✾✾════════════════✾✾
#تلنگر
اى نفس !😭 چه چيزى تو را به خدايت مغرور كرده است كه نزد او اعمال زشت به انجام مى رسانى ؟!
برخيز و به سوى كسى كه تو را آفريده و به صورتى كه خواسته قرار داده است سفر كن !
چرا به سوى او پر نمى كشى و عمر را در حب به غیر او سپرى مى كنى ؟!
و در گناه دست و پا میزنی
👌👌👌
فرصت را غنيمت شمار و از غصه فارغ شو!
فردا فردا کردن را كنار گذار، كه عمر را هدر دهد
👇👇👇
ای انسان کمی با خدا باش که مرگ بی رحمانه و بی خبرانه می آید
و وقتی به خود می آیی که دیگر کار از کار گذشته است
✾✾════════════════✾✾http://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
🔹خانم ...☝️
لازم نیست از مغازه دار کلی تشکر کنی!😒
🔸آقا ...☝️
مشتری شما با شما محرم نیست که بهش رنگ لباس پیشنهاد میدی😕و میگی این رنگ بهت میاد و تو پرو اظهار نظر میکنی!😱
🔹خانم ...☝️
لازم نیست با فروشنده نیم ساعت چونه بزنی😕یا اگه جنس گرونه ... شروع کنی به نالیدن از گرونی !😐
نه خدا راضی هست که شما به خاطر ارزونتر خریدن با مرد نامحرم چونه بزنی😒که گاهی به شوخی کردن هم می کشه!😰
نه همسرت راضی هست با این کار تخفیف بگیری ...😐
🔸آقای فروشنده ...☝️
شما هم جنس رو به هر قیمتی میخوای بدی ...
زود قیمت نهایی رو بگو و منتظر نباش بهت التماس کنن و قربون صدقه ت برن.😒😒
🔸آقای فروشنده...☝️
مشتری تو بهت اعتماد کرده و اومده مغازت🙂
با تیکه انداختن و شماره دادن و لات بازی ،هم مزاحم ناموس مردم نباش همم روزی خودتو خراب نکن😥 فکر کن مغازه بغلیت داره با زن و بچه و خواهر مادرت اینجوری رفتار میکنه عمراا قبول کنی🤔🙄
🔹خانمها...☝️
با شوهرتون خرید برین در صورتی که اصلا امکان نداره تنها نرین🙏
◇آقایون...☝️
همسراتونو تو خرید کردن تنها نزارین🙏
نظر بدین در مورد انتخابش☺️غر نزنین😉 بزارین شمارو تکیه گاه خودش بدونه😍بهتون عادت کنه💓مهربونی بکنین 💞
ته پولتون چیزی موند باهم برین یه فالوده ای چیزی بخورین🍧🍡🍦
و اونجا کلی تعریف بکنین خریداشو (ضرر نمیکنی برادر😒) محبت بینتون یک به صد میشه💞
🔹خانم ...☝️
کسی که شما باید همه طنازی هات رو براش نگه داری😍☺️شوهرته ...💘 حواست باشه.👌
🔸آقای فروشنده ...☝️
تو مغازه ت که هستی، حواست پیش زن و بچه ی خودت باشه.😉😅
🔹خانمها ...📢☝️
🔸آقایون ...📢☝️
آرامش خونوده هاتون در گرو رفتارهای شماست ...👌
شوخی و بگو و بخند با نامحرم😱روی روح شما اثر می گذاره 😕و این اثر به خونه هاتون منتقل میشه😔در رفتارتون با همسرتون نمود پیدا می کنه و باعث سرد شدن محبت کانون خونه تون میشه😔‼️
🎀eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
⚜⚜⚜🌹⚜⚜⚜
#عاقلان_رااشاره_ای_کافیست 🔺👁
یک روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتیم. تا جایی که من به یاد دارم هیچ گاه غسل جمعه سید ترک نشده بود. میگفت: « اگه آب دبهای هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه من ترک نشه.» حمام عمومی بود.
سید دوباره سر شوخی را باز کرد. یک بار آب سرد به طرف ما میپاشید. یک بار آب داغ و...خلاصه بساط خنده به راه بود. ما هم بیکار نبودیم! یک بار وقتی سید مشغول شستن خودش بود یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم. سید متوجه شد و جا خالی داد اما اتفاق بدی افتاد!😟
سیدانگشترهایش را در آورده و کنار حوض حمام گذاشته بود. بعد از اینکه آب را پاشیدم با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترهایش میگشت!😱🤔💔
سید چند تا انگشتر داشت. یکی از آنها از بقیه زیباتر بود. بعد از مدتی فهمیدم که ظاهراً این انگشتر هدیه ازدواج سید است. آن انگشتر که سید خیلی به آن علاقه داشت رفته بود.🤦🏻♀😞
شدت آب، آن را به داخل چاه برده بود. دیگر کاری نمیشد کرد. حتی با مسئول حمام هم صحبت کردیم اما بیفایده بود. به شوخی گفتم. این به دلیل دلبستگی تو بود. 🤔😔
تو به مال دنیا دل بستی گفت:« راست میگی. ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا(س) است. اگر بفهمد که همین اوایل زندگی هدیهاش را گم کردم بد میشود.»😭💔
خلاصه روز بعد به همراه او برای مرخصی راهی مازندران شدیم. در حالی که جای خالی انگشتر در دست سید کاملا مشخص بود. هنوز ناراحتی را در چهرهاش حس میکردم.🙈😔
او به منزلشان رفت و من هم راهی بابلسر شدم. دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. خیلی خسته بودم. سرم را گذاشتم روی شانه سید. خواب چشمانم را گرفته بود. چشمانم در حال بسته شدن بود که یکباره نگاهم به دست سید افتاد. خواب از سرم پرید!😳 سرم را یکباره بلند کردم. دستش را در دستانم گرفتم.
با چشمانی گرد شده از تعجب😳😳 گفتم:« این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت: «آروم باش.»🙂 دوباره به انگشتر خیره شدم. خود خودش بود.😳😱🤔 من دیده بودم که یکبار سید به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید.
بعد هم دیده بودم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. حالا همان انگشتر در دستان سید قرار داشت!!😳😳
با تعجب گفتم:« تو روخدا بگو چی شده؟!» هرچه اصرار کردم بیفایده بود. سید حرف نمیزد. مرتب میخواست موضوع بحث را عوض کند. اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت! راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم!✨
میگویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی نگو؛ چون تو را به خرافهگویی و ... متهم میکنند.» وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند..😔
قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: « مادر جان ، بیا و آبروی مرا بخر!» بعد هم طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشتر(انگشتری دیگر) را روی آن گذاشته بودم.
موقع برخاستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. 🙂
یکباره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است!!😳😭
وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! 😔😭😍
با همان نگینی که گوشهاش پریده بود، نمیدانی چه حالی داشتم.😍❤️💚😭
پایان💚
خاطره از: شهید بزرگوار سید مجتبی علمدار💚
راوی:جناب اقای مجید کریمی از دوستان آقا سید مجتبی علمدار❤️
اگه اینترنت یاری کنه یه نمیدونم اسمشو چی بزارم همیشه چندین بارگوش میکنم هیچوقت تکراری نمیشه براتون فرستادم خیلی حال خوبیه واقعا زیباست
تعجیل در فرج آقا امام زمان
شادی روح امام شهیدان و پدران و مادران معظم و معزز شهدا
شادی ارواح طیبه شهدا، شهدای تیپ فاطمیون، شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع وطن، شهدای امربه معروف و نهی از منکر، شهدای دانشمند و هسته ای و....
علی الخصوص شهید بزرگواری که امروز مهمونشون بودیم آقا سیدمجتبی علمدار
صلوات بر محمد و آل محمد💚
🍃🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸🍃
هرکی هرکاری همین الان یهویی براشادی دل مولامون میخاد انجام بده همین الان بگه لطفا
@Nokare_madaram_zahra_18
👈مهدی یاورمحترم کانال صدصلوات 🌹✅
👈فرشته ای بنام محدثه خانم ۳۰صلوات🌹کنیزه حضرت زهرا✅
👈کاربرمحترم کانال ۳۱۳صلوات✅
👈کاربرمحترم کانال دعای سمات✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مصاحبه ای با خانم #طناز_بحری، نخبه ی ایرانی که پس از سال ها زندگی در هلند، به ایران بازگشت و هم اکنون درحال خدمت رسانی به مردم خودش است..
✍ واقعيت ها اون چيزايی نيستن که امثال #کیمیا_علیزاده ميگن...
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
🎥 مصاحبه ای با خانم #طناز_بحری، نخبه ی ایرانی که پس از سال ها زندگی در هلند، به ایران بازگشت و هم اک
یازهرامادرم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدایا هممونو اونطورکه خودت دوسداری آدممون کنم عبد خودت قرارمون بده
حجاب
غیرت
شکوفایی
زیبایی خانواده
#عشق
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
بچه ها فک کنیم یه مسافری داشته باشیم همه جارو آذین میبندیم آب وجارومیکنیم و...
الان دلم برای مولا داره میسوزه تاکی باید آواره باشن این دنیا چقدروسیع هستش بیابون کوه درودشت سرما باد باران
آواره هست چرابخودمون استپ نمیدیم
چه قدر حضرت امام زمان(عجل الله فرجه) مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است...
#محبت_مهدوی
#آیت_الله_بهجت
Misaq-Haftegi981024[01].mp3
2.77M
🎙میل تماشای تو دارم (زمزمه نجوا با امام زمان)
تقریبا ١١٨١ سال است که به مناسبت یتیم شدنمان سالگرد میگیریم.
به خدا قسم که دل همهی ما لک زده برای یک دورهمی با پدر و مادر...
خوش به حال مردم آن زمان
هم پدر داشتند و هم مادر،هم علی داشتند و هم فاطمه اگر مقامشان را میفهمیدند، به راحتی میتوانستند بروند و سر سفرهی پدر و مادرشان بزرگ شوند.
اما امروز ما حتی نمیدانیم قبر مادرمان کجاست و پدرمان هم در زندان غیبت است...و ما در عذاب وجدانیم، چون مسئول زندان غریبه نیست...
ما دست نوازش پدر میخواهیم.
این جمعه چقدردلگیره این باد این گردوغبار ای یوسف زهرام سربازار محبت بارشته کلافی سرِسودای تودارم
یامهدی
یاصاحب الزمانم
یکم زمان هم برای مولا بزاریم چیزی ازهیچکدوممون کم نمیشه واقعا داره خیلی دیرمیشه
#ارتباط_با_نامحرم
اڪثر ڪسانی ڪہ لب دریا غرق
میشن شنا بلدن
پس چرا غرق میشن
چون زیادی بہ خودشون مطمئنن
و میرن جلو
هرچی بهشون میگی نرید جلوتر
میگن ما بلدیم ناشی نیستیم
توی ارتباط با نامحرم
زیادی بہ خودت مطمئن نباش
حد و حدود رو رعایت ڪن
وگرنہ
مثل خیلے ها غرق میشے
یادت باشہ خیلے ها بودن
از من و تو دین و ایمانشون محڪم تر بودہ و غرق شدند
یوسف(ع)ڪہ پیغمبر خدا بود
با اون ایمانش فرار ڪرد
از خلوت با نامحرم
من و تو ڪہ هیچی
#حواسمان باشد
http://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
✨
✅ملاقات امام زمان با دلاک
✍سید محمد موسوی رضوی نجفی از شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی نقل کرد: شخص صادقی که دلاک بود و پدر پیری داشت که در خدمتگزاری به او کوتاهی نمیکرد. حتی آنکه برای پدر آب در مستراح حاضر میکرد و منتظر می ایستاد که او بیرون آید و به مکانش برساند. همیشه مواظب خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله میرفت.
تا اینکه مسجد رفتن را ترک نمود. علت ترک کردن مسجد را از او جویا شدم. گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد رفتم، چون چهارشنبه ی دیگر شد بخاطر خدمت به پدر میسر نشد به مسجد بروم تا اینکه شب شد، عازم مسجد شدم، در راه شخص اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است، چون نزدیکم رسید رو به من کرد و از مقصد من پرسید.گفتم: مسجد سهله. فرمود: "اوصیک بالعود اوصیک بالعود" (یعنی: وصیت میکنم تو را به پدر پیرت)
📝 و آن را سه مرتبه تکرار کرد. آنگاه از نظرم غایب شد. دانستم که او مهدی است و آن جناب راضی نیست به جدا شدن من از پدرم، حتی در شب چهارشنبه. پس دیگر به مسجد نرفتم...
📚 منتهی الامال، باب۱۴،
http://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9