eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
902 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق(ع): هرگاه کسی گلی🌹 را بگیرد و آنرا ببوید و برچشمانش بنهد و بگوید اللهم صل علی محمد و ال محمد پیش از آنکه گل برزمین قرار گیرد گناهانش آمرزیده میشود. وسائل الشیعه،ج۲ص۱۷۱ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌟🌙اعمال قبل از خواب ⭐️💫🌙 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍃🌸1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحیدوبرای بیدارشدن نماز صبح #۱۲تاتوحید☺️)✨👉🏻 🍃🌸2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍃🌸3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍃🌸4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍃🌸5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍃🌸6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🌸کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🌸ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🌸کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 🍃🌸7⃣ قدر (تاصبح فرشتگانی موکل میشوند تا به جای شماخدارو تسبیح کنند😍) 🍃🌸8⃣ (تاصبح_شماومنزل تان و منزل همسایگانتان ایمن هستید😊) 🍃🌸9⃣ (ازاهل ذکربه شمارمی آیید☺️) 🍃🌸0⃣1⃣ (رفع فشاروعذاب قبر🙂) 🍃🌸1⃣1⃣ 🍃🌸2⃣1⃣ (کابوس ندیدن وخواب راحت داشتن😍) آیه ی مبارک شهدالله راقبل ازخواب بخوانیم 🌸پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «» ر در وقت بخواند، خداوند فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب کنند. 📚 مجمع البیان؛ ج 2/421 📖{آل عمران آیه «۱۸»} 🍃🌸 شَهِدَاللهُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلّا هُوَ وَالمَلائِکَتُ وَ اولوالعِلمِ قائِماً بِالقِسطِ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ الحَکیم 🌸🍃 لا اله الا الله ، وحده لا شریک له ، له الملک و له الحمد ، یحی و یمیت و هو حی لا یموت ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
98030305.mp3
19.24M
...💔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به وقت رمان🌱
🔹رمان ... 🍀پارت_هشتاد_و_پنجم🍀 مثل مرغ سرکنده شده بودم ! هیچ جا نبود ! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود ، اما نیومد ...! امتحاناتم تموم شده بودن با این درگیری های ذهنی واقعا قبول شدنم معجزه بود !! مجبور شدم به گوشیش زنگ بزنم اما ... خاموش بود !!!📵 چند روز بعد وقتی که سر کوچشون به انتظار نشسته بودم ، یه وانت جلوی در نگه داشت و اسباب و اثاثیه ی جدیدی رو بردن تو خونه ! ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد... 💔 اون رفته بود ....!! اما کجا؟؟ نمیدونستم... 😭 احساس میکردم یه کوه پشتمه ...! خسته و داغون به خونه ی مرجان پناه بردم ! - سلام ترنم خانووووم! چه عجب! یاد ما کردی! - ببخشید مرجان ... خودت که میدونی امتحان داشتم ! خیلی وقت بود همو ندیده بودیم ! کلی حرف برای زدن داشت ... منم داشتم اما نمیتونستم بگم ! دلم میخواست گریه کنم اما حوصله ی اون کار رو هم نداشتم !! تمام وجودم شد گوش و نشستم به پای حرفای صمیمی و قدیمی ترین دوستم ! پای تعریفاش از مهمونی ها ... از رفیق جدیدش ... از دعواش با مامانش و دلتنگیاش برای داداشش میلاد ! - ترنم!! خوبی؟ - آره خوبم ... چطور مگه؟ - آخه قیافت یجوریه !! واقعا خوب به نظر نمیای ! 😕 - بیخیال مرجان! مشروب داری؟ - اوهوم. بشین برم بیارم. باورم نمیشد که رفتن اون منو اینقدر بهم ریخته ! بار آخر از دست مشروب به خونش پناه برده بودم و حالا از نبودش به مشروب ! نه ! این اونی نبود که من دنبالشم ! من آرامشی از جنس اون میخواستم نه مشروب !! تا مرجان بیاد بلندشدم و مانتوم رو پوشیدم! - عه!! کجا؟؟ سفارشتو آوردم خانوم ! 😉 بغلش کردم و گونه‌ش رو بوسیدم ! - مرسی گلم ، ببخشید ! نمیتونم بمونم ! یه کاری دارم ، باید برم. قول میدم ایندفعه زودتر همو ببینیم ! با مرجان خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین . سرم رو گذاشتم رو فرمون . نمیتونستم دست رو دست بذارم . من اون آرامش رو میخواستم!! به مغزم فشار آوردم ! کجا میتونستم پیداش کنم !؟ یدفعه یه نوری گوشه ی مغزم رو روشن کرد! دفترچه !!!! 😳 با عجله شروع به گشتن کردم ! نمیدونستم کجای ماشین پرتش کرده بودم ! بعد ده دقیقه ، زیر صندلی های پشتی پیداش کردم !!! جلد طوسی رنگش ، خاکی شده بود . یه دستمال برداشتم و حسابی تمیزش کردم . نیاز به تمرکز داشتم ! ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه . دو ساعت بود دفترچه رو ورق میزدم اما هیچی پیدا نکردم . هیچ آدرس و نشونه ای ازش نبود ! فقط همون نوشته های عجیب و غریب ...! با کلافگی بستمش و خودم رو انداختم رو تخت و بغضم رو رها کردم ! 😭 غیب شده بود ! جوری نبود که انگار از اول نبوده !!! چشمام رو با صدای در ، باز کردم ! مامان اومده بود تا برای شام صدام کنه . نفهمیدم کی خوابم برده بود !! سر میزشام ، بابا از نمره هام پرسید . احساس حالت تهوع بهم دست داد . سعی کردم مسلط باشم - هنوز تو سایت نذاشتن . - هروقت گذاشتن بهم اطلاع بده . یه بیمارستان هست که مال یکی از دوستامه . میخوام باهاش صحبت کنم بری اونجا مشغول به کار بشی ! - ممنون ، ولی فعلاً نمیخوام کار کنم ! - چرا؟؟ 😳 - امممم ... خب میخوام از تعطیلات استفاده کنم. کلاس و مسافرت و ... - باشه ، هرطور مایلی. ولی همه ی اینا بستگی به نمراتت داره ! سرم رو تکون دادم و با زور لبخند محوی زدم ! ساعت یک رو گذشته بود اما خواب بد موقع و افکاری که تو سرم رژه میرفتن ، مانع خوابم میشدن ! به پشتی تخت تکیه داده بودم و پاهام رو تو شکمم جمع کرده بودم ! سرم داشت از هجوم فکرهای مختلف میترکید !! هنوز فکرم درگیر حرف هایی بود که شنیده بودم ! افکارم مثل یه جدول هزار خونه که فقط ده تا حرفش رو پیدا کردم ، پراکنده بود !! نمیدونستم چرا ، اما از اینکه دنبال بقیه ی حرف‌ها برم ، میترسیدم ! احساس میکردم میخوان مغزم رو شست و شو بدن ! اما از یک طرف هم نمیتونستم منکر این واقعیت بشم که یه آرامشی رو از یادآوری‌شون احساس میکردم ! با دودلی به دفترچه نگاه کردم ! ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹 رمان ... 🌾پارت_هشتاد_و_شش🌾 همه ی جملاتش مثل همون حرف هایی بود که شنیده بودم ! از اینکه هیچی ازشون نمیفهمیدم حرصم گرفته بود ! برای اینکه ثابت کنم خنگ نیستم ، دوباره برگشتم اولش ! "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم لقد خلقنا الانسان فی کبد !" ترجمه نداشت ! 😕 گوشی رو برداشتم و تو اینترنت سرچ کردم ... " بلد۴ : ما انسان را در رنج آفریدیم ؛ کبد بر وزن فرس ، به معنی سختی است . مراد از آن در آیه مشقت و سختی است یعنی : حقا که انسان را در رنج و تعب آفریدیم ؛ زندگی او پر از مشقت و رنج است و همین رنج و تعب است که او را به کمال و ترقی سوق میدهد . اگر در مشقت نمیبود ، برای از بین بردن آن تلاش نمیکرد و اگر تلاش نمیکرد ، ابواب اسرار کائنات به رویش گشوده نمیشد ! * یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه * قاموس قرآن - جلد۶ - ص۷۲ " با دهن باز نگاهش کردم ! 😧 دفتری که همیشه توش مینوشتم رو آوردم و هرچی که میخوندم رو مینوشتم ✍️ آخرین جمله ی عربی ، بازم ترجمه نداشت . دوباره سرچ کردم ! 🔍 " انشقاق۶ : ای انسان ! تو توأم با تلاش و رنج بسوی پروردگارت روانی و او را ملاقات خواهی کرد ! پس از آن آمده «فاما من اوتی کتابه بیمینه...» پس انسان اعم از نیکوکار و بدکار با یک زندگی پر تلاش و رنج بسوی خدایش روان است و عاقبت به راحتی یا عذاب خواهد رسید . قاموس قرآن - جلد۶ - ص۹۶ " برگشتم سراغ دفترچه 📖 " پس دنبال مقصر نگرد ! این آیه داره میگه کلا این دنیا با ما سازگاری نداره ! پس فرار از رنج ، رنج رو بیشتر میکنه ! این واقعیت رو بپذیر ! نپذیری ، افسرده میشی !! نپذیری لذت نمیبری ... " انگار یه آدم زنده داشت باهام صحبت میکرد ! یه نفر که از تموم زندگیم و سوال های توی سرم خبر داشت ! 😢 همه اتفاقات داشت از جلوی چشمم میگذشت! همه گریه هام ، همه مشکلاتم ، همه و همه ... من اونقدر درگیر مشکلاتم شده بودم که وقت اضافی گیر میاوردم میشستم و گریه میکردم اما تو دفترچه نوشته بود : " اگر این واقعیت رو بپذیری که سراسر زندگی رنج و سختیه ، وقتی که رنجت کمتر شه احساس لذت میکنی و خدا رو شکر میکنی ! " سرم رو گذاشتم رو میز . دنبال یه دلیل بودم تا همه ی این حرف ها رو رد کنم و خودم رو راحت کنم !! اما هیچ دلیلی برای رد کردنش پیدا نمیکردم ! شاهدش هم تمام اتفاقات زندگیم بود ! ولی چرا ؟! برای چی ؟! جوابم تو همون صفحه بود " این یکی از واقعیت های دنیاست ! این رنج ها تو رو رشد میده ، بزرگت میکنه ! اینکه تو رنج داری ، دلیل بر این نیست که آدم بدی باشی اما برخورد تو با رنج میتونه باعث شه آدم بدی بشی !!! خدا با این رنج ها میخواد تو رو قوی کنه ! ازشون فرار نکن ، اون ها رو بکن پله برای رسیدن به خدا ... خدا دوست نداره تو اذیت بشی ، اشک خدا رو پشت پرده ی رنج میبینی؟! " بی هیچ حرفی به دیوار رو به روم خیره شدم ! آخه این حرف ها یعنی چی ؟! اینا از کجا اومده !؟ 😔 چرا اینجوری دلمو زیر و رو میکنه!؟ بلند شدم و رفتم تو تراس این دفترچه بدتر خواب رو از چشم‌هام ربوده بود ! آسمون رو نگاه کردم 🌌 هنوز خدایی نمیدیدم ! به ماه خیره شدم و زیر لب گفتم : " این خدا کجاست که باید برای رسیدن بهش تلاش کرد !؟ نمیدونم یعنی چی ! قسمت اول حرفاش درسته ، همون حرفی که خودم تا چند وقت پیش میزدم ، همه مردم بدبختن !! اما چجوری این بدبختیا پله میشن !؟ برای رسیدن به چی ؟ به کی ؟ من تو خونه ای بزرگ شدم که دو تا استاد دانشگاه و دکتر ، پدر و مادرم هستن. اما نه خدا رو قبول دارن و نه حرف آخوندا رو ! نمیدونم چی تو اون دفترچه هست ! تا اینجاش خیلی هم بد نبوده به جز قسمت های مربوط به خدا ! اما من با اون قسمت ها کاری ندارم ! من میخوام آرامش رو پیدا کنم و اون ... سجاد ... این دفترچه رو بهم داد خودشم گفت خدایی که نمیبینی رو نمیخواد بپرستی ! من با خدا کاری ندارم . من فقط دنبال آرامشم ! همین ..." انگار ماه هم به من خیره شده بود! لبخند زدم و سیگارم رو روشن کردم ! 🚬 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
دوتا پارت دیگه رمانو شب میزارم☺️😉
🔅حاج اسماعیل دولابی 💞هر کاری را که در رابطه با خدا انجام می دهی، کامل و زیبا از کار در بیاور تا به حقیقت آن برسی؛ مثلا نماز را. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙استاد رائفی پور 🍀ایران در آخرالزمان 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
⭕️ 💕✨ | هرڪس هر چیزۍ را عآشقانہ بخواهد بہ آن مےرسد..|♥️🍃| ــــــــــــــــــــ|"♦️"|... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق . .☝️🏿 در''فضآے‌مجازۍ''؛ نبرد سنگین شده🙁 ‏امروزھ هر ڪسۍ یڪ گوشۍدارد📱 مانندِ کسۍاست کھ سلاحۍ در دست دارھ؛💣 پس باید بداند کھ چگونہ از این سلاح استفاده کند؛ و چھ چیزۍ را با آن''هدف''بگیرد :)🌱 . .. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
میدونی خادم شهدا شدن دعوتیه؟!!! آخه هرکسی این سعادت رو نداره که بشه🕊🕊 اگ میخوای خادم شهدا بشی فقط کافیه به آیدی زیر پیام بدی😳 تعجب نکن پیام بده و اگ شرایطشو داشتی بیا خادم‌شهدا شو😍 ارتباط با خادم👇 @Ya_Zahare
shab 6 (5).mp3
9.52M
...💔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
💔تو چِه کَرده اے ؟ کِه خُـداهَمِه اتـ راٰ بَراےِ خودَش خواست وَ نَصیب ما چیزی نَگُذاشت ! حتےٰ نـامے،نِشـانے ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🖇🧡 __________________ می‌گفت :دلت که گرفت ، قرآن رو بردار بـسم الله بگو و یه صفحه اش رو باز ڪن بگو"خدایا یکم باهام حرف بزن،آروم شم...♥️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🕊 +میگفت: دعا‌کن،ولی‌اصرار‌نکن که‌خدا‌مصلحت‌بنده‌رو میدونه،وبنده‌نمیدونه:) ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃اگر گنـاه روی دل آدم بماند گرفتاری بار می‌آورد نشانه اش این است که نیم ساعت در روضـه می‌نشینیم ولی گریـه نمی‌کنیم این نشان می‌دهد که گرد و خاک بر دل ما نشسته وگرنه ساختمان دل اینگونه است که با روضـه بســوزد. 📚آیت الله جاودان ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
تلنگــر ⚠️ " مشتـرڪ گرامی، عمر شما روبه پایان است. لطفا حسابتان را با اعمال صالح واقعی و مجازی، شارژ کنید. و سریع تر برای توبه اقدام کنید❗️" امضا؛ عزرائیـل ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به وقت رمان 🌺
🔹 رمان ... 🍀پارت_هشتاد_و_هفت🌾 کم کم هوا داشت روشن میشد ! اما هنوز داشتم میخوندم . اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم ، کم بود !! آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم 😢 چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم برنامه ریزی هایی که به هم میخورد و خلاصه تلخی دنیا ... این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه ، شنیده بودم ! همون واقعیتی که اگر بپذیری ، افسرده نمیشی !! ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد ! مقایسه ی این حرف‌ها با حرف‌های مرجان ! قبول رنج ، تلاش ، رسیدن به لذت و آرامش دائمی ؛ فرار از رنج ، قبول پوچی ، رسیدن به لذت و آرامش چند ساعته !! حرف‌های هردوشون منطقی به نظر میومد اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد ! یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود ، فرار کنم و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلخ‌تر شد !! نفسمو دادم بیرون می‌ارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود ، قبول کنم حداقل یه مدت امتحانی ! خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم : قبول!! 💯 نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده ، به اتاقم رسوند خواب کم کم داشت میومد سراغم . رو تختم خزیدم و طبق عادت بالشم رو بغل کردم ... 😴 دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون . از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده ! هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال 😋 شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد . بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود ، به اتاقم برگشتم . سه شنبه بود دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم. فضای دلنشینی داشت ...❣️ البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم ! 😒 چند ساعتی وقت داشتم . نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم 📖 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹 رمان ... 🌷پارت_هشتاد_و_هشت🌷 این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم ! " هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری ، بیشتر ضربه میخوری ! " این مدلش از همون حرف‌های آخوند جماعت بود ! 😒 همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن !! " تو انسانی ! چرا انسان آفریده شدی؟! " چقدر اینجای حرفش آشنا بود !! کجا شنیده بودم ...!؟؟ یدفعه یاد اون جلسه افتادم! اونجا شنیده بودم...! به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود ... " خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟! چرا تو رو آفریده ؟ میگه تو رو خلق کردم برای خودم ...!! " سرم رو تکون دادم هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم ! ✍️ بقیه‌اش رو خوندم " تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد ! اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش ، یه موجود دیگه‌ست !! انسان نیست ! " یعنی چی؟ منظورش چی بود؟ 😕 حیوون رو میگفت ؟ داشت بهم برمیخورد !! دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم ! 😠 " اصلاً کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم ؟ مگه من خودم عقل ندارم؟؟ 😒 " چرا ! ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود ! " خب... راست میگه ... اما نمیفهمم منظورش رو یعنی چی ؟ پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم ؟؟! " دوباره یاد اون جلسه افتادم !! " اگر لذت نمیبردی از زندگیت ، از دینداریت ، خودت رو مؤمن معرفی نکن ! آبروی دین رو نبر !! " واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود ! ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم ! چرا همه چی یه‌جوری بود !!؟ 😢 یه پازل تو ذهنم درست شده بود خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم : رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !! نمیدونستم یعنی چی!! حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕 ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم ! 🕢 دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن !! بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ، راضی شدم ! دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم اون که نبود ! دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام !! 😢 آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم ! ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم ! قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم ! مغزم نیاز به آرامش داشت ... هنوز هم نگاه‌ها روم سنگینی میکردن، سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم . این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم ! منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم ! یه دخترکوچولو برام قند آورد داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام ! سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم ! - خوش اومدین ! 😊 همون دختر چایی به ‌دست کنارم نشسته بود ! با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم ! - ممنونم ! هم سن‌های خودم بود ! روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود ! - احتمال میدادم بازم بیای ☺️ خودمم از وقتی این حاج آقا جدیده اومده ، دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم ! 😅 - امممم ... اره خب حرفاش جالبه! ☺️ با شروع سخنرانی ، هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم ! ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به خانه خوش آمدی:🤗 https://eitaa.com/joinchat/3093692466C49db76be7b آنجا که آرامش داری و تأمین میشوی.✨ آرامش میدهی و تأمین می‌کنی.💫 اینجا خانه ایست به وسعت ایران برای جوان های ایران🇮🇷 بیا و خوب باشیم؛ حرف از من و تو نیست حرف از ماست.❤️ ✨|بله درست شنیدی مشاور هم داریم|✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دنبال‌بیو‌هاۍ‌خاص‌ و‌جذاب‌میگردۍ؟🤩 🔹دوسٺ‌داری‌پروفایلاۍخاصۍ داشتہ باشۍ؟😎 🔸دلٺ‌میخواد‌ازاخبار‌مهم‌ باخبر‌بشۍ؟!🧐 بزن‌روۍ‌گل‌هاۍ‌زیر 🌱🌸🍃🌺🌿🌼🌷🌻💐 💎ایݩ‌ڪانال‌‌همہ‌چۍ‌داره 📸 💻 📜 📝 😌 🌈 ♨️ 🇮🇷 🌹 💡 ویڪ تامل‌برانگیز📚 https://eitaa.com/joinchat/1825308728C7c4bf487ba اگه‌پشیمون‌شدۍ‌لفٺ‌بده🙂