کوهستان بود،
امام پیاده شدند
از اسب، سیصد نفر
هم همراهشان. عابد
از غارش امد بیرون.
امام را دید، رفت به
استقبال آقا جان! چند
سال است برای دیدنتان
لحظه شماری می کنم.
- می شود کلبه کوچکم
را به قدومتان روشن کنید؟
امام اشاره کردند.
همه وارد غار شدند.
عابد مبهوت شده بود.
سیصد نفر در غار کوچکش
جا شده بودند. چیزی
برای پذیرایی نداشت،
امام، مهربان نگاهش کرد
" هر چه داری بیاور."
سه قرص نان و کوزه ای
عسل گذاشت جلوی امام.
امام عبایش را کشید رویش،
دعا خواند. بعد از زیر عبا
به همه نان و عسل داد.
همه که رفتند، نان و عسل
عابد هنوز آنجا بود.
-امامرضا'؏'-
sound.tebyan.net1633697875_G9kN2.mp3
زمان:
حجم:
5.01M
دل شده مجنون نجف😍💚
#ویژهربیعالاول✨
دلتونگرفته؟
پاشیدوضوبگیرید...
بعدش
یهروضهبذارید..
باهاشگریهکنید...
وسبكبشید
بریدیهچاییدمکنیدباهلودارچین...
وهنگامدمکردنچایبازمزمهکنید
"صلاللہعلیڪیااباعبدالله...
تبریكمیگم
چاییروضهخونگیِشماآمادست!
#شب_جمعه
🌱@havaliiekhoda
↯•••|••
ما هو ߊܠعܝܝ݅ܝܦ߳ اِلاّ ابتسامڪ؟
ترجمه:عشقچیه؟ جز لبخندت 😍
یامهدی🌿
🌱@havaliiekhoda
✨﷽✨
علامه مجلسی فرمودند:
▫️#شب_جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم،
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها، اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ
✨بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم ، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم ، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت هفته قبل فارغ نشده ایم...
منبع 📚:قصص العلماء، 802
🌱@havaliiekhoda
986.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قلبم آنچنان در صحنت جای مانده
روحم آنچنان بی جان
ذهنم آنچنان آشفته
که باز نمیتوانم از تو نگویم
آخر تو تمام هستی من هستی:)
بازهم شب های جمعه، دلتنگ تو عجیب
چشم انتظاری ظهور را میطلبد...
.
#شب_جمعه #امام_زمان عج
🌱@havaliiekhoda
✨﷽✨
✍ آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.
وقت نماز شد.
مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم #نماز بخوانم.
کاروان دار گفت:
بیبی! دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.
آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت : نه!
میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت:
نه مادر . الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
او گفت:
اگر پیاده شوید ، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت : بگذار و برو.
من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم ومادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند؛
ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ *رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند؛*
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد؛
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت: بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت : گناباد.
او گفت:
ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
به سورچی گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.
سورچی گفت:
خانم! فرماندار گناباد است.
بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد؛ کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت؛
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست.
گفت: مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم توی درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
👌 اگر انسان بنده ی خدا شد ، بيمه مىشود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مىكند.
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
#نماز_اول_وقت
✍آیت الله بهلول، سخنران مسجد گوهرشاد و یکی از شاهدان عینی کشتار مردم معترض به کشف #حجاب در دوران #رضاخان بود.
🌱@havaliiekhoda
🌼آیت الله بهجت:
اگر کسی حال قرآن خواندن ندارد، زیاد صلوات بفرستد. هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از "صلوات" پیدا نکردیم.
🌱@havaliiekhoda
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه است و دلم کرببلا می خواهد
کربلا هم که دلِ غرقِ صفا می خواهد
چه کنم من که ندارم به جز این قلبِ سیه
دلِ من از تو حسین قدری دوا می خواهد
#شب_جمعه شب زیارتی #ارباب
🤚السلام علیک یا اباعبدالله
🌱@havaliiekhoda