✅نگین ماندگار
✍پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد.
تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد.
جمله این بود: این نیز بگذرد!
پادشاهی دُر ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی باشدش دو ثمر
هر زمان که افکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه نبایدش محنت
هر چه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه ای ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شده آن دم
گفت: بنگار« بگذرد این هم»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تنها کسی است که
وقتی همه رفتند میماند...
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی همه تنهايت گذاشتند محرمت میشود
وقتی همه تنبیهت کردند او میبخشد
من از صمیم دل خدا را برایت آرزو ميکنم
⭐️شبـ🌙ـتون ستاره بارون
هدایت شده از سخنان بزرگان
❌فروش ساعت و بدلیجات زیر قیمت بازار
این ساعتها با دو برابر قیمت در مغازه ها به فروش می رسد😳😳😳
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینجا پره از #بدلیجات و #زیورالات زیبا و #قشنگ #ساعتهای شیک و لاکچری و هوشمند 😍😍❤️
💢مناسب ترین قیمتها بین همه کانالها 😱😳❌کیفیت راگران نخرید
📪ارسال به تمام نقاط کشور📤
💞حتما جوین شوکیفیت اجناس عالیه
http://eitaa.com/joinchat/3117613068C22b6bcc8d6
🌹لینک کانال #ساعت شایسته 👆
❌توجه لینک کانال بدلیجات در کانال ساعت 👆
هدایت شده از گسترده امید
شــروع ســریالهای
#تــرڪی
#ڪــره_ای
#خــارجــی
#ایـــرانی
هر فیلمی تو هر سبڪی که بخوای از این ڪانال رایگـــان دانلود ڪن😉👇
http://eitaa.com/joinchat/2441216032C538ac152cd
http://eitaa.com/joinchat/2441216032C538ac152cd
هــر روز یه فـیلم سینمایی به درخواست شما😳😉☝️☝️
هدایت شده از سخنان بزرگان
بزن روی عکسا عکستو نشون میده 🖼😶📸👇🏽
🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷🖼📸🖼📷
وای ببین چی نشون میده🙈👆
عاقبت ترس از مرگ!
موضوع داستان: انگیزشی...
✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای برخی از ماست. هر شرایط و بیماریی مادامیکه روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلیها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری…
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
♨️ #هماکنون_اعلام_شد
⛔️ #اینستاگرام برای همیشه #مسدود شد.
📵
⁉️ آیا تکلیف #واتساپ چه میشود⁉️
🆔 جزئیات کامل در کانال صرفاً جهت اطلاع اعلام شد
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2363949065C888149b305
📊 نظرسنجی عمومی:👇👇
♨️بیشتر فعالیت شما در کدام نرمافزار است؟
📊 اینستاگرام 50 درصد ▓▓▓▓▓
📊 واتساپ 70 درصد ▓▓▓▓▓▓▓
📊 ایتا 90 درصد. ▓▓▓▓▓▓▓▓
لطفا همه در این نظر سنجی📊شرکت کنید
هدایت شده از سخنان بزرگان
متاهل ها روی دکمه قرمز کلیک کنید
🔲🔲⬜️🔲🔲
🔲🔲⬜️🔲🔲
⬜️⬜️🔴⬜️⬜️
🔲🔲⬜️🔲🔲
🔲🔲⬜️🔲🔲
مجردها روی دکمه آبی کلیک کنید
🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳⬜️🔳🔳
⬜️⬜️🔵⬜️⬜️
🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳⬜️🔳🔳
5 دقیقه دیگه پاک میکنم☝️☝️
زیر ۱۸سال کلیک نکنه خوبیت نداره🙈
✍پيامبر اکرم صلىالله عليه وآله:
هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد.
📚 ميزانالحكمه، ج ۱۰، ص ۴۴۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
حرکت تاریخی داماد😱😱
آخه جلو مهمونا😨😰
عروس بیچاره آب شد از خجالت🙈🙈
https://eitaa.com/joinchat/3499229236C81b3194ad8
بیا ببین😜😱🌶👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
💞💞 فال حافظ 💞💞
💞 ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم میدهم که هر چه صلاح و مصلحت میبینی برایم آشکار و آرزوی مرا براورده سازی 💞
💞 لطفا نیت کنید و سپس یکی از قلبهای زیر را لمس کنید 💞
💗💗 💗💗
💗💗💗 💗💗💗
💗💗💗💗💗💗💗
💗💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗
💗
خدایا به مـن در زندگے آرامـش عطا فرما💕💕
#هر_چیز_كه_خوار_آید
#روزی_بكار_آید
هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت .
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد .
پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند .
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد .
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#یک_داستان_یک_پند
✍️مردی همراه پسر خود بر سر مزار پدرش رفت. درختی بر بالای مزار سایه انداخته بود.
🌲پدر پسر را گفت: پسرم! میدانی چرا درختان در بهار با شروع شدن گرما برگ در میآورند و با سرد شدن هوا در پاییز برگهای خود میریزند؟!
🌖چون برگ درخت برای فصول گرم سال است که سایهای برای زیرنشین خود داشته باشد؛ با شروع فصل سرما آفتاب را هم حرارتی برای آزار نیست که برگی در روی درختی باشد.
🍁اگر برگ درختان را در تابستان از شاخههای آنان جدا کنی، شاخه درختان خشک خواهد شد، چون حق تعالی حیات یک درخت را به برگ آن منوط کرده است و هیچ درختی را سودی از سایه خود چندان نیست.
بدان خداوند تو را عافیت و قدرت بدن فقط برای استفادۀ خودت نداده است، بلکه باید برای دیگر نیازمندان و ضعفاء هم سایه داشته باشی.
🌅و نکته دیگر آن که سعی کن در زمان سختی و حرارت تابستان، کسی را سایه شوی؛ که در زمان سرما و رفع حرارت و سختی، اگر درخت را سایهای هم باشد کسی بیرون نیست که از آن بهره برد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👅بهشت با رساندن نوک زبان به نوک بینی
📝نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
«عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بیدلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند.
«معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
«عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. «علی» برای این جماعت حیف است.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
دیشب دعوت بودیم خونه زن داداشم😏
سفره شام نگوتابلو نقاشی😒
شوهرم هی با حسرت نگاه سفره میکرد و منو نگاه میکرد😭😭
طاقت نیوردم رفتم اشپزخونه گفتم زنداداش جونم اینارو از کی یادگرفتی🙈🙊
ادرس یه کانال رو باگوشی برام فرستاد منم گذاشتم اینجا 👇👇
تا پاک نشده بیا ضرر نمیکنی😁
واقعا داشتن يه كانال خوب #آشپزي و #سفره_آرایی واجبه واسه خانوما 😍
کلی ایده های رنگی
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
هدایت شده از سخنان بزرگان
کلی بطری نوشابه تو خونه داشتم 😩
داشتم تو ایتا میگشتم این کانالو دیدم😄
صدتا ترفند با بطری نوشابه😍
ترفندهای جالبی که از دیدنشون شوکه میشی
حتی میتونی باهاشون درآمد زایی کنید😳😁
دیدنش ضررنداره و آموزشش رایگان😍
بیا اینجا ببین چیا میشه درست کرد👇
https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
📚حکایتهای پندآموز
مندیگنخریدم
آورده اند یکی از علما 40 شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند 000تمام روزها روزه بود 000در حال اعتکاف 000از خلق الله بریده بود...!!!صبح به صیام و شب به قیام زاری و تضرع
شب 36 ندای در خود شنید که می گفت: فلانی ساعت 6 بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم...
پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به 4 ریال و 20 شاهی پیرزن می گفت : نمیشه 6 ریال بخرید ؟مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید،همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت : نمیشه 6 ریال بخرید ؟تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود
پیرزن گفت : این دیگ را برای فروشآوردم به 6 ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟ مسگر پرسید چرا به 6 ریال ؟پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت :این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به 25 ریال میخرم!!! پیر زن گفت:عمو مرا مسخره می کنی ؟!
مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شدعالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم :عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند آنگاه تو به 25 ریال می خری ؟! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم.
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد *من دیگ نخریدم*عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...
شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ...!!!!
📚مجموعه حکایتهای معنوی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
انواع 👇
#شومیز #پالتو #شلوارجین #مانتو و .....
#خرید_بی_واسطه_ازدربتولیدی❌❌❌
🔥از سایز ۳۶ تا ۶۲🔥
آدرس تولیدی👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306
https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306
تعداد هر مدل محدود🛍🛍
🚛 #ارسال_رایگان_سراسرکشور
#پرداخت_درب_منزل
هدایت شده از سخنان بزرگان
معدنِ ســـــــــایزِ بزرگِ جوون پسند😍👇
انواع شـــــــــومیز تا سایز هفتادددددد😳😍
انواع پـــــــــیراهن مجلسی و خانگی☺️
انواع تـــــــــیشرت لانگ با رنگبندی😍
انواع بـــــــــلوز شلوار ست تا سایز۶۰😍
فقط خانمایی که در بدر دنبال سایز بزرگای شیک میگردن 👇👇☺️
https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306
https://eitaa.com/joinchat/737411073Cb2a6931306
با ارسالِ مجانیه مجانیه مجانی تا درمنزل😍
عنوان داستان( ماشین اسپرت )
_موضوع داستان: اخلاقی . تلنگر ..._
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت:
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت.
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود.
اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.
در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
نکته!
چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟
شاید واقعیت با ظاهر قضیه ای که ما می بینیم خیلی فرق داشته باشد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🔴🔴یه خونه شیک تر و شادتر طراحی کن
⭐️⭐️ست پشتی های جذاب
سفارش در هر سایز و رنگ🌈
🔶خریدراحت وقسطی فرش و گلیم فرش
🔸ست آینه های دکوری و باحال
و کلی کار خاص برا جهیزیه و کادویی 🎊
تا حالا شبیهش ندیدی⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1338048605C2d4b88a383
✅اینجا یه کانال فروشگاهی ایدآل
حال دلتون روبه راه❤️
هدایت شده از سخنان بزرگان
بشتابیـــــد بشتابیــــــــــد😍😍
امنیت و سرعت در خرید را در فروشگاه چادر مشکی و چادر رنگی تجربه کنید، اشانتیون های بی نظیر بگیرید😱👇
ـ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈
ـ ҈҈҈҈҈҈҈
ـ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈
ـ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈
ـ ҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈
ـ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈
ـ
ـ ҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈҈
دارای نماد اعتماد الکترونیک از سمت وزارت صنعت و معدن😍 یعنی معتبرترین👏👏