eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هفتاد_و_هفتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و همچنانکه دستش در دست من بود، با قامتی که انگ
از و به چشمانش خیره شدم و با صدایی آهسته پرسیدم: «نگران حرف ابراهیم و بابایی؟ » با شنیدن نام ابراهیم و پدر، نگرانی در چشمانش موج زد و خواست چیزی بگوید که مادر رسید و نتوانست نگرانی اش را با من در میان بگذارد، در عوض به صورت مادر خندید و گفت: «قبول باشه! » مادر با چهره ای که از درد و ناراحتی در هم رفته بود، در جواب مجید لبخندی زد و روی مبل نشست. ریحانه در سکوت میز نهار را آماده میکرد که به کمکش رفتم. با دیدن من لب به دندان گزید و با خوش زبانی تعارف کرد: «شما چرا زحمت میکشید؟ بفرمایید بشینید! » دسته بشقابها را از دستش گرفتم و گفتم: «شما دارید با زبون روزه این همه زحمت میکشید، ما به انداره کافی شرمنده هستیم! » پارچ آب را وسط میز گذاشت و جواب داد: «إنشاءالله بتونم براتون یه کاری بکنم، اینا که زحمتی نیس! » که با آمدن دیس برنج و ظرفهای خورشت، میز نهار تکمیل شد و عمه فاطمه برای صرف نهار، تعارفمان کرد و خودشان برای اینکه ما راحت باشیم، تنهایمان گذاشتند. خوردن یک قاشق از برنج و خورشت فسنجان کافی بود تا بفهمم دستپخت عمه فاطمه هم مثل اخلاق و میهمان نوازیاش عالی است، اخلاقی که خانه اش را در این شهر غریب، مثل خانه خودمان راحت و دوست داشتنی می کرد، گرچه مادر معذب بود و مدام غصه می خورد و سرانجام با ناراحتی رو به مجید کرد: «مجید جان! ای کاش میذاشتی ماه رمضان تموم شه، بعد می اومدیم. اینجوری که نمیشه این بنده خداها با زبون روزه همش زحمت میکشن و از ما پذیرایی میکنن. » مجید لبخندی زد و با شیرین زبانی پاسخ داد: «چاره ای نبود مامان، هر چی زودتر می اومدیم بهتر بود. » همچنانکه نهار میخوردیم، صدای خوش قرائت قرآن از داخل اتاق می آمد که مجید به نگاه کنجکاو من و مادر لبخندی زد و گفت: «عمه فاطمه همیشه ماه رمضان با نوارهای استاد پرهیزگار ختم قرآن میکنه. » مادر از شنیدن این جمله آهی کشید و همچنانکه به در نیمه باز اتاقی که صوت قرآن از آنجا به گوش میرسید، نگاه میکرد، گفت: «چهار روز از ماه رمضان گذشته و من هنوز نتونستم یه خط قرآن بخونم! » سپس رو به مجید کرد و با لحنی لبریز افتخار ادامه داد: «من هر سال ماه رمضان یه دور قرآن رو ختم میکردم! » مجید با غصه ای که در چشمانش نشسته بود، لبخندی امیدبخش نشان مادر داد و گفت: «إنشاءالله خیلی زود حالتون خوب میشه! » و مادر با گفتن «إنشاءالله! » خودش را با غذایش مشغول کرد، هر چند از ابتدا جز مقدار اندکی چیزی نخورده بود و خوب میدانستم از شدت حالت تهوع و درد نمیتواند لقمهای را به راحتی فرو بدهد. احساس سخت و زجرآوری که قاشق و چنگال را میان انگشتان من و مجید هم معطل کرده و اشتهایمان را از غم و غصه کور میکرد. نهار در سکوتی غمگین صرف شد و من به سرعت ظرفها را جمع کردم که از سر و صدای بشقابها، ریحانه از اتاق خارج شد و به کمکم آمد. هر چه کردم نتوانستم مجابش کنم که برود و برای شستن ظرفها دست به کار شد. با کمک هم آشپزخانه را مرتب کرده و به اتاق بازگشتیم که دیدم عمه فاطمه آلبوم عکسهای خانوادگیاش را آورده و حسابی مادر را سرگرم کرده است. با دیدن من، به رویم خندید و گفت: «الهه جان! بیا بشین، عکسهای بچگی مجید رو نشونت بدم! » به شوق دیدن عکسهایقدیمی، کنار عمه فاطمه نشستم و نگاه مشتاقم را به عکسهای چسبیده در آلبوم دوختم. اولین عکس مربوط به دوران نوزادی مجید در آغوش مادر مرحومش بود. عکس بزرگ و واضحی که میتوانستم شباهت صورت مجید به سیمای زیبای مادرش را به روشنی احساس کنم. عمه لبخند غمگینی زد و گفت: «این عکس رو چند ماه قبل از اون اتفاق گرفتن! » سپس به چشمان مجید که همچنان خیره به عکس مادرش مانده بود، نگاهی کرد و توضیح داد: «اون مدت که تهران رو شب و روز بمبارون میکردن، ما همهمون خونه عزیز بودیم و به حساب خودمون اونجا پناه میگرفتیم. اون روز داداش و زن داداشم یه سَر رفتن خونهشون تا یه سِری وسائل با خودشون بیارن، ولی مجید رو پیش ما خونه عزیز گذاشتن و گفتن زود برمیگردیم... » ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
پیشنهاد برای پروفایل 😷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸❤️ می‌بخشم؛ چون دوستش دارم... 🌹برای آن‌ها که می‌خواهند با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها محشور شوند هر حرفی را به هر کسی نمی‌توان زد. این را همه می‌دانند. برای همین هم قدیمی‌ها گفته‌اند: «معرفت درّ گرانی است به هر کس ندهند، پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند». حالا اگر این حرف، حرف اهل‌بیت علیهم السلام باشد که دیگر اهمیتش هزار برابر است و مخاطب خیلی مهم می‌شود. به همین دلیل این متن را نباید هر کسی بخواند، چرا که هدیه خصوصی امام صادق علیه‌السلام است به من و تویی که با جان و دل حاضریم برای سخن آل‌الله خود را فدا کنیم؛ حتی اگر مجبور شویم خیلی از سنت‌های غلط را زیر پا بگذاریم و سنت‌های زیبا و خدایی را جایگزین کنیم. امام صادق علیه‌السلام فرمودند: سه‌ گروه‌ از زنان‌اند که‌ خداوند عذاب‌ قبر را از آنان‌ برطرف‌ کرده‌ و با فاطمه‌زهرا سلا‌م‌الله‌علیها در قیامت‌ محشور خواهند شد: 1. زنی که در برابر غیرت شوهرش صبر کند. 2. زنی که در برابر بداخلاقی‌ همسرش شکیباست. 3. ؟ سومی را نباید به این راحتی گفت. انگار باز هم به زمینه‌سازی نیاز دارد. زیرا اما و اگرهای زیادی مانع می‌شود که به آن جامه عمل بپوشانیم. اما چه تبلیغی باید برای آن کرد؟ چه چیزی بالاتر از ضمانت‌های امام صادق؟ع؟؟ یعنی چه چیزی بالاتر از برداشته شدن عذاب قبر و ثواب هزار شهید و بهره بردن از ثواب عبادت یک‌سال؟ حالا همه این‌ها به کنار؛ چه چیزی بالاتر از محشور شدن با بانوی یگانه عالم که احدی از زنان با او قابل مقایسه نیست؟ خوشا به حال ما که خداوند چنین پاداشی برای‌مان تدارک دیده است... آری؛ با این اوصاف خیلی شنیدنی است ویژگی سوم: 3. زنی که مهریه‌اش را به شوهرش می‌بخشد.1 عجب! مهریه‌ای که این قدر در جامعه ما پررنگ و مهم شده و به خاطرش ازدواج‌های جوانان آسیب دیده، اگر بخشیده شود، چنین اجر بالایی دارد؟ پس چرا ما برای زیاد کردن آن،‌ این قدر بحث و گفت‌وگو و شاید جدال می‌کردیم؟ چه اشتباه بزرگی! راستی، مگر مهریه همانی نیست که خداوند در قرآن آن را «هدیه‌ای» می‌داند که نشانه صداقت و راستی و مهربانی مرد نسبت به زن است؟2 پس باز هم اشتباه کرده‌ایم... هزاران اما و اگری را که به اشتباه در جامعه بزرگ کرده‌ایم، برای خودت مرور کن و به نتیجه برس! تو را نمی‌دانم، اما من مهریه‌ام را می‌بخشم، زیرا قبل از این که با همسرم پیمان عشق بسته باشم، پیمان بندگی را با خدایم امضا کرده‌ام و او هم تضمین کرده است خانواده بهشتی را برای من. حالا با خیال راحت به همسرم و خانواده‌ام عشق می‌ورزم و مهریه‌ام را به او می‌بخشم، چون دوستش دارم... البته چون مهریه یکی از پاک‌ترین مال‌هاست و به گفته اهل‌بیت می‌تواند شفابخش بسیاری از مریضی‌ها باشد3، پس من هم به اندازه مهریه حضرت زهرا (که گویا کم‌تر از 14 سکه بهار آزادی است) نگه می‌دارم و بقیه را می‌بخشم. من مطمئنم که چون این بخشیدن از سر عشق و محبت است، خانواده‌ام را اهل‌بیتی می‌کند و آرامشی شیرین را به ارمغان می‌آورد. حالا تو چه می‌کنی خواهر مهربانم؟ فکرهایت را بکن و از روی میل و علاقه، تن به این معامله بده! معامله‌ای که سودش بی‌نهایت است و ضررش ناچیز. اگر چنین کردی، حتما با جمله‌ای زیبا در قسمت بخشیدم (+) به ما خبر بده تا قطره‌قطره جمع گردیم؛ وانگهی دریا شویم... و چه چیزی زیباتر از دریای همسران فاطمی... [1]- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: ثَلَاثٌ مِنَ النِّسَاءِ یَرْفَعُ اللَّهُ عَنْهُنَ عَذَابَ الْقَبْرِ وَ یَکُونُ مَحْشَرُهُنَّ مَعَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امْرَأَةٌ صَبَرَتْ عَلَى غَیْرَةِ زَوْجِهَا وَ امْرَأَةٌ صَبَرَتْ عَلَى سُوءِ خُلُقِ زَوْجِهَا وَ امْرَأَةٌ وَهَبَتْ صَدَاقَهَا لِزَوْجِهَا یُعْطِی اللَّهُ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ ثَوَابَ أَلْفِ شَهِیدٍ وَ یَکْتُبُ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ عِبَادَةَ سَنَةٍ. (وسائل الشیعة، ج21، ص: 285) [2]- سوره نساء، آیه 4: وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً: مهر زنان را که هدیه‌اى است، به آنان بدهید. پس اگر چیزى از آن را با رضایت خاطر به شما بخشیدند، آن را بخورید. گوارا و نوش جانتان خواهد بود. [3]- مردی از دردشکم به امیرالمومنین شکایت کرد. حضرت فرمودند: از همسرت بخواه مقداری از مهریه‌اش را ببخشد و با آن عسلی بخر و با آب باران بیامیز و بنوش. (وسائل الشیعة، ج21، ص: 285) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❌هرگز درباره گذشته همسرتون نکنید... 👈 زیرا اگه در گذشته او چیزی پیدا کردید به‌هم می‌ریزید و نسبت به او سرد می‌شوید ... 👈 و اگه در گذشته او چیزی پیدا نکردید حس بی‌اعتمادی رو به همسرتون منتقل می‌کنید... 👌 پس در هر دو صورت کمکی به خوشبختی خودتون نکردید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
وقتی که با به مشکل بر می‌خورید... این کارها را نکنید 😐👆👆 ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
⛔️خصمانه حرف زدن ممنوع! مثل اینکه بگویید: ❗️ "صد بار بهت گفتم" ❗️"حقته" ❗️ "چرا رفتی؟" ❗️ "چرا گفتی؟" ❗️ "کجا بودی تا حالا؟ " ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هفتاد_و_هشتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی به چشمانش خیره شدم و با صدایی آهسته پرسیدم: «ن
از و که چشمان درشتش از اشک پر شد و با صدایی لرزان ادامه داد: «ولی دیگه هیچ وقت بر نگشتن! » بی اختیار نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم همانطور که نگاهش به عکس مادرش مانده، قطرات اشکش روی صفحه آلبوم میچکد. با دیدن اشکهای گرم عزیز دلم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اشک پای چشمانم نشست. مادر از شدت تأسف سری جنباند و با گفتن «خدا لعنت کنه صدام رو! » اوج ناراحتیاش را نشان داد. ریحانه دستش را پیش آورد و آلبوم را ورق زد تا عکس مادر مجید دیگر پیدا نباشد و با دلخوری رو به مادرش کرد: «مامان! حالا که وقت این حرفا نیس! » عمه فاطمه اشکش را پاک کرد و با دستپاچگی از من و مادر عذر خواست: «تو رو خدا منو ببخشید! دست خودم نبود! یه دفعه دلم ترکید! شرمندم، ناراحتتون کردم! » مادر لبخندی زد و جواب شرمندگی عمه را با گشادهرویی داد: «این چه حرفیه خواهر؟ آدمیزاد اگه درد دل نکنه که دلش میپوسه! خوب کاری کردی! منم مثل خواهرت میمونم! » اما مجید مثل اینکه هنوز دلش پیش عکس مادرش مانده باشد، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت و ریحانه برای اینکه فضا را عوض کند، عکسهای بعدی را نشانمان میداد و از هر کدام خاطرهای تعریف میکرد. عکسهایی مربوط به دوران کودکی و نوجوانی مجید که دیگر خبری از پدر و مادرش نبود و فقط حضور عمه فاطمه و عزیز و دیگر اعضای فامیل به چشم میخورد. حالا غم غریبِ چشمان مجید به هنگام شنیدن نام پدر و مادرش را به خوبی حس میکردم که به جز ایام نوزادی اش، هیچ صحنه ای از حضور پدر و مادر در زندگی اش نبود. دقایقی به تماشای آلبوم خانوادگی عمه فاطمه گذشت که صدای زنگ در بلند شد. ریحانه برخاست و همچنانکه به سمت آیفون میرفت، خبر داد: «حتماً سعیده! اومده دنبالمون بریم دکتر. » و در مقابل نگاه پرسشگر من و مادر، عمه فاطمه پاسخ داد: «شوهرشه! » مجید از جا بلند شد و با لبخندی رو به مادر کرد: «مامان! آماده شید بریم! » با شنیدن این جمله، ذوقی کودکانه در دلم دوید و به امید یافتن راهی برای بهبودی مادر، خوشحال از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. * * * سرم را به شیشه خنک پنجره هواپیما تکیه داده و از زیر شیشه گرم اشک، به ابرهایی که حالا زیر پایم بودند، نگاه میکردم. مجید سرش را پایین انداخته و اوج ناراحتیاش را با فشردن انگشتانش در هم نشان میداد. مادر همانطور که سرش را به صندلی هواپیما تکیه داده و رنگی به صورت نداشت، به خواب رفته بود. اشکم را با دستمال کاغذی در دستم که دیگر همه جایش خیس شده بود، پاک کردم و دوباره سرم را به شیشه گذاشتم که مجید آهسته صدایم کرد: «الهه جان! » به سمتش صورت چرخاندم و سؤالی را که در دل داشت، من به زبان آوردم: «مجید! جواب بابا رو چی بدیم؟ » نگاهش به چشمان اشکبارم ثابت ماند و در جوابم آه بلندی کشید که اوج نگرانی و ناراحتی اش را از لرزش نفسهایش احساس کردم. از دیروز که جواب معاینات مادر را شنیده بودیم، اشک چشم من خشک نشده و لبهای مجید دیگر به خنده باز نشده بود. مادر هم که دیگر رمقی برایش نمانده بود که بخواهد چیزی بگوید، هر چند با پنهان کاری من و مجید، به طور کامل از تشخیص پزشکش مطلع نشده بود. بیچاره عمه فاطمه و آقا مرتضی و ریحانه با چه حالی ما را بدرقه کردند و چقدر شرمنده بودند و اظهار افسوس و ناراحتی میکردند. دیشب هم پیش مادر با عبدالله حرف زده و نتوانسته بودم نتایج معاینات مادر را برایش توضیح دهم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در و :👇 👈 1️⃣ به گرایش دارند و به سرزنش . 👈 2️⃣ احساس ، بی‌تفاوتی و بی‌ارزشی می‌ڪنند، و احساس و تحریڪ پذیری دارند. 👈 3️⃣ حالت دلواپسی و دارند و بدبین و گرفته می‌شوند. 👈 4️⃣ از هر درگیری می‌گیرند و درگیری و درست می‌ڪنند. 👈 5️⃣ در این دوران دوست دارند درباره مسائل شان ڪنند در حالی ڪه اڪثر درباره افسردگی‌شان را می‌دانند. 👈 6️⃣در بحث واڪنشی نیز اڪثر در این دوران برای درمان خود به ، روابط و روابط روی می‌آورند، در حالی ڪه عموم با ، و رابطه سعی در ڪردن مسئله خود می‌ڪنند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸🍃 دست برداریم از : اگر بیاورم ... اگر حقوق‌ها را اضافه کند ... اگر این ‌طوری بود ... اگر این شکلی بشود ... و نظایر این‌ها ... می‌دانید همه این برای چیست؟ برای اینکه : تغییر نکنم ! من همین که هستم باشم، ولی اوضاع بهتر بشود ! از این اگرها خودت را کن ... اگر به دنبال بهتر شدن اوضاع هستی، باید بشی .. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر دچار رنج و بیماری و اندوه شود خداوند بوسیله آن گناهانش را می پوشاند 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸 ❌با کردن فاصله ها زیاد میشه ناراحتین برخورد کنید، کمتر ولی قهر و لجبازی ممنوع به این نحو راه را برای همسرتان باز میگذارید و هم حل میشود 🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 کنید همیشه وقتی از بیرون میاد به از جاتون بلند بشید و باهاش دست بدید;مخصوصا تو یه .. مخصوصا تو جمعِ خانواده ی شوهرتون 🍃🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚