🖤✨🖤
براتون
اینگونه دعا میکنم🙏
آن زمان که درمحشر
خدا بگوید چه داری⁉️
امام حسین(ع) سربلند کند 💚
وبگوید حساب شد
مهمان من است💚
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا🙏
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن🙏
#شبتون_کربلایی✨🙏
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
اگه کارد به استخونت رسیده حتما این دعارو بخون 🥺👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
برای مشاهده معجزه زندگیم کلیک کن❤️ 👇🏻
معجزه های که واسم رقم خورد
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴به حضرت نرجس خاتون مادر امام زمان متوسل شوید
👌ذکری بسیار سریع الاجابه از حضرت نرجس خاتون برای براورده شدن حاجاتی که امیدی به براورده شدنش ندارید
ذکری که تا به حال کسی را دست خالی رد نکرده 👇
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
🔴ویژه_همین_الان🔴
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
معلم فراری 🔰
قسمت 9⃣
در آشپزخانه مي مالد و عوعو ميكند. سرلشكر، لگـدي از سـرِ حـرص بـه سـگ ميزند و سرزده وارد آشپزخانه ميشود ابـراهيم در حـال سـجده اسـت. سـطح آشپزخانه را كف غليظي پوشانده اسـت. يـونس كـه پشـت بـه سرلشـكر دارد،
كفشور را به كف آشپزخانه ميكشد. سر لشكر با ديـدن آن دو غرولنـدكنان بـه طرفشان حمله ور ميشود:
ـ پدرسوختههاي عوضي، شما هنوز آدم...
اما هنوز حرف سرلشكر تمام نشده كه سر ميخورد و پاهايش در هـوا معلـق ميشود و با كمر و دست به زمين كوبيده ميشود. وقتي از تـه دل آه مـيكشـد، نظاميها به سمت آشپزخانه ميدوند و يكي پس از ديگري روي سرلشكر مي افتند. سرلشكر زيرِ بدن نظاميها گم ميشود و صداي آه و ناله اش با آه و نالة نظاميها قاطي ميشود. ابراهيم هنوز در سجده است و يونس تازه ميفهمد آشي كه يك وجب روغـن داشته باشد، چگونه آشي است.
🔹🔹🔹🔹🔹
سحر است. سربازها با خيالي آسوده در سالن غذاخوري نشسـته انـد و دارنـد
سحري ميخورند. گروهبان وارد آشپزخانه ميشود. همة آشـپزها حضـور دارنـد؛
بجز ابراهيم و يونس. يكي از آشپزها، يك سيني غذا و يك پارچ آب به گروهبـان ميدهد و ميپرسد: «از سرلشكر چه خبر؟»
گروهبان در حالي كه لبخند ميزند، ميگويد: «خيالتان راحـت باشـد و بعيـداست تا عيدفطر مرخص بشود !» گروهبان از آشپزخانه خارج ميشود و به طرف بازداشتگاه ميرود. كليـد را از جيبش بيرون مي آورد و درِ بازداشتگاه را باز ميكند و به تاريكي داخل آن خيـره ميشود. ابراهيم و يونس در تاريكي به نماز ایستادهاند. گروهبان، سـيني غـذا و آب را كنارشان ميگذارد و با حسرت نگاهشان ميكند. يك لحظه به ياد مرخصي ابراهيم
مي افتد. ابراهيم ميتوانست اين لحظات را در كنار خانواده و در راحتي و آسايش سپري كند. او روزه گرفتن در محلة دلنشين خودشان، نمازهاي جماعـت مسـجد محل و افطاري در ايوان باصفاي خانه ـ آن هم در كنار كربلايي و ننه نصرت ـ راخيلي دوست داشت، اما گروهبان خـوب مـيدانسـت كـه روزههـاي سـخت و طاقت فرساي بازداشتگاه براي او لذت بخش تر از هر چيز ديگري است.
✳️ معلم فراري
بچه هاي مدرسه درِ گوشي با هم صحبت ميكنند. بيشتر معلمها به جاي اينكـه در دفتر بنشينند و چاي بنوشند، در حياط مدرسه قدم ميزنند و با بچه ها صـحبت
ميكنند. آنها اين كار را از معلم تاريخ ياد گرفته اند؛ با اين كار ميخواهنـد جـاي
خالي معلم تاريخ را پر كنند. معلم تاريخ چند روزي است فراري شده. چند روز پيش بود كـه رفـت جلـو صف و با يك سخنراني داغ و كوبنده، جنايتهاي شاه و خاندانش را افشـا كـرد و قبل از اينكه مأمورهاي ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد. حالا سرلشكر نـاجي براي دستگيري او جايزه تعيين كرده است. يكي از بچه ها، درِ گوشي با ناظم صحبت ميكند. رنگ ناظم از ترس و دلهـره زرد ميشود. در حالي كه دست و پايش را از وحشت گم كـرده، هـول هـولكي خودش را به دفتر ميرساند. مدير وقتي رنگ و روي او را ميبيند، جا ميخورد.
ـ چي شده، فاتحي؟
ناظم، آب دهانش را قورت ميدهد و جواب ميدهد: «جناب ذاكري، بچه ها... بچه ها...»
ـ دجان بكن، بگو ببينم چي شده؟
ـ جناب ذاكري، بچه ها ميگويند باز هم معلم تاريخ... آقاي مدير تا اسم معلم تاريخ را ميشنود، مثل برق گرفته ها از جـا مـيپـرد و
وحشتزده ميپرسد: «چي گفتي، معلم تاريخ؟ منظورت همت است؟»
ـ همت باز هم ميخواهد اينجا سخنراني كند.
ـ ببند آن دهنت را. با اين حرفها ميخواهي كار دستمان بدهي؟ همت فـراري است، ميفهمي؟ او جرأت نميكند پايش را تو اين مدرسه بگذارد.
✅ ادامــــــہ دارد...
╚═◌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🏮کمک فوری به درمان معلم خاص!
ایشون از معلمان خوب مناطق محروم هستند که به چندین بیماری خاص مبتلا شدن؛ حجم هزینههای درمانی ایشون خیلی بیشتر از بیمه و حقوقشونه و با این وضعیت سر کلاس درس حاضر میشن متاسفانه از دیروز بیمارستان بستری شدن و در صورت عدم درمان به موقع ممکنه پاشون رو به علت عفونت از دست بدن!
برای کمک به درمان ایشون با هر مبلغی میتونید شریک بشید شماره کارت #رسمی بهنام خیریهی مسجد حضرت قائم(عج)👇
●
5041721113100847مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر میشود 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از تست هوش و ترفند
سلام؛ عزاداری ها قبول باشه
بیاید به نیت فرج امام زمان(عج) کمک حال ایشون باشیم.
همیشه فرصت کافی نداریم و هیچکدوممون از فردای خودمون خبر نداریم! پس همین الان اقدام کن و بخشی از این کار خیر ...💔
گزارش خیریه رو در کانال
زیر ببینید. 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
معلم فراری 🔰
قسمت 0⃣1⃣
ـ جناب ذاكري، بچه ها با گوشهاي خودشان از دهن معلمها شنيده اند. من هـم با گوشهاي خودم از بچهها شنيدهام. آقاي مدير كه هول كرده، ميگويد: «حالا كي قرار است همچين غلطي بكند؟»
ـ همين حالا !
ـ آخر الان كه همت اينجا نيست !
ـ هر جا باشد، سرساعت مثل جن خودش را ميرساند. بچهها با معلمها قـرار
گذاشتهاند وقتي زنگ را ميزنيم، به جاي اينكه به كلاس بروند، تو حياط مدرسـه
براي شنيدن سخنراني او صف بكشند.
ـ بچهها و معلمها غلط كردهاند. تو هم نميخواهد زنگ را بزنـي. بـرو پشـت بلندگو، بچهها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم هم كه سركلاس نرفت، برايش سه روز غيبت رد كن. ميروم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهي ميدهـد امـروز
جايزة خوبي به من و تو ميرسد ! ناظم با خوشحالي به طرف بلندگو ميرود. از بلندگو، اسم كلاسها خوانده ميشود. بچهها بـه جـاي رفـتن بـه كـلاس، سرصف مي ايستند. لحظاتي بعد، بيشتر كلاسها در حياط مدرسه صف ميكشند. آقاي مدير، ميكروفون را از ناظم ميگيرد و شروع ميكند به داد و هوار و خط و نشان كشيدن. بعضي از معلمها ترسيده اند و به كلاس ميروند. بعضي بچهها هم به دنبال آنها راه مي افتند. در همان لحظه، درِ مدرسـه بـاز مـيشـود. همـت وارد ميشود. همه صلوات ميفرستند. همت لبخندزنان جلو صف ميرود و با معلمهاودانشآموزان احوالپرسي ميكند. لحظهای بعد با صداي بلند شـروع مـيكنـد بـه
سخنراني.
ـ بسم االله الرحمن الرحيم...
🔹🔹🔹🔹🔹
خبر به سرلشكر ناجي مـيرسـد. او، هـم خوشـحال اسـت و هـم عصـباني.
خوشحال از اينكه سرانجام آقاي همت را به چنگ خواهد انداخت و عصـباني از
اينكه چرا او باز هم موفق به سخنراني شده است ! ماشينهاي نظامي براي حركت آماده ميشوند. رانندة سرلشكر، درِ ماشين را باز ميكند و با احتـرام تعـارف مـيكنـد. سـگ پشمالوي سرلشكر به داخل ماشين ميپرد. سرلشكر، در حالي كه هفـت تيـرش را زير پالتويش جاسازي ميكند، سوار ميشود. راننده، در را مي بندد، پشـت فرمـان مي نشيند و با سرعت حركت ميكند. ماشينهاي نظامي به دنبال ماشين سرلشكر راه مي افتند.
🔹🔹🔹🔹🔹
وقتي ماشينها به مدرسه ميرسند، صداي سـخنراني همـت شـنيده مـيشـود. سرلشكر از خوشحالي نميتواند جلو خنده اش را بگيرد. از ماشين پياده ميشـود، هفت تيرش را ميكشد و به مأمورها اشاره ميكند تا مدرسه را محاصره كنند.
عرق، سر و روي همت را پوشانده است. همه با اشتياق به حرفهاي او گـوش ميدهند. مدير با اضطراب و پريشاني در دفتر مدرسه قدم ميزنـد و بـه زمـين و زمـان فحش ميدهد. در همان لحظه، صداي پارس سگي، او را به خود مـي آورد. سـگ پشمالوي سرلشكر دوان دوان وارد مدرسه ميشود. همت با ديدن سگ متوجه اوضاع مي شـود امـا بـه روي خـودش نمـي آورد.
لحظاتي بعد، سرلشكر با دو مأمور مسلح وارد مدرسه ميشود. مدير و ناظم، در حالي كه به نشانة احترام خم و راست ميشوند، نَفَـس زنـان خودشان را به سرلشكر ميرسانند و دست او را مي بوسند. سرلشكر بدون اعتنا، در حالي كه به همت نگاه ميكند، نيش خند ميزند. بعضي از معلمها، اطراف همت را خالي ميكنند و آهسـته از مدرسـه خـارج ميشوند. با خروج معلمها، دانش آموزها هم يكي يكي فرار ميكنند. لحظه اي بعد، همت ميماند و مأمورهايي كه او را دوره كرده انـد. سرلشـكر از خوشحالي قه قه هاي ميزند و ميگويد: «موش به تله افتاد. زود دسـتبندش بزنيـد، به افراد بگوييد سوار بشوند، راه مي افتيم.» همت به هر طرف نگاه ميكند، يك مأمور ميبيند. راه فراري نمي يابد. يكي از مأمورها، دستهاي او را بالا مي آورد. ديگري به هر دو دستش دستبند ميزند.
✅ ادامــــــہ دارد...
╚═◌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یونجه اگه اعتماد به نفس جاری منو داشت سالی دوبار زعفرون میداد😒😏
خداتومن داده جای حلواهای بازاری برای نذر محرم مادرشوهر🤦♀
تا منو با حلوای خونگی دید از تنوع و دیزاینش فکش به زمین چسبید😲😮
وقتی فهمید باکمتراز صدهزارتومن همه رو خودم پختم،افتاد به التماس که تو اینا رو ازکجا یادگرفتی🤯
حیف که دل رحمم وگرنه میزاشتم کل حقوق شوهرشو بده جای حلوای خشک و کهنه بازاری🥶
لینکشو میزارم زود عضو شو که ظرفیتش محدوده😱
https://eitaa.com/joinchat/2875523324Cc54601c8e4
هدایت شده از تست هوش و ترفند
زن مردی شدم که میپرستیدم اما به طرز عجیبی من باردار رو از خونش بیرون کرد
منم به خاطر حفظ آبروم توی پارک جلو خونه مینشستم و چادر میکشیدم رو سرم آشنا منو نبینه،
تا اینکه یه نصف شب مادرشوهرم رو دیدم که با سرخوش با آرایش آنچنانی وارد خونه ام شد.....
به دیدنش قلبم وایساد،ساعت ۷صبح بود که ....
https://eitaa.com/joinchat/3912237148Cf7a1fd5333
voice.ogg
1.21M
روضه سنگین حضرت رقیه(س)
"باحال مناسب گوش کنید"
#شبسومشبگرفتارها😭
روضه امشب اگر و شاید و اما دارد
در خودش قصه ی یک دختر تنها دارد
شب سوم شب سختی است خدا رحم کند
روضه امشب نمی از روضه ی زهرا دارد
گرچه می خورد زمین سوره ی کوثر اما
نیزه بر قله ی خود سوره ی اسرا دارد
وسط هلهله ها گفت: پدر! می بینی؟
دخترت، فاطمه جان! ارث شما را دارد
دختری در وسط کثرت نا محرم هاست
و پدر روی لبش ذکر خدایا دارد
همه دیدند زنی در وسط معرکه سوخت
بی حیا ها! مگر این صحنه تماشا دارد؟
پاسخ " چند نفر دور و بر یک دختر؟ "
تا قیامت به خودش رنگ معما دارد
#شبسوممحرم🥀
#توسلبهحضرترقیهسلاماللهعلیها🖤
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
.
چادری که
نیازی به مقنعه و روسری نداشته باشه✔️
جیب داشته باشه✔️
پوشیه داشته باشه✔️
بشه روش کوله انداخت✔️
نیازی به مانتو نداشته باشه ✔️
جون میده برا پیاده روی اربعین😍👏👌
این چادر در این کانال سنجاق شده:👇
https://eitaa.com/joinchat/2523136118Cacbc86d713
.
هدایت شده از تست هوش و ترفند
دیگه نگو خدایا شکرت ، خدایا
ممنونم و سپاسگزارم اینا دیگه
قدیمی شده...
اینجا 200 متن شکرگزاری یاد
بگیر و با خدا عشق بازی کُن🥰👇
https://eitaa.com/joinchat/2971533943Cd97bb9573d
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
معلم فراری 🔰
قسمت 1⃣1⃣
همت مي نشيند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو ميبرد و عق ميزند. يكي از مأمورها ميگويد: «چي شده؟» ديگري ميگويد: «حالش خراب شده.» سرلشكر ميگويد: «غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده بـه مـوش مردگـي. گولش را نخوريد... بيندازيدش تو ماشين، زودتر راه بيفتيم.»
همت باز هم عق ميزند و استفراغ ميكند. مأمورها خودشـان را از اطـراف او كنار ميكشند. سرلشكر در حالي كه جلو بيني و دهانش را گرفته است قيافه اش را درهم ميكند و كنار ميكشد. با عصبانيت يك لگد به شكم سگ ميزند و فريـاد ميكشد: «اين پدر سوخته را ببريدش دستشويي، دسـت و صـورت كثيـف اش را بشويد، زودتر راه بيفتيم. تند باشيد.»
پيش از آنكه كسي همت را بـه طـرف دستشـويي ببـرد، او خـود بـه طـرف
دستشويي راه مي افتد. وقتي وارد دستشويي ميشود، در را از پشت قفل ميكنـد. دو مأمور مسلح جلو در به انتظار مي ايستند. از داخل دستشويي، صداي شُرشُـر آب و عـق زدن همـت شـنيده مـيشـود. مأمورها به حالت چِندش، قيافه هايشان را درهم ميكشند.
لحظات از پي هم ميگذرد. صداي عق زدن همت ديگر شنيده نميشود. تنهـا
صداي شُرشُر آب، سكوت را ميشكند.
سرلشكر در راهرو قدم ميزند و به ساعتش نگاه ميكند او كه حسـابي كلافـه شده است به مأمورها ميگويد: «رفت دست و صورتش را بشويد يا دوش بگيرد؟ برويد تو ببينيد چه غلطي مي كند.» يكي از مأمورها، دستگيرة در را مي فشارد، اما در باز نميشود.
ـ در قفل است، قربان !
ـ غلط كرده قفلش كرده. بگو زود بازش كنـد تـا دستشـويي را روي سـرش خراب نكرده ايم. مأمورها، همت را با داد و فرياد تهديد ميكنند، اما صدايي شنيده نمـي شـود. سرلشكر دستور ميدهد در را بشكنند. مأمورها هجوم مي آورند، با مشت و لگد به در ميكوبند و آن را ميشكنند. دستشويي خالي است، شير آب باز است و پنجرة پشتي دستشويي هم!سرلشكر وقتي اين صحنه را ميبيند، مثل دیوانهها به اطرافيانش حمله ميكنـد.
مدير و ناظم كه هنوز به جايزه فكر ميكنند، در زير مشت و لگد سرلشـكر نقـش زمين ميشوند.
❇️ سلاح زير برف
مقر سپاه پر از ضدانقلاب است. نه اينكه حالا ضدانقلاب شده باشند، قبلاً هـم
ضدانقلاب بودند و با همين سلاحهايي كه الان در دست دارند، مدتها با پاسداران
و بسيجيهاي سپاه پاوه جنگيده اند. حالا معلوم نيست كه چه طور فرمانده سپاه به
آنها اعتماد كرده، و نه تنها سلاحهايشان را نگرفته، بلكه آنها را عضور بسـيج هـم
كرده است. فرماندة سپاه به آنها هم مثل بسيجيها نگاه ميكنـد، مثـل بسـيجيهـا احتـرام ميگذارد و به حرفهايشان اعتماد ميكند؛ نمونه اش همين كـاك سـيروس و دار و دسته اش.
كاك سيروس، يكي از فرماندهان ضد انقلاب بود. ديروز، با دار و دسته اش به
مقر سپاه آمدند و گفتند با آقاي فرمانده كار داريم. موسي جلو رفت و پرسيد: «بـا
فرمانده سپاه چه كار داريد؟» كاك سيروس گفت: «بـا نيروهـايم آمـده ام تسـليم آقـاي فرمانـده شـوم. مـا ميخواهيم سرباز او شويم. فرمانده شما خيلي مرد است.» موسي كه شك كرده بود، پرسيد: «ميدانيد فرمانده ما كيست؟» كاك سيروس گفت: «مگر كسي در پاوه هسـت كـه كـاك ابـراهيم همـت را نشناسد؟» موسي تازه او را مورد بازپرسي قرار داده بود كه ابراهيم آمد. ابـراهيم را همـه كاك همت صدا ميزدند. كاك سيروس تا او را ديد، سلاحش را دو دستي تقديم كرد و خم شد تا دستش را ببوسد؛ اما كاك همت اجازه چنين كاري را به او نداد.همين موضوع، بعضي از نيروهاي سپاه را عصباني كـرد. آنهـا بـه خـود حـق مي دادند عصباني شوند؛ چرا كه ميگفتند: از كجا معلوم كلكي در كار نباشد؟ اگر باهمين سلاحها نيروهاي سپاه را قتل عام كنند، چه كسي جوابگو خواهد بود؟ موسي هر چند پاسخ قانع كننده اي بـراي آنهـا نداشـت، امـا چـون همـت را مي شناخت، به آنها گفت: «حتماً حكمتي در كـار اسـت. كـاك همـت كـاري را بي حكمت انجام نمي دهد.»
✅ ادامــــــہ دارد...
╚═◌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دونات ۳سوته بدون فر وهمزن😳😱
دونات کرمدار وکاکایویی یه بار درست کنی عاشقش میشی 🍩🍩😍
آسانترین #عصرانه و#صبحانه برات سنجاق کردم🍩🍫😌
بیا درست کن واسه #بچههات خیلی آسونه من هرروز درستش میکنم کلی ذوق میکنیم😁
بزن روی لینک پایین وسنجاق رو نگاه کن😎
https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
هدایت شده از تست هوش و ترفند
انواع آشپزی ملل 🥟🍤🥘🥓🍖
https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
انواع شیرینی ودسر مهمونی🍩🍪🍮🍡
https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
انواع غذاهای فسفودوسرخ کردنی🌭🍕🌯
https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
انواع تزیین کیک تولدکارتونی🍰🧁🥧
https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
انواع تزیین سالادوفینگرفود🥗🧆🥙
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
معلم فراری 🔰
قسمت 2⃣1⃣
صبح است. بارش برف كمتر شده؛ اما سوزش برف هرگز. باد زوزه كشان سوز
برف را جمع ميكند و مثل شلاقي دردناك به سر و صورت موسي مـيكوبـد. او
منتظر كاك سيروس و همت است تا به اتفاق هم به يكي از مقرهـاي ضـدانقلاب
بروند و با پا درمياني كاك سيروس، آنها را به تسليم و همكاري با سـپاه دعـوت
كنند. اين كار خطرناك، پيشنهاد كاك سيروس است. او گفته: اگر كاك همت مـرا همراهي كند، قول ميدهم بيشتر ضدانقلابها را از دشمني با انقلاب منصرف كنم... بيشتر آنها ناآگاهند. هيچ كس حرف كاك سيروس را باور نميكند، بجز همت. نيروها ميگويند: به كاك سيروس نميشود اعتماد كرد. او ميخواهد سر كاك همت را زير آب كند. همه ميدانند كه همت آمادگي اش را براي همراهي بـا كـاك سـيروس اعـلام كرده است. موسي كه نگران جان همت است، هر چنـد از خطـر مـيترسـد، اماتصميم گرفته او را همراهي كند. كاك سيروس و همت مي آيند. موسي كه پشت فرمان نشسته است، ماشـين راروشن ميكند. كاك سيروس، آدم درشت هيكلي است. او به تنهايي جاي دو نفر راميگيرد؛ در حالي كه در ماشين لندكروز، سه نفـر آدم عـادي هـم زوركـي جـا ميشوند. به هر ترتيب كه شده، كاك سـيروس و همـت خودشـان را در لنـدكروز جـا ميكنند و راه مي افتند. شيشه ها از سرما يخ زده است. موسي برف پاك كنها را روشن ميكنـد؛ امـاآنها هم هيچ كاري نميتوانند بكنند. همت، كليد برف پاك كنها را خاموش ميكند و ميگويد: «اينها برف پاك كن است، نه يخ پاك كن !» خيابانها خلوت است. صدايي جز زوزة باد و عوعوي سگها شنيده نميشود. از دور دست، گاه صداي تيراندازي به اين صداها اضافه ميشود. موسـي بـه كـاك
سيروس فكر ميكند. كاك سيروس حرفي نميزند. به روبه رو خيـره شـده و در
فكر فرو رفته است. سرما رفته رفته به درون استخوانها نفوذ ميكند و آن سه نفـر را در خود مچاله ميكند. همت كه از ناراحتي سينوزيت رنج ميبـرد، دسـتش را
روي پيشاني ميگذارد و چشمانش را به هم ميگذارد. موسي متوجـه مـيشـود،
چفيه اش را باز ميكند و به او ميدهد.
ـ ببند دور پيشانيات... اگر گرم بشود، دردش ساكت ميشود. همت، چفيه را ميگيرد و آن را با دستهاي لرزانش محكم بـه دور پيشـاني اش مي بندد. لندكروز به جادهاي كوهستاني مي رسد. كاك سـيروس، موسـي را راهنمـايي ميكند. حالا صداي تيراندازيها بلندتر از قبل به گوش ميرسد. ديگر هيچ موجود زنده و وسيلة نقليهاي در جاده ديده نميشود. رفته رفته شك و نگراني مثـل يـك كركس به دل موسي مي نشيند. او به حرفهاي نيروها دربارة مشكوك بـودن كـاك سيروس و اعتماد بيش از حد ابراهيم فكر ميكند. لندكروز از سربالايي جاده بسختي بالا ميرود. بر شدت سرما افزوده ميشـود.موسي، لرزش تن همت را احساس ميكند. او در حين گذر از پيچ جاده، پاهـاي كسي را ميبيند كه از زير برفها بيرون زده است. كاك سيروس و همت هـم ايـن صحنه را مي بينند. كاك سيروس محكم ميزند روي داشبورد و ميگويد: «نگه دار«! موسي ميزند روي ترمز. كاك سيروس از لندكروز پايين ميپرد و خـودش را به او ميرساند. همت دوان دوان به دنبالش مـيرود. موسـي از اطـراف مراقبـت ميكند تا مبادا تله اي در كار باشد.همت، لولة سلاحي را ميبيند كه از زير برفها بيرون آمده است. كاك سيروس، برفها را كنار ميزند. پيرمردي سلاح به دست نمايان ميشود. كـاك سـيروس بـا تعجب ميگويد: «اين كاك نايب، نگهبان جاده است. از سرما يخ زده.» همت، صورتش را به سينة كاك نايب مي چسباند و به صـداي قلـبش گـوش ميدهد. سپس شروع ميكند بـه دادن تـنفس مصـنوعي و مـيگويـد: «بايـد زود برسانيمش بيمارستان.»
✅ ادامــــــہ دارد...
╚═◌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
⭕️داستان عجیب نبش قبر ❗️❗️❗️
اسماعیل دانش پژوه از کارکنان
با سابقه بهشت زهرا
خاطره ای عجیب نقلمیکند ..
او میگوید که اطلاع دادند در یک آرامگاه خانوادگی در یکی از روزها پسری جنازه پدرش را
از قبر خارج کرده است 😳 وقتی این خبر را شنیدیم به سرعت به محل رفته و متوجه شدیم که.. الله اکبر مگه امکان داره😱
ادامه داستان...👇
https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از تست هوش و ترفند
⁉️مامانا مراقب دختراتون باشین..⁉️😱
من یک مادر هستم...یه تجربه داشتم برای مادران دختردار.....وقتی مدیر مدرسه گفت که دیروز سوگند نرفته مدرسه،ضربان قلبم شدت گرفت،من خودم هرروز صبح آماده تحویل راننده سرویس میدادم...
.بدون اینکه به پدر سوگند بگم تصمیم گرفتم تعقیبش کنم... ولی سوگند خیلی عادی مقابل مدرسه پیاده شد و راننده سرویس رفت...
ولی چند لحظه بعد.....👇👇😱
https://eitaa.com/joinchat/3912237148Cf7a1fd5333
تجربه و آگاهی👆
مادران دختردار بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من کی ام حُر گنه کار ابا عبدالله 😔💚
محمود کریمی 🎤
#نوحه
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
#آموزش_آشپزی_و_شیرین_پزی
💕 آشپزی از صفر تا صد
❤️ #خوشمزه_ترین کیک ها
❤️ #خوشمزه_ترین خوراکی ها
❤️ انواع #کیک_و_شیرینی
❤️ #راز خوشمزه شدن غذا
❤️ #راز خوشمزه شدن کیک ها
🎁 به همراه #جایزه های نقدی
برای شما کلی آموزش آشپزی و شیرین پزی و کیک به صورت رایگان در کانال زیر گذاشتم کافیه بر روی لینک زیر کلیک کنید و گزینه تایید بزنید
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3400466562C0ca0042bdf
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🌺نیت کن با نام مبارک امام جواد (ع) بزن روی #حرز ببین چی نشون میده برات😍👇
🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺
🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
فروش حرز با تخفیف ویژه ماه محرم 😍
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
معلم فراری 🔰
قسمت 3⃣1⃣
همت، زير بغلهاي كاك نايب را ميگيرد و از زمـين بلنـدش مـيكنـد. كـاك سيروس، با يك دست، پاهاي كاك نايب را بلند ميكند و با دستي ديگر، سلاح او را برمي دارد. ميخواهد كاك نايب را پشت لندكروز سوار كنـد؛ امـا همـت او را جلو ميبرد روي صندلي مي نشاند. ميگويد: «اگر پشت ماشين سوارش كنـيم، تـا آنجا ميميرد. بايد تا بيمارستان بدنس را گرم نگه داريم.» كاك سيروس ميگويد: «جلو كه جا نيست. سه نفري هم به زور جا شديم.» همت پشت ماشين سوار ميشود، ميگويد: «حالا هم سه نفري بنشـينيد. فقـط
سريعتر كه جان اين پيرمرد در خطر است.» كاك سيروس كه از كار همت جا خورده، با تعجب نگاهش ميكند. موسي ازماشين پياده ميشود و ميگويد: «ابراهيم، تو سينوزيت داري. همـين طـوري هـم حالت خوب نيست. بيا بنشين پشت فرمان...» همت ميپرد وسط حرف موسي و با تشر ميگويد: «گفتم جان اين پيرمـرد درخطر است. زود سوار شو، تا خود بيمارستان تخت گاز برو. تند باش.» موسي كه ميداند اصرار نتيجهاي ندارد، پشت فرمان مي نشيند و به راه مي افتد. هر چه سرعت لندكروز بيشتر ميشود، بخاري ماشين اتاقك را گرمتر ميكنـد.
رفته رفته بدن كاك نايب گرم ميشود آه و ناله اش بلند ميشود. كـاك سـيروس،
بدتر از قبل، در سكوتي عميق فرو رفتـه اسـت. سـكوت ايـن بـارِ او از شـرم و
خجالت است. موسي، آيينة ماشين را روي همت تنظيم ميكند و با حسرت نگاهش ميكنـد. همت پشت ماشين مچاله شده است. هر لحظه لايهاي از بـرف بـر سـر و روي اومي نشيند و او را سفيدپوش ميكند. موسي در طول راه به اعتماد همت فكر ميكند و بـه حرفهـاي جـور واجـور
نيروها. وقتي به بيمارستان ميرسند، از ماشين پايين مـيپـرد و بـه سـراغ همـت مي آيد.همت مثل يك گلولة يخي در پشت لندكروز بيحركت مانده است. موسي هر چه صدا مي زند، جوابي نمي شنود. كاك سيروس بتنهايي كـاك نايـب را بـه دوش ميكشد و به اورژانس ميبرد. موسي ميپرد بـالاي لنـدكروز و برفهـا را از
روي همت كنار ميزند. همت يخ زده است. موسي در حـالي كـه از دلشـوره و نگراني بغض كرده است پرستارها را صدا ميزند.
🔹🔹🔹🔹🔹
شب است. موسي در اتاق نگهباني مقر سپاه نشسته و باز هـم بـه همـت فكـر
ميكند. براي ملاقات به بيمارستان رفت، كاك نايب مرخص شد؛ اما همت هنـوز
بستري بود.موسي از سرما خود را مچاله كرده است و به رازي فكر ميكند كه هنوز براي خيلي از نيروها ناشناخته مانده است؛ راز جذابيت همت. هنوز بعضيها ميپرسند:
همت چه طور به ضدانقلاب اعتمادميكند؟ آنها چه طور عاشق همت ميشـوند؟
نكند با اين كارهايش ميخواهد مقر را دو دستي تقديم ضدانقلاب كند ! از تاريكي، صداي پا مي آيد. موسي به خود مي آيد، سـلاحش را برمـيدارد و ايست ميدهد. صداي پا قطع ميشود. موسـي در حـالي كـه تفـنگش را مسـلّح ميكند، داد ميزند: «هركسي هستي، دستهايت را ببر بالاي سرت... آرام بيا جلـو. دست از پا خطا كني، شليك ميكنم.» چند مرد مسلّح، در حالي كه سلاحهايشان را بـالاي دسـت گرفتـه انـد، پـيش مي آيند. موسي ميپرسد: «كي هستيد؟» يكي از همه مسن تر است، با صداي بغض آلودي ميگويد: «من كاك نايب ام. با پسرهايم آمده ايم سرباز كاك همت بشويم. آمـده ايـم صـادقانه در ركـاب همـت بجنگيم.»
✅ ادامــــــہ دارد...
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
°°♡°°
😉استیکر مورد #نیازت رو #رایگان بردار👇
╭══════💞═══════╮
https://eitaa.com/joinchat/4244046169Cffa935d539
╰══════💞═══════╯
🏴 استیکر مخصوص #محرم 👆
😍معدن استیکرهای خاص وجدید مناسبتی👇
╭══════💞═══════╮
https://eitaa.com/joinchat/4244046169Cffa935d539
╰══════💞═══════╯
👆😘 از بقیه جا نمونی 😝👆