امام صادق(ع):
هرگاه کسی گلی🌹 را بگیرد و آنرا
ببوید و برچشمانش بنهد و بگوید
اللهم صل علی محمد و ال محمد
پیش از آنکه گل برزمین قرار گیرد
گناهانش آمرزیده میشود.
وسائل الشیعه،ج۲ص۱۷۱
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌟🌙اعمال قبل از خواب ⭐️💫🌙
🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
🍃🌸1️⃣. #قرآن_را_ختم_کنید
👈🏻✨( ٣ بار سوره توحیدوبرای بیدارشدن نماز صبح #۱۲تاتوحید☺️)✨👉🏻
🍃🌸2️⃣ #پیامبران_را_شفیع_خود_گردانید
👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻
🍃🌸3️⃣ #مومنین_را_ازخود_راضی_کنید
👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻
🍃🌸4️⃣ #یک_حج_و_یک_عمره_به_جا_آورید
👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻
🍃🌸5️⃣ #اقامه_هزار_ركعت_نماز
👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻
🍃🌸6️⃣ #خواندن_سوره_تکاثر (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻
✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗
🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾
🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾
🌸کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾
🌸ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾
🌸کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾
🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾
🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾
🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨
🍃🌸7⃣ #خواندن_هفت_مرتبه_سوره قدر
(تاصبح فرشتگانی موکل میشوند تا به جای شماخدارو تسبیح کنند😍)
🍃🌸8⃣ #خواندن_آیت_الکرسی
(تاصبح_شماومنزل تان و منزل همسایگانتان ایمن هستید😊)
🍃🌸9⃣ #تسبیحات_حضرت_زهرا
(ازاهل ذکربه شمارمی آیید☺️)
🍃🌸0⃣1⃣ #تلاوت_سوره_مُلک
(رفع فشاروعذاب قبر🙂)
🍃🌸1⃣1⃣ #سوره_فلق_ناس
🍃🌸2⃣1⃣ #سوره_قیامت
(کابوس ندیدن وخواب راحت داشتن😍)
آیه ی مبارک شهدالله راقبل ازخواب بخوانیم
🌸پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:
هر کس آیه «#شهداللّه» ر در وقت #خواب بخواند، خداوند #هفتاد_هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب #آمرزش کنند.
📚 مجمع البیان؛ ج 2/421
📖{آل عمران آیه «۱۸»}
🍃🌸 شَهِدَاللهُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلّا هُوَ وَالمَلائِکَتُ وَ اولوالعِلمِ قائِماً بِالقِسطِ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ الحَکیم 🌸🍃
لا اله الا الله ، وحده لا شریک له ، له الملک و له الحمد ، یحی و یمیت و هو حی لا یموت
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
98030305.mp3
19.24M
#مداحی_تایم...💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان #او_را ...
🍀پارت_هشتاد_و_پنجم🍀
مثل مرغ سرکنده شده بودم !
هیچ جا نبود !
حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود ، اما نیومد ...!
امتحاناتم تموم شده بودن
با این درگیری های ذهنی واقعا قبول شدنم معجزه بود !!
مجبور شدم به گوشیش زنگ بزنم اما ...
خاموش بود !!!📵
چند روز بعد وقتی که سر کوچشون به انتظار نشسته بودم ،
یه وانت جلوی در نگه داشت و اسباب و اثاثیه ی جدیدی رو بردن تو خونه !
ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد... 💔
اون رفته بود ....!!
اما کجا؟؟
نمیدونستم... 😭
احساس میکردم یه کوه پشتمه ...!
خسته و داغون به خونه ی مرجان پناه بردم !
- سلام ترنم خانووووم! چه عجب! یاد ما کردی!
- ببخشید مرجان ...
خودت که میدونی امتحان داشتم !
خیلی وقت بود همو ندیده بودیم !
کلی حرف برای زدن داشت ...
منم داشتم اما نمیتونستم بگم !
دلم میخواست گریه کنم اما حوصله ی اون کار رو هم نداشتم !!
تمام وجودم شد گوش و نشستم به پای حرفای صمیمی و قدیمی ترین دوستم !
پای تعریفاش از مهمونی ها ...
از رفیق جدیدش ...
از دعواش با مامانش
و دلتنگیاش برای داداشش میلاد !
- ترنم!! خوبی؟
- آره خوبم ... چطور مگه؟
- آخه قیافت یجوریه !!
واقعا خوب به نظر نمیای ! 😕
- بیخیال مرجان! مشروب داری؟
- اوهوم. بشین برم بیارم.
باورم نمیشد که رفتن اون منو اینقدر بهم ریخته !
بار آخر از دست مشروب به خونش پناه برده بودم و
حالا از نبودش به مشروب !
نه !
این اونی نبود که من دنبالشم !
من آرامشی از جنس اون میخواستم نه مشروب !!
تا مرجان بیاد بلندشدم و مانتوم رو پوشیدم!
- عه!! کجا؟؟ سفارشتو آوردم خانوم ! 😉
بغلش کردم و گونهش رو بوسیدم !
- مرسی گلم ، ببخشید !
نمیتونم بمونم !
یه کاری دارم ، باید برم.
قول میدم ایندفعه زودتر همو ببینیم !
با مرجان خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین .
سرم رو گذاشتم رو فرمون .
نمیتونستم دست رو دست بذارم .
من اون آرامش رو میخواستم!!
به مغزم فشار آوردم !
کجا میتونستم پیداش کنم !؟
یدفعه یه نوری گوشه ی مغزم رو روشن کرد!
دفترچه !!!! 😳
با عجله شروع به گشتن کردم !
نمیدونستم کجای ماشین پرتش کرده بودم !
بعد ده دقیقه ، زیر صندلی های پشتی پیداش کردم !!!
جلد طوسی رنگش ، خاکی شده بود .
یه دستمال برداشتم و حسابی تمیزش کردم .
نیاز به تمرکز داشتم !
ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه .
دو ساعت بود دفترچه رو ورق میزدم اما هیچی پیدا نکردم .
هیچ آدرس و نشونه ای ازش نبود !
فقط همون نوشته های عجیب و غریب ...!
با کلافگی بستمش و خودم رو انداختم رو تخت و بغضم رو رها کردم ! 😭
غیب شده بود !
جوری نبود که انگار از اول نبوده !!!
چشمام رو با صدای در ، باز کردم !
مامان اومده بود تا برای شام صدام کنه .
نفهمیدم کی خوابم برده بود !!
سر میزشام ، بابا از نمره هام پرسید .
احساس حالت تهوع بهم دست داد .
سعی کردم مسلط باشم
- هنوز تو سایت نذاشتن .
- هروقت گذاشتن بهم اطلاع بده .
یه بیمارستان هست که مال یکی از دوستامه .
میخوام باهاش صحبت کنم بری اونجا مشغول به کار بشی !
- ممنون ، ولی فعلاً نمیخوام کار کنم !
- چرا؟؟ 😳
- امممم ... خب میخوام از تعطیلات استفاده کنم.
کلاس و مسافرت و ...
- باشه ، هرطور مایلی.
ولی همه ی اینا بستگی به نمراتت داره !
سرم رو تکون دادم و با زور لبخند محوی زدم !
ساعت یک رو گذشته بود
اما خواب بد موقع و افکاری که تو سرم رژه میرفتن ، مانع خوابم میشدن !
به پشتی تخت تکیه داده بودم و پاهام رو تو شکمم جمع کرده بودم !
سرم داشت از هجوم فکرهای مختلف میترکید !!
هنوز فکرم درگیر حرف هایی بود که شنیده بودم !
افکارم مثل یه جدول هزار خونه که فقط ده تا حرفش رو پیدا کردم ، پراکنده بود !!
نمیدونستم چرا ، اما از اینکه دنبال بقیه ی حرفها برم ، میترسیدم !
احساس میکردم میخوان مغزم رو شست و شو بدن !
اما از یک طرف هم نمیتونستم منکر این واقعیت بشم که یه آرامشی رو از یادآوریشون احساس میکردم !
با دودلی به دفترچه نگاه کردم !
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹 رمان#او_را ...
🌾پارت_هشتاد_و_شش🌾
همه ی جملاتش مثل همون حرف هایی بود که شنیده بودم !
از اینکه هیچی ازشون نمیفهمیدم حرصم گرفته بود !
برای اینکه ثابت کنم خنگ نیستم ،
دوباره برگشتم اولش !
"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
لقد خلقنا الانسان فی کبد !"
ترجمه نداشت ! 😕
گوشی رو برداشتم و تو اینترنت سرچ کردم ...
" بلد۴ : ما انسان را در رنج آفریدیم ؛
کبد بر وزن فرس ، به معنی سختی است .
مراد از آن در آیه مشقت و سختی است
یعنی : حقا که انسان را در رنج و تعب آفریدیم ؛ زندگی او پر از مشقت و رنج است و همین رنج و تعب است که او را به کمال و ترقی سوق میدهد .
اگر در مشقت نمیبود ، برای از بین بردن آن تلاش نمیکرد و اگر تلاش نمیکرد ،
ابواب اسرار کائنات به رویش گشوده نمیشد !
* یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه *
قاموس قرآن - جلد۶ - ص۷۲ "
با دهن باز نگاهش کردم ! 😧
دفتری که همیشه توش مینوشتم رو آوردم و هرچی که میخوندم رو مینوشتم ✍️
آخرین جمله ی عربی ، بازم ترجمه نداشت .
دوباره سرچ کردم ! 🔍
" انشقاق۶ : ای انسان ! تو توأم با تلاش و رنج بسوی پروردگارت روانی و او را ملاقات خواهی کرد !
پس از آن آمده «فاما من اوتی کتابه بیمینه...»
پس انسان اعم از نیکوکار و بدکار با یک زندگی پر تلاش و رنج بسوی خدایش روان است و عاقبت به راحتی یا عذاب خواهد رسید .
قاموس قرآن - جلد۶ - ص۹۶ "
برگشتم سراغ دفترچه 📖
" پس دنبال مقصر نگرد !
این آیه داره میگه کلا این دنیا با ما سازگاری نداره !
پس فرار از رنج ، رنج رو بیشتر میکنه !
این واقعیت رو بپذیر !
نپذیری ، افسرده میشی !!
نپذیری لذت نمیبری ... "
انگار یه آدم زنده داشت باهام صحبت میکرد !
یه نفر که از تموم زندگیم و سوال های توی سرم خبر داشت ! 😢
همه اتفاقات داشت از جلوی چشمم میگذشت! همه گریه هام ، همه مشکلاتم ، همه و همه ...
من اونقدر درگیر مشکلاتم شده بودم که وقت اضافی گیر میاوردم میشستم و گریه میکردم
اما تو دفترچه نوشته بود :
" اگر این واقعیت رو بپذیری که سراسر زندگی رنج و سختیه ،
وقتی که رنجت کمتر شه احساس لذت میکنی و خدا رو شکر میکنی ! "
سرم رو گذاشتم رو میز .
دنبال یه دلیل بودم تا همه ی این حرف ها رو رد کنم و خودم رو راحت کنم !!
اما هیچ دلیلی برای رد کردنش پیدا نمیکردم !
شاهدش هم تمام اتفاقات زندگیم بود !
ولی چرا ؟!
برای چی ؟!
جوابم تو همون صفحه بود
" این یکی از واقعیت های دنیاست !
این رنج ها تو رو رشد میده ،
بزرگت میکنه !
اینکه تو رنج داری ، دلیل بر این نیست که آدم بدی باشی
اما برخورد تو با رنج میتونه باعث شه آدم بدی بشی !!!
خدا با این رنج ها میخواد تو رو قوی کنه !
ازشون فرار نکن ، اون ها رو بکن پله برای رسیدن به خدا ...
خدا دوست نداره تو اذیت بشی ،
اشک خدا رو پشت پرده ی رنج میبینی؟! "
بی هیچ حرفی به دیوار رو به روم خیره شدم !
آخه این حرف ها یعنی چی ؟!
اینا از کجا اومده !؟ 😔
چرا اینجوری دلمو زیر و رو میکنه!؟
بلند شدم و رفتم تو تراس
این دفترچه بدتر خواب رو از چشمهام ربوده بود !
آسمون رو نگاه کردم 🌌
هنوز خدایی نمیدیدم !
به ماه خیره شدم و زیر لب گفتم :
" این خدا کجاست که باید برای رسیدن بهش تلاش کرد !؟
نمیدونم یعنی چی !
قسمت اول حرفاش درسته ،
همون حرفی که خودم تا چند وقت پیش میزدم ، همه مردم بدبختن !!
اما چجوری این بدبختیا پله میشن !؟
برای رسیدن به چی ؟
به کی ؟
من تو خونه ای بزرگ شدم که دو تا استاد دانشگاه و دکتر ، پدر و مادرم هستن.
اما نه خدا رو قبول دارن و نه حرف آخوندا رو !
نمیدونم چی تو اون دفترچه هست !
تا اینجاش خیلی هم بد نبوده به جز قسمت های مربوط به خدا !
اما من با اون قسمت ها کاری ندارم !
من میخوام آرامش رو پیدا کنم و اون ... سجاد ... این دفترچه رو بهم داد
خودشم گفت خدایی که نمیبینی رو نمیخواد بپرستی !
من با خدا کاری ندارم .
من فقط دنبال آرامشم ! همین ..."
انگار ماه هم به من خیره شده بود! لبخند زدم و سیگارم رو روشن کردم ! 🚬
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔅حاج اسماعیل دولابی
💞هر کاری را که در رابطه با خدا انجام می دهی، کامل و زیبا از کار در بیاور تا به حقیقت آن برسی؛ مثلا نماز را.
#نکته
#نماز
#بهجت
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙استاد رائفی پور
🍀ایران در آخرالزمان
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
⭕️ #عآشقانہمذٓهبے💕✨
| هرڪس
هر چیزۍ را
عآشقانہ بخواهد بہ
آن مےرسد..|♥️🍃|
#شهیدجهادمغنیه
ــــــــــــــــــــ|"♦️"|...
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
رفیق . .☝️🏿
در''فضآےمجازۍ''؛
نبرد سنگین شده🙁
امروزھ هر ڪسۍ یڪ گوشۍدارد📱
مانندِ کسۍاست کھ سلاحۍ در دست دارھ؛💣
پس باید بداند کھ چگونہ از این سلاح استفاده کند؛
و چھ چیزۍ را با آن''هدف''بگیرد :)🌱 . ..
#تقواۍمجازۍ
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
میدونی خادم شهدا شدن دعوتیه؟!!!
آخه هرکسی این سعادت رو نداره که #خادمشهدا بشه🕊🕊
اگ میخوای خادم شهدا بشی فقط کافیه به آیدی زیر پیام بدی😳
تعجب نکن پیام بده و اگ شرایطشو داشتی بیا خادمشهدا شو😍
ارتباط با خادم👇
@Ya_Zahare
shab 6 (5).mp3
9.52M
#مداحی_تایم...💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#شهید_گمنام
💔تو چِه کَرده اے ؟
کِه خُـداهَمِه اتـ راٰ
بَراےِ خودَش خواست
وَ نَصیب ما
چیزی نَگُذاشت !
حتےٰ نـامے،نِشـانے ...
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
■ #معبودم 🖇🧡
__________________
میگفت :دلت که گرفت ، قرآن رو بردار
بـسم الله بگو و یه صفحه اش رو باز ڪن
بگو"خدایا یکم باهام حرف بزن،آروم شم...♥️
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توڪل :))
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🕊
+میگفت:
دعاکن،ولیاصرارنکن
کهخدامصلحتبندهرو
میدونه،وبندهنمیدونه:)
#بهخدااعتمادڪن
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃اگر گنـاه روی دل آدم بماند
گرفتاری بار میآورد
نشانه اش این است که
نیم ساعت در روضـه مینشینیم
ولی گریـه نمیکنیم
این نشان میدهد که گرد و خاک
بر دل ما نشسته
وگرنه ساختمان دل اینگونه است
که با روضـه بســوزد.
📚آیت الله جاودان
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
تلنگــر ⚠️
" مشتـرڪ گرامی، عمر شما روبه پایان است.
لطفا حسابتان را با اعمال صالح واقعی و مجازی، شارژ کنید.
و سریع تر برای توبه اقدام کنید❗️"
امضا؛ عزرائیـل
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹 رمان#او_را ...
🍀پارت_هشتاد_و_هفت🌾
کم کم هوا داشت روشن میشد !
اما هنوز داشتم میخوندم .
اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم ، کم بود !!
آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم 😢
چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم
شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم
برنامه ریزی هایی که به هم میخورد
و خلاصه تلخی دنیا ...
این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه ، شنیده بودم !
همون واقعیتی که اگر بپذیری ، افسرده نمیشی !!
ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد !
مقایسه ی این حرفها با حرفهای مرجان !
قبول رنج ، تلاش ، رسیدن به لذت و آرامش دائمی ؛
فرار از رنج ، قبول پوچی ، رسیدن به لذت و آرامش چند ساعته !!
حرفهای هردوشون منطقی به نظر میومد
اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد !
یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود ، فرار کنم
و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلختر شد !!
نفسمو دادم بیرون
میارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود ، قبول کنم
حداقل یه مدت امتحانی !
خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم : قبول!! 💯
نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده ، به اتاقم رسوند
خواب کم کم داشت میومد سراغم .
رو تختم خزیدم و طبق عادت بالشم رو بغل کردم ... 😴
دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم
از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون .
از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده !
هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال 😋
شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد .
بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود ، به اتاقم برگشتم .
سه شنبه بود
دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم.
فضای دلنشینی داشت ...❣️
البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم ! 😒
چند ساعتی وقت داشتم . نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم 📖
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹 رمان#او_را ...
🌷پارت_هشتاد_و_هشت🌷
این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم !
" هرچی بیشتر دنبال خواهشهای دلت بری ،
بیشتر ضربه میخوری ! "
این مدلش از همون حرفهای آخوند جماعت بود ! 😒
همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن !!
" تو انسانی !
چرا انسان آفریده شدی؟! "
چقدر اینجای حرفش آشنا بود !!
کجا شنیده بودم ...!؟؟
یدفعه یاد اون جلسه افتادم! اونجا شنیده بودم...!
به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود ...
" خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟! چرا تو رو آفریده ؟
میگه تو رو خلق کردم برای خودم ...!! "
سرم رو تکون دادم
هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم ! ✍️
بقیهاش رو خوندم
" تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد !
اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش ، یه موجود دیگهست !!
انسان نیست ! "
یعنی چی؟ منظورش چی بود؟ 😕
حیوون رو میگفت ؟
داشت بهم برمیخورد !!
دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم ! 😠
" اصلاً کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم ؟
مگه من خودم عقل ندارم؟؟ 😒 "
چرا !
ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود !
" خب... راست میگه ...
اما نمیفهمم منظورش رو
یعنی چی ؟
پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم ؟؟! "
دوباره یاد اون جلسه افتادم !!
" اگر لذت نمیبردی از زندگیت ،
از دینداریت ،
خودت رو مؤمن معرفی نکن !
آبروی دین رو نبر !! "
واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود !
ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم !
چرا همه چی یهجوری بود !!؟ 😢
یه پازل تو ذهنم درست شده بود
خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم :
رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !!
نمیدونستم یعنی چی!!
حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕
ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم ! 🕢
دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن !!
بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم
و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ، راضی شدم !
دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم
اون که نبود !
دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام !! 😢
آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم !
ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم !
قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم !
مغزم نیاز به آرامش داشت ...
هنوز هم نگاهها روم سنگینی میکردن،
سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم .
این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم !
منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم !
یه دخترکوچولو برام قند آورد
داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام !
سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم !
- خوش اومدین ! 😊
همون دختر چایی به دست کنارم نشسته بود !
با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم !
- ممنونم !
هم سنهای خودم بود !
روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود !
- احتمال میدادم بازم بیای ☺️
خودمم از وقتی این حاج آقا جدیده اومده ، دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم ! 😅
- امممم ...
اره خب حرفاش جالبه! ☺️
با شروع سخنرانی ، هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم !
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به خانه خوش آمدی:🤗
https://eitaa.com/joinchat/3093692466C49db76be7b
آنجا که آرامش داری و تأمین میشوی.✨
آرامش میدهی و تأمین میکنی.💫
اینجا خانه ایست به وسعت ایران برای جوان های ایران🇮🇷
بیا و خوب باشیم؛ حرف از من و تو نیست حرف از ماست.❤️
✨|بله درست شنیدی مشاور هم داریم|✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دنبالبیوهاۍخاص
وجذابمیگردۍ؟🤩
🔹دوسٺداریپروفایلاۍخاصۍ داشتہ باشۍ؟😎
🔸دلٺمیخوادازاخبارمهم
باخبربشۍ؟!🧐
بزنروۍگلهاۍزیر
🌱🌸🍃🌺🌿🌼🌷🌻💐
💎ایݩڪانالهمہچۍداره
#استورۍ📸
#توییٺ💻
#بیوگرافۍ📜
#دلنوشتہکوتاه📝
#مذهبۍ😌
#پروفایل🌈
#تلنگر♨️
#انقلابۍ🇮🇷
#شهدایۍ🌹
#پستهایبصیرتی💡
ویڪ#مینیرمان تاملبرانگیز📚
https://eitaa.com/joinchat/1825308728C7c4bf487ba
اگهپشیمونشدۍلفٺبده🙂