوابگاه اجازه بگیرید، وقتی پیش مسئولش رفتیم، با توضیح دادن شرایطمون قبول کرد که امشب اونجا بخوابیم.
•
•
داخل نماز خونه شدیم و هر کدوم جایی دراز کشیدیم مسعود اخماش رو توی هم کشیده بود و زیر لبش غࢪغࢪ مےکرد، بهش حق میدادم،
با خودم گفتم فردا روزِ آخرِ اگه فردا خونہ اے پیدا نکردیم میریم خوابگاه...!'
با ما همراھ باشید🙂
@havalichadorm
هواشناسی اعلام کرده بوی ماه کلاس مجازی میاد😁
البتهاخیراگزارششدهشبڪهخبرزیرنویسکردهمدارساز
نیمهدوممهرماهحضوریه(:
#بشینیمامسالدرسبخونیم(:
نظرمثبتتون؟
@havalichadoram