eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️مردی همراه پسر خود بر سر مزار پدرش رفت. درختی بر بالای مزار سایه انداخته بود. 🌲پدر پسر را گفت: پسرم! می‌دانی چرا درختان در بهار با شروع شدن گرما برگ در می‌آورند و با سرد شدن هوا در پاییز برگ‌های خود می‌ریزند؟! 🌖چون برگ درخت برای فصول گرم سال است که سایه‌ای برای زیرنشین خود داشته باشد؛ با شروع فصل سرما آفتاب را هم حرارتی برای آزار نیست که برگی در روی درختی باشد. 🍁اگر برگ درختان را در تابستان از شاخه‌های آنان جدا کنی، شاخه درختان خشک خواهد شد، چون حق تعالی حیات یک درخت را به برگ آن منوط کرده است و هیچ درختی را سودی از سایه خود چندان نیست. بدان خداوند تو را عافیت و قدرت بدن فقط برای استفادۀ خودت نداده است، بلکه باید برای دیگر نیازمندان و ضعفاء هم سایه داشته باشی. 🌅و نکته دیگر آن که سعی کن در زمان سختی و حرارت تابستان، کسی را سایه شوی؛ که در زمان سرما و رفع حرارت و سختی، اگر درخت را سایه‌ای هم باشد کسی بیرون نیست که از آن بهره برد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
👅بهشت با رساندن نوک زبان به نوک بینی 📝نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. «عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. «معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟ «عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. «علی» برای این جماعت حیف است. ‎‎‌‌‎‎‌•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
دیشب دعوت بودیم خونه زن داداشم😏 سفره شام نگوتابلو نقاشی😒 شوهرم هی با حسرت نگاه سفره میکرد و منو نگاه میکرد😭😭 طاقت نیوردم رفتم اشپزخونه گفتم زنداداش جونم اینارو از کی یادگرفتی🙈🙊 ادرس یه کانال رو باگوشی برام فرستاد منم گذاشتم اینجا 👇👇 تا پاک نشده بیا ضرر نمیکنی😁 واقعا داشتن يه كانال خوب و واجبه واسه خانوما 😍 کلی ایده های رنگی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
هدایت شده از سخنان بزرگان
کلی بطری نوشابه تو خونه داشتم 😩 داشتم تو ایتا میگشتم این کانالو دیدم😄 صدتا ترفند با بطری نوشابه😍 ترفندهای جالبی که از دیدنشون شوکه میشی حتی میتونی باهاشون درآمد زایی کنید😳😁 دیدنش ضررنداره و آموزشش رایگان😍 بیا اینجا ببین چیا میشه درست کرد👇 https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
📚حکایتهای پندآموز من‌دیگ‌نخریدم آورده اند یکی از علما 40 شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند 000تمام روزها روزه بود 000در حال اعتکاف 000از خلق الله بریده بود...!!!صبح به صیام و شب به قیام زاری و تضرع شب 36 ندای در خود شنید که می گفت: فلانی ساعت 6 بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم... پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به 4 ریال و 20 شاهی پیرزن می گفت : نمیشه 6 ریال بخرید ؟مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید،همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت : نمیشه 6 ریال بخرید ؟تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود پیرزن گفت : این دیگ را برای فروشآوردم به 6 ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟ مسگر پرسید چرا به 6 ریال ؟پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت :این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به 25 ریال میخرم!!! پیر زن گفت:عمو مرا مسخره می کنی ؟! مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شدعالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود در دکان مسگر خزیدم و گفتم :عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند آنگاه تو به 25 ریال می خری ؟! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم. من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد *من دیگ نخریدم*عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ...!!!! 📚مجموعه حکایتهای معنوی ‎‎‌‌‎‎‌•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
معدنِ ســـــــــایزِ بزرگِ جوون پسند😍👇 انواع شـــــــــومیز تا سایز هفتادددددد😳😍 انواع پـــــــــیراهن مجلسی و خانگی☺️ انواع تـــــــــیشرت لانگ با رنگبندی😍 انواع بـــــــــلوز شلوار ست تا سایز۶۰😍 فقط خانمایی که در بدر دنبال سایز بزرگای شیک میگردن 👇👇☺️ https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306 https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306 با ارسالِ مجانیه مجانیه مجانی تا درمنزل😍
عنوان داستان( ماشین اسپرت ) _موضوع داستان: اخلاقی . تلنگر ..._ مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است. نکته! چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟ شاید واقعیت با ظاهر قضیه ای که ما می بینیم خیلی فرق داشته باشد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴🔴یه خونه شیک تر و شادتر طراحی کن ⭐️⭐️ست پشتی های جذاب سفارش در هر سایز و رنگ🌈 🔶خریدراحت وقسطی فرش و گلیم فرش 🔸ست آینه های دکوری و باحال و کلی کار خاص برا جهیزیه و کادویی 🎊 تا حالا شبیهش ندیدی⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/1338048605C2d4b88a383 ✅اینجا یه کانال فروشگاهی ایدآل حال دلتون روبه راه❤️
اوّلین خون _موضوع داستان: تنگرانه_ 🌱'📗 خدا به حضرت آدم (ع) وحی کرد: باید پسرت هابیل رو جانشینِ خودت بکنی. قابیل خبردار شد و گفت: مگه من برادرِ بزرگتر نیستم؟؟! چرا هابیل جانشین باشه؟؟! چرا من نه؟! خلاصه... قرار شد دو تا برادر، هر کدومشون یه قربانی به پیشگاه خدا ببرند. قربانیِ هر کس قبول شد، اون جانشینِ حضرت آدم باشه. قربانیِ هابیل قبول شد امّا قربانیِ قابیل نه... بقیه داستان رو از روی قرآن بخونیم: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (مائده/۲۷) _داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرّب به پروردگار انجام دادند. امّا از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» برادر دیگر گفت: «من چه گناهی دارم؟ زیرا خدا، تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد!»_ بعد هم قرآن می‌فرماید که قابیل، هابیل رو مظلومانه کشت، و از زیانکاران شد: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (مائده/۳۰) _نفسِ سرکش، کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ سرانجام او را کشت؛ و از زیانکاران شد._ اوّلین خونِ روی زمین بخاطر حسادت ریخته شد. بخاطر این سوال احمقانه: "چرا فلانی...؟؟! چرا من نه؟!" چرا فلانی تو قرعه کشی برنده شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی دانشگاه قبول شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی رو همه دوست دارند؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی، ماشینِ فلان و خونه فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی تو خونه‌اش یخچال و تلوزیون مارک فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی مدیر عامل شرکت شده؟؟! چرا من نه؟! چرا گروه یا کانال فلانی جمعیتش زیاده؟؟! چرا من نه؟! اگه ذهنمون مدام درگیرِ این سوالات هست و حرص میخوریم، یه فکری به حال خودمون بکنیم. بدجور گرفتار حسادت هستیم. ... حَسَد رو جدّی بگیریم. بخاطر ، آدم برادرِ خودش رو هم میکشه. •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
😂👆🏿دختره این عکسو گذاشته نوشته دستپخت بابام😳🤦🏼‍♂ حالا کامنت های ملت همیشه در صحنه:😃🤣 محل قرار گیری لینک کانال👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2159083685C95b0f1d609 لامصب با کامنت پژمان دوساعته زمین گیر شدم دارم فرشو گاز میگیرم😂😂😂☝️
کانال ماه تابان
😂👆🏿دختره این عکسو گذاشته نوشته دستپخت بابام😳🤦🏼‍♂ حالا کامنت های ملت همیشه در صحنه:😃🤣 محل قرار گیری
سمیییی ترین سوتی های دانش آموزان دهه هشتادی در امتحانات🤣😁 وای فقط چهارمی از خنده ترکیدم😂😂👇 https://eitaa.com/joinchat/2159083685C95b0f1d609 https://eitaa.com/joinchat/2159083685C95b0f1d609 پاتوق دهه هشتادیاست😋👆
اوّلین خون _موضوع داستان: تنگرانه_ 🌱'📗 خدا به حضرت آدم (ع) وحی کرد: باید پسرت هابیل رو جانشینِ خودت بکنی. قابیل خبردار شد و گفت: مگه من برادرِ بزرگتر نیستم؟؟! چرا هابیل جانشین باشه؟؟! چرا من نه؟! خلاصه... قرار شد دو تا برادر، هر کدومشون یه قربانی به پیشگاه خدا ببرند. قربانیِ هر کس قبول شد، اون جانشینِ حضرت آدم باشه. قربانیِ هابیل قبول شد امّا قربانیِ قابیل نه... بقیه داستان رو از روی قرآن بخونیم: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (مائده/۲۷) _داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرّب به پروردگار انجام دادند. امّا از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» برادر دیگر گفت: «من چه گناهی دارم؟ زیرا خدا، تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد!»_ بعد هم قرآن می‌فرماید که قابیل، هابیل رو مظلومانه کشت، و از زیانکاران شد: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (مائده/۳۰) _نفسِ سرکش، کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ سرانجام او را کشت؛ و از زیانکاران شد._ اوّلین خونِ روی زمین بخاطر حسادت ریخته شد. بخاطر این سوال احمقانه: "چرا فلانی...؟؟! چرا من نه؟!" چرا فلانی تو قرعه کشی برنده شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی دانشگاه قبول شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی رو همه دوست دارند؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی، ماشینِ فلان و خونه فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی تو خونه‌اش یخچال و تلوزیون مارک فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی مدیر عامل شرکت شده؟؟! چرا من نه؟! چرا گروه یا کانال فلانی جمعیتش زیاده؟؟! چرا من نه؟! اگه ذهنمون مدام درگیرِ این سوالات هست و حرص میخوریم، یه فکری به حال خودمون بکنیم. بدجور گرفتار حسادت هستیم. ... حَسَد رو جدّی بگیریم. بخاطر ، آدم برادرِ خودش رو هم میکشه. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادٺ امام رضا تسلیت باد🥀 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 یه امام رضا دارم برام بسه ... شهادت امام الرئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر امام زمان عجل الله فرجه و محبین ایشان تسلیت باد.
هدایت شده از سخنان بزرگان
📌روز جهانی کودک نزدیکه، کادوی بچه ها یادتون نره! بهترین و خلاقانه ترین کادو برای بچه ها به نظرم کتاب اختصاصی با اسم و عکس و قهرمانی خودشونه عاشقش میشن بچه ها خوندنش هم مجانیه اینجا بزنید و بخونید و زودی سفارش بدید که‌ روز کودک دست خالی نمونید: 👇👇👇 https://dsmn.ir/62VyDo الان هم تخفیف ویژه دارن! کانال کتاب اختصاصی هم عضو شید: 👇👇👇 https://eitaa.com/dastaneman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با نام تو آغاز می کنیم❤️ شروع هر لحظه را🍂 ای که زیباترین علت هر آغاز تویی ❤️ امروز را☀️ با تلاش و مهربانی به تو می سپاریم یار و یاورمان باش ای مهربانم❤️🙏 آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏
🌼سه شنبه تون سرشاراز آرامش 🌸شهادت امام رضا (ع) تسلیت 🌼الهی بهتـرین روز 🌸بهتـرین سرنوشت 🌼بهتـرین دنیـا 🌸بهتـرین آخرت 🌼بهتـرین دوست 🌸بهتـرین زندگی 🌼از هرچیزی بهترینش را 🌸خدای مهربان براتون مقدر کنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش حرم بودم ومهمان توبودم مهمان تو وسفره احسان توبودم یک پنجره فولاد دلم تنگ توآقاست ای کاش که زوارخراسان تو بودم😔 🏴
👌😒کی دلش خمیر بازی می خواد!؟😅 😻دختررر خاااانوومااااا جییغغغغ😻👌😍 آموزش‌ساخت‌ با سه مورد 😜 فیلمش سنجاق هست 🌱 عااااشقشم🌱👇 https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787 فقط با و و ساخته🌱👇 https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787 حقیقتاااا خیلی خفنهه😍جا نمونییی❤️👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
مامانی این لباسای خوشگلو چرا میپوشی ؟؟ از سوال ایسو دهنم قفل شد با همون شیرین زبونی دوباره پرسید مامانی چرا دیگه پیش عمو چادر سر نمیکنی https://eitaa.com/joinchat/770310263C8c5629a060 تازه عقد کردن دختر کوچولوش نمیدونه😂🙈😜
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سردخانه می‌برند. گفت: خدا رو شکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: 1. بیمارستان 2. زندان 3. قبرستان * در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. *در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. * در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم... •✾📚 @Dastan 📚✾• ‎‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معدن لوازم آرایش ایتا😱😱 🌼🌼یه کانال پر از لوازم شیک و قیمت مناسب بدو که از آخر فصل و جانمونی🎁🎊 https://eitaa.com/joinchat/1694564540Ca55bb3782c 🌈💝خفن ترین بهت قول میدم عاشقش میشی😎 ❌😱ارسال تا درب منزل مثل جت🚀 😱❌ 🛑 🛑
هدایت شده از سخنان بزرگان
⛔️🥰 💄لوازم آرایشی بهداشتی 🥇 ✅ فروش بهترین برندهای روز دنیا ✅ 💯در💯 ارزانتر از قیمت بازار 🔮پيشنهاد اصلی به خانمها👇 https://eitaa.com/joinchat/1694564540Ca55bb3782c 🚨سفارش به صورت تک و عمده😍👆👆