eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 کلامی وقتی خانومی تحت فشاره، حرف زدن با شوهرش را موهبتی بزرگ میدونه ولی اگر مردی تحت فشار و استرس باشه حرف زدن زنش را دخالت میدونه زن دوست داره صحبت کنه و شوهرش را در آغوش بگیره،مرد دوست داره فوتبال ببینه! در این مواقع از نظر زن ،مرد بی علاقه و سرده و برعکس از نظر مرد،زن مزاحم و پرحرفه. این های مختلف،به خاطر انعکاس ساختارهای مغزی متفاوت اونهاست. اینکه متوجه این تفاوت بشید،فشار را از وجود شما و شریک زندگیتون بر طرف میکنه و باعث میشه که دیگه طرف را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندین . مردها در طول روز احتیاج به زمانی برای تنهایی دارند. آنها دوست دارند گاهی گوشه ای آرام بگیرند و دقایق یا حتی ساعاتی را در سپری کنند. اگر چه این نیاز بهانه ای برای ساعت ها نشستن در مقابل تلویزیون و عدم گفتگو با شما نیست اما بهترین راه این است که گاهی به آنها فرصت دهید تا با خود خلوت کنند 🍃🌸🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 اشتباه ما اینجاست که یکی رو اونقدر امتحان می کنیم تا اینکه بهش بی اعتماد میشیم.امتحان کردن کسی که دوستش دارید بزرگترین اشتباه در رابطه است. به جاي امتحان كردن مهربون باشيم😊. 🍃🌸🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
مـنــــ[😃] از تـــــ[♥️]ــــــو هیچــ[👐] بــھ جـــ[😍]ـــز بودنتـ[😅] نمے خواهمـ[♥️] [دلبرانه❤️] 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
غروب دلتنگی هایش 🌹حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که میگذرد امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید... امانشد...😔 😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید... عج 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✅قلب زن ها ✍️آیا میدونستید که قلب زن ها مهمترین اندام بدنشونه؟؟!! اگر قلب یه خانوم به روی شوهرش بسته شده باشه،و یا از سمت شوهرش بی مهری و بی توجهی دیده باشه هر چقدر هم مرد تلاش کنه ‌و تماس جسمانی برقرار کنه به منظور رابطه زناشویی نه تنها زن تحریک نمیشه بلکه برایش آزار دهنده هم هست. بدن یک زن با یک لمس تحریک نمیشه بر عکس آقایون. خانومها اول باید قلبشون لمس بشه، مورد توجه قرار بگیرن، بهشون از قبل محبت بشه، اوقات خوشی را در کنار شما اقایون بگذرونن تا آمادگی رابطه زناشویی را داشته باشند. آقایون وقتی یاد بگیرید چگونه قلب زنی را با عشق و محبت خودتون سیراب کنید این عشق در قسمت های دیگه بدن زن سرریز میشه، و باعث میشه با تمام وجود ،شما را بخواد،و به لحاظ جنسی هم پذیرای وجود شما باشه. 💥به قلب خانوم‌ها اهمیت بدین😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😅 از یارو پرسیدن ماه عسل خوش گذشت؟ گفت : خیلی...☺️ گفتن : پس چرا زنت داره گریه میکنه ؟😳🤔 گفت : خیلی دوست داشت بیاد نبردمش😂😂😂 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
نیاز همسرتان به محبت فیزیکی و لمس را دست کم نگیرید، به خصوص زمانی که او استرس دارد. همسرتون بیشتر از هر کسی نیاز به توجه و تون دارد . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
آقایون عزیز لطفا همسرت را هر روز با 👈 یک 👈 يك محبتِ مداوم 👈 یک دلم برایت تنگ شده 👈 یک امروز زیباتر شده‌ای شارژ کنید پیش از آنکه شارژشان به مرز هشدار برسد!! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
# شهدا دفترچه گناهان یک ۱۶ ساله🌷 در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد. ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم . یکشنبه : خنده بلند در جمع دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت . پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم . جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات . راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ کجای کاریم . .؟ حرفامون شده رساله توجیه المسائل 1⃣غيبت… تو روشم ميگم 2⃣تهمت… همه ميگن 3⃣دروغ… مصلحتي 4⃣رشوه... شيريني 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي 6⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه 7⃣ربا... همه ميخورن ديگه 8⃣نگاه به نامحرم... يه نظر حلاله 9⃣موسيقي حرام... ارامش بخش 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد شهدا شرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ... شرمنده ایم 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_چهل_و_سوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی * * * عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمان
از و سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چادرم را سر کردم و به تماشای طلوع آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن اردیبهشت ماه میداد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانیاش را با ناز از بستر دریا بلند میکرد و درخشش گیسوان طلایی اش از لابلای شاخه های نخلها به خانه سرک میکشید. هر چه دیشب بر قلبم سخت گذشته بود، در عوض این صبحگاهِ انتظار آمدنِ مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمیکردم نبودش در خانه اینهمه عذابم دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی حضور گرم و پُر شورش را داشت! ساعت هفت صبح بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نرده های بالکن به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم و دیدم عبدالله است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و از دیدن من خنده اش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند، پرسید: «مگه تو خواب نداری؟!!! » و خودش پاسخ داد: «آهان! منتظر مجیدی! » لبم را گزیدم و گفتم: «یواش! مامان اینا بیدار میشن! » با شیطنت خندید و گفت: «دیشب تنهایی خوش گذشت؟ » سری تکان دادم و با گفتن «خدا رو شکر! ،» تنهایی ام را پنهان کردم که از جواب صبورانه ام سوءاستفاده کرد و به شوخی گفت: «پس به مجید بگم از این به بعد کلاً شیفت شب باشه! خوبه؟ » و در حالی که سعی میکرد صدای خنده اش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت. دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و دوباره به بالکن برگشتم. آوای آواز پرندگان در حیاط پیچیده بود که صدای باز شدن در حیاط هم اضافه شد و مژده آمدن مجید را آورد. مثل اینکه مشتاق حضورم باشد، تا قدم به حیاط گذاشت، نگاهش به دنبالم به سمت بالکن آمد، همانطور که من مشتاق رسیدنش چشم به در دوخته بودم. با دیدنم، صورتش به خنده ای دلگشا باز شد و سعی میکرد با حرکت لبهایش چیزی بگوید و من نمیفهمیدم چه میگوید که سراسیمه به اتاق بازگشته و به استقبالش به سمت در رفتم، ولی او زودتر از من پله ها را طی کرده و پشت در رسیده بود. در را گشودم و با دیدن صورت مهربانش، همه غمهای دوری و تنهایی ام را از یاد بُردم. چشمان کشیده و جذابش زیر پردهای از خواب و خستگی خمیازه میکشید، اما میخواست با خوشرویی و خوشزبانی پنهانش کند که فقط به رویم میخندید و با لحنی گرم و عاشقانه به فدایم میرفت. خواستم برایش چای بریزم که مانعم شد و گفت: «قربون دستت الهه جان! چایی نمیخوام! زود آماده شو بریم بیرون!» با تعجب پرسیدم: «مگه صبحونه نمیخوری؟ » کیفش را کنار اتاق گذاشت و با مهربانی پاسخ داد: «چرا عزیزم! میخورم! برای همین میگم زود آماده شو بریم! میخوام امروز صبحونه رو لب دریا بخوریم. » نگاهی به آشپزخانه کردم و پرسیدم : «خُب چی آماده کنم؟» که خندید و گفت: «اینهمه مغازه آش و حلیم، شما چرا زحمت بکشی؟ » و من تازه متوجه طرح زیبا و رؤیایی صبحگاهیاش شده بودم که به سرعت لباسم را عوض کردم، چادرم را برداشتم و با هم از اتاق خارج شدیم. همچنانکه از پله ها پایین م یرفتیم، چادرم را هم سر کردم و بی سر و صدا از ساختمان خارج شدیم. پاورچین پاورچین، سنگفرش حیاط را طی کرده و طوری که پدر و مادر بیدار نشوند، از خانه بیرون آمدیم. در طول کوچه شانه به شانه هم میرفتیم که نگاهم کرد و گفت: «الهه جان! ببخشید دیشب تنهات گذاشتم! » لبخندی زدم و او با لحنی رنجیده ادامه داد: «دیشب به من که خیلی سخت گذشت! صبح که مسئول بخش اومد بهش گفتم بابا من دیگه متأهلم! به ارواح خاک امواتت دیگه برای من شیفت شب نذار! » از حرفش خندیدم و با زیرکی پاسخ دادم: «اتفاقاً بگو حتماً بعضی شبها برات شیفت شب بذاره تا قدر منو بدونی! ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
☀️ خورشید، هر روز صبح به خاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند😍❤ هرگز منتظر فردای خیالی نباش..🌸🍃🌸🍃 سلام روزتون بخیر 😍🌸🌹 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚