eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 مدیریت مادرانۀ خانه 🔺مادر با سرمایه گذاری روی تربیت فرزندان و مدیریت فضای خانه می‌تواند شخصیت‌های تأثیرگذاری را تحویل جامعه اسلامی بدهد. 🔺مادر به‌عنوان یکی از ارکان اصلی خانواده، نقش مهمی در تعالی، رشد و شکوفایی استعداد اعضای خانواده دارد. در صورتی می‌توان شاهد خانواده‌ای کارآمد و پویا بود که مدیر این خانه از توانایی و شایستگی‌های لازم برخوردار باشد. 🔺زمانی مادران می‌توانند وظیفه سنگین شخصیت‌سازی و تعلیم‌وتعلم فرزندان و مدیریت خانه را به‌خوبی انجام دهند که وظایف سنگین دیگری همچون امرار معاش و تأمین نیازهای اقتصادی خانواده به عهده آنها نباشد. 🤍 روزی رسول اکرم (ص) از اصحاب خود پرسیدند: «زن در چه حالی به خدا نزدیک‌تر است؟» اصحاب پيامبر نتوانستند به اين سؤال پاسخ گويند هنگامى كه اين سؤال به حضرت فاطمه (س) عرضه شد، فرمودند: «أَنَّ أَدْنَی مَا تَکونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَیتِهَا؛[1] نزدیک‌ترین اوقات زن به خدا هنگامى است که درخانه‌‏اش بنشیند [و از اختلاط با نامحرمان به دور باشد]». در این صورت به‌خاطر اینکه می‌تواند بزرگ‌ترین کارها از جمله و فرزندان را انجام دهد به خداوند متعال نزدیک‌تر خواهد بود. 🔺البته به مقدار ضرورت، حضور زن در اجتماع لازم است. و برخی از زنان نیز بخاطر شرایط زندگی تبدیل به سرپرست و شاغل می شوند که باید در امر همسرداری و تربیت فرزند حوصله بیشتری به خرج دهند. [1]. مجلسی، بحار الأنوار، ج‏43، ص 92. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🍀 طعنه زدن ممنوع! 🌸 وقتی به همسرتان طعنه می‌زنید، نه‌تنها مشکلی حل نمی‌شود، بلکه او از شما می‌رنجد و فاصله قلبی و عاطفی شما از یکدیگر دورتر می‌گردد. 🍃 کسی به عشقش طعنه نمی‌زند؛ قدر لحظات با هم بودن را بدانید! 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🖼 دقت کنیم جا پای کی می‌گذاریم دنبال چی میریم 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
9 - TopSeda.ir.mp3
4.2M
🎧 تندخوانی جزء نهم استاد معتز آقایی 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💌 نهم رمضان اللهـمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیبـاً من رَحْمَتِکَ الواسِعَـةِ و اهْدِنی فیه لِبراهِیـنِکَ السّـاطِعَةِ 🔆 و خُـذْ بناصیتی الى مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین 🌸 خدایا قرار بده برایم در این روز بهره‌ و نصیبی از رحمت فراوانت و راهنمائی‌ کن مرا در این روز به راه‌هاى درخشانت، و مرا بیاور به سـوى خوشنـودی کاملت، به حق دوستى خود اى آرزوى مشتاقان 💜 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🔴 💠 چشمتان را ببندید و تصور کنید که فرزند دلبندتان چاقوی تیزی در دست دارد و هنگام دویدن زمین می‌خورد و چاقو وارد چشم یا دهان او می‌شود... 💠 اگر حادثه تلخی را با توجه و تمرکز، تصور کنید حال شما را خراب می‌کند و اگر ادامه دهید حتی ممکن است فشارتان بیفتد. 💠 افکار و ذهنیات ما رابطه مستقیم در خوشی یا ناخوشی حال ما دارد. 💠 اگر به بدی‌های همسرتان در ذهن خود متمرکز شوید و یا به خوبیهای او فکر کنید حالتان را بد یا خوب می‌کند. 💠 مثبت اندیش بوده و به یکدیگر حُسن ظن داشته باشید تا کینه‌ها و کدورت‌ها در قلبتان رنگ ببازند و با حال خوب در کنار همسر و فرزندانتان از زندگی لذت ببرید. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یک معادله ساده ولی حیاتی در زندگی بهترین فرصت برای انجام این معادله است 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت هفتم شک نداشتم قطعاً جاری عمه است. مامان گفت : _ والا من هنوز نظر سارا نپر
🍁 🔴 رمان ســارا پارت هشتم بابا امروز زودتر اومده بود خونه تا لیست خرید مامان رو تهیه کنه و البته یکم تو کاره خونه کمکمون کنه.. دو روز مونده تا جمعه. تقسیم کار کردیم، هرکی مشغول کاری شد. بعد از سه چهار ساعت کار، خسته و گرسنه، شام خوردیم. و منم رفتم تو اتاقم که بخوابم. دراز کشیدم رو تختم، باخودم فکر میکردم... _یعنی چه شکلیه؟ یعنی اگه منو ببینه خوشش میاد؟ وای اگه نشه چی؟! نمیدونم چرا اینقد امید دارم که میشه... اگه نپسندید، قرص میخورم، مسموم شم، تا ببینم اگه به گوشش برسه چیکار میکنه! اگه نگرانم بشه خب یعنی دوسم داره دیگ... کلا قبل از این قضیه همیشه دوست داشتم یه بار خودکشی کنم، ببینم اطرافیانم چقد نگرانم میشن... خیلی خسته بودم، زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم خوابم برد. با تابش مستقیم نور به اتاقم و احساس سوزش صورتم بلند شدم. یه جوری آفتاب تند و تیز می‌تابید که انگار از آدم طلب داره!! ساعت ۸ صبح بود. از اتاق رفتم بیرون دیدم مامان داره املت درست می کنه. رفتم تو آشپزخونه، نشستم پشت میز. سلام دادم، بابا هم بعد از من اومد. سر میز نشسته بودیم مشغول خوردن صبحانه که مامان گفت: _ زودتر صبحانه ات رو بخور بریم بیرون یه لباس مناسب بخریم بعد از خوردن صبحانه با مامان رفتیم بیرون. یه پاساژ بزرگ نزدیک خونمون بود. با وسواس چند دست لباس پرو کردم. بالاخره یه لباس بلند تا نوک پا پیدا کردم، خیلی خوشگل بود تو تنم. بیشتر از رنگش خوشم اومد؛ گلبهی با نگین کار شده روی آستینش. خیلی شیک بود. وقتی از اتاق پرو مامان رو صدا زدم که بیاد نظر بده گفت: _ مگه بله برونته؟! این خیلی مجلسیه، یه ساده تر بردار اما من خیلی چشمم گرفته بودش، گفتم : _هرچی میخوای خودت بردار، اما من اینو حتما برمیدارم _ باشه صبر کن ببینم چی پیدا می کنم پاساژ بزرگی بود مطمئن بودم قطعا یه چیزه مناسب پیدا میکنه... ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت هشتم بابا امروز زودتر اومده بود خونه تا لیست خرید مامان رو تهیه کنه و البته
🍁 🔴 رمان ســارا پارت نهم آدم ولخرجی نبودم که بخوام هر ماه لباسهای آنچنانی بخرم، همون سالی یکبار خرید عید رو داریم! تا چی پیش بیاد مثله الان که غیر از عید بخوایم چند دست لباس دیگه هم بخریم. کلا از ولخرجی خوشمون نمیاد. تو آینه اتاق پرو داشتم قربون صدقه خودم میرفتم که مامان با دو تا لباس رو دستش اومد سمتم. هردو خیلی ناز بودن در عین سادگی . هر دو تا نوک پا یکی بادمجونی یکی آبی کمرنگ. تزیین خاصی نداشتن، آبی کمرنگه پشت کمرش یه پاپیون داشت، بادمجونی، ساده تر بود فقط یک کمربند پارچه ای داشت. مامان که دید از هردوشون خوشم اومده، گفت: _خیلی خب نمیخواد زیاد فکر کنی، هرسه تاشونو بردار، اما دیگه امسال از مانتو عید خبری نیست. انقدر خوشگل بودن که فوری معامله را قبول کردم. از مغازه بیرون اومدیم، تو راه بودیم که گوشی مامان زنگ خورد. بابا بود. گفت: _ جمیل زنگ زده گفته ما جمعه برای شام میمونیم خونتون _ جاری شون هم میمونه؟! _ نه! گفت اونا ساعت چهار و نیم، پنج میان ما باهاشون می آیم اونا میرن و ما میمونیم! _ما هم داریم میاییم... یه لحظه فکر کردم خواستگارا می خوان شام بمونن! تو دلم گفتم چقد پرروان! بالاخره روزه موعود رسید، بعد از یه دوش مختصر، موهامو خشک کردم و یه آرایش ملایم کردم. ساعت 4 بود. همینجوری روی تخت نشسته بودم و منتظر بودم ک... ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🖼 عشق را در دل زنده کنیم 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
10 - TopSeda.ir.mp3
3.74M
🎧 تندخوانی جزء دهم استاد معتز آقایی 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚