🌸
بیشترین میل جن_سی در آقایـان و خانـم ها،
💝زمانیست که همسرشـان خوش اخلاق و مهربان باشد.
روابط عاطفی باعث ترشح هورمون های جن_سی در هـر دو جنس میشود
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💕در ازدواج تمام تلاش خود را بکنید تا انتخاب درستی داشته باشید.
💞بسیاری از کسانی که به مشاوره مراجعه می کنند ریشه بسیاری از مشکلاتشان این است که انتخاب درستی نداشته اند.
احساسی ازدواج کردن ، عجله کردن در ازدواج، ازدواج بخاطر اجبار دیگران یا خود، ازدواج بخاطر حرف مردم، لجبازی کردن و مشورت نکردن با بزرگان و افراد متخصص،ازدواج بخاطر رسیدن به مال و ثروت، ازدواج بخاطر چهره طرف مقابل و . . .
💞اینها بخشی از دلایل ازدواج نادرست است که باعث پایین آمدن رضایت از زندگی در آینده می شود و زندگی را به چالش بزرگی می کشاند.
❣پس در انتخاب همسر بسیار دقت کنید .🙏
#ازدواج
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
خانم و آقای خونه؛
چه توی خونه؛
چه بیرون ازخونه
🔻مهمترین وظیفه شما؛
مراقبت از شخصیت همسرتونه😊
هرگونه صدمه به شخصیت ايشون
اول، به ضرر خودتون تموم ميشه!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#امام_زمان عج
فرض کن حضرت مهدی(عج) به تو ظاهر گردد
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیدہ ی صاحب نظری؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه و سالم ز همه دارائیت
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراہ تو را چک بکند؟
باچنین شرط که درحافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش، تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه ی اثنا عشری؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج☘️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_سوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی مادر مثل اینکه با دیدن محمد و عطیه روحیه اش ب
#پارت_پنجاه_و_چهارم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
سؤالم آنقدر بی مقدمه و غیر منتظره بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. از رنگ چشمانش فهمیدم که گرچه معنای حرفم را خوب فهمیده، ولی نمیداند چه نقشهای در سر دارم که روی مبل نشست و با نگاه مشکوکش وادارم کرد تا ادامه دهم:
«منظورم اینه که چرا تو خلفای دیگه رو قبول نداری؟ »
به سختی لب از لب باز کرد و پرسید: «من؟!!! » و همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم که چقدر از آنچه در ذهن من میچرخد، بی خبر است که مقابلش نشستم و پاسخ دادم: «تو و همه شیعه ها! » لبخندی زد و گفت: «الهه جان! آخه این چه بحثیه که یه دفعه امشب... » که کلامش را شکستم و قاطعانه اعلام کردم:
«مجید! این بحث، بحثِ امشب نیست! بحثِ اعتقاد منه! »
فقط از خدا میخواستم که از حرفهایم ناراحت نشود و شیشه محبتش تَرک بر ندارد! مثل همیشه آرام و صبور بود و نفس بلندی کشید تا من با لحنی نرمتر ادامه دهم: «مجید جان! خُب دوست دارم بدونم چرا شما شیعه ها فقط امام علی (ع) رو خلیفه پیامبر (ص) میدونید؟ چرا خلفای قبلی رو قبول ندارید؟ »
احساس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد، گرچه از به زبان آوردنش اِبا میکرد و شاید برای همین نگاهش را به زمین دوخته بود تا انعکاس حرفهای دلش را در چشمانش نبینم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «راستش من هیچوقت تاریخ اسلام رو نخوندم! نمیدونم، شاید شرایط زندگیم طوری بوده که فرصت پیدا نکردم... ولی ما از بچگی یاد گرفتیم که امام اول ما، حضرت علی (ع) هستن. در مورد بقیه خلفا هم اطلاعی ندارم. »
از پاسخ بی روحش، ناراحت شدم و خواستم جوابش را بدهم که باران عشق بر صدایش نم زد و اینبار با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! روزی که من تو رو برای یه عمر زندگی انتخاب کردم، میدونستم که یه دختر سُنی هستی و میدونستم که در خیلی از مسائل نظرت با من یکی نیست، ولی برای من خودت مهمی! من تو رو دوست دارم و از اینکه الان کنارم نشستی، لذت میبرم. »
در برابر روشنای صداقت کلامش، اعتراضم در گلو خاموش شد و او همچنان در میدان فراخ احساسش جولان میداد: «الهه جان! من تو این دنیا هیچکس رو به اندازه تو دوست ندارم و تو رو با هیچی تو این دنیا عوض نمیکنم! من بهت حق میدم که دوست داشته باشی عقاید همسرت با خودت یکی باشه، ولی حالا که خدا اینجوری خواسته و همسر تو یه شیعه اس... »
و دیگر نتواست ادامه دهد، شاید هم میخواست باقی حرفهایش را با زبان زیبای چشمانش بگوید که با نگاه سرشار
از محبتش به چشمانم خیره مانده و پلکی هم نمیزد. زیر بارش احساسش، شعله مباحثه اعتقادی ام خاموش شد و ساکت سر به زیر انداختم.
به قصد برداشتن گامی برای هدایت او به مذهب اهل تسنن، قدم به این میدان گذاشته و حالا با بار سنگینی که از حرفهای او بر دلم مانده بود، باید از صحنه خارج میشدم. من میخواستم حقانیت مذهب اهل سنت را برای او اثبات کنم و او با فرسنگها فاصله از آنچه در ذهن من بود، میخواست صداقت عشقش را به دلم بفهماند!
من زبانم را میچرخاندم تا اعتقادات منطقی ام را به گوشش برسانم و او نگاهش را جاری میکرد تا احساسات قلبی اش را برابر چشمانم به تصویر کشد و این همان چیزی بود که دست مرا میبست!
* * *
باز شبی طولانی از راه رسیده و باید دوری مجید را تا صبح تحمل میکردم که البته این بار سخت تر از دفعه قبل بر قلبم میگذشت که بیشتر به حضورش عادت کرده و به آهنگ صدایش خو گرفته بودم. نماز مغرب را خواندم و به بهانه خرید
چند قلم جنس هم که شده از خانه بیرون زدم تا برای چند قدمی که تا مغازه سرِ خیابان راه بود، از خانه بدون مجید فاصله گرفته باشم. شهر، خلوت و ساکت، زیر نور زرد چراغهای حاشیه خیابان، نشسته و خستگی یک روز گرم و پُر هیاهوی نیمه خرداد را دَر میکرد.
به خانه هایی که همگی چراغهایشان روشن بود و بوی غذایشان در کوچه پیچیده، نگاه میکردم و میتوانستم تصور کنم که در هر یک از آنها چه جمع پُر شوری دور یک سفره نشسته اند و من باید به تنهایی، بارِ این شب طولانی بهاری را به دوش میکشیدم و به یاد شبهای حضور مجید، دلم را به امید آمدنش خوش میکردم.
چند قدمی تا سر کوچه مانده بود که صورت عبدالله را در نور چراغ دیدم و پیش از آنکه متوجه حضور من شود، سلام کردم.
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد
زنده یکبار دگر داغ غم زهرا شد
گویی آتش زدن خانه در اینجا رسم است
خانه هایی که در آن نام علی احیا شد
--
دست بسته دل شب هستی ما را بردند
پسر فاطمه را بار دگر آزردند
خانه ی فاطمه را بار دگر سوزاندند
بی عمامه پسر شیر خدا را بردند
--
موسپید است دگر از تب و تاب افتاده
روی دستش چو علی رد طناب افتاده
دیده گریان شده یکبار دگر، مطمئنم
یاد لب تشنگی طفل رباب افتاده
--
پشت مرکب بخدا از نفس افتاد دگر
نیمه ی شب بخدا از نفس افتاد دگر
پشت مرکب بخدا یاد غم کرببلاست
یاد زینب بخدا از نفس افتاد دگر
شهادت #امام_صادق علیه السلام تسلیت باد
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه| شهادت #امام_صادق علیه السلام
#شهادت_امام_جعفر_صادق علیه السلام تسلیت باد
حجت الاسلام بندانی
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی سؤالم آنقدر بی مقدمه و غیر منتظره بود که برا
#پارت_پنجاه_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
با دیدن من با تعجب سلام کرد و پرسید: «کجا الهه جان؟ » کیف پول دستیام را نشانش دادم و گفتم: «دارم میرم سوپر خرید کنم. » خندید و گفت: «آهان! امشب آقاتون خونه نیس، شما به زحمت افتادین! »
و در مقابل خنده کم رنگم ادامه داد: «خُب منم باهات میام! » از لحن مردانه اش خنده ام گرفت و گفتم: «تا همین سر خیابون میرم! تو برو خونه. » به صورتم لبخند زد و اینبار با لحنی برادرانه جواب داد: «خیلی وقته با هم حرف نزدیم! لااقل تا سر خیابون یه کم با هم صحبت میکنیم! » پیشنهاد پُر محبتش را پسندیدم و با هم به راه افتادیم که نگاهم کرد و گفت: «الهه! از وقتی مجید اومده دیگه اصلاً فرصت نمیشه با هم خلوت کنیم! »
خندیدم و با شیطنت گفتم: «خُب این مشکل خودته! باید زودتر زن بگیری تا تو هم با خانمت خلوت کنی! » از حرفم با صدای بلند خندید و گفت: «تقصیر تو و مامانه که من هنوز تنهام! » که با رسیدن به مقابل مغازه، شیطنت خواهر برادری مان نیمه تمام ماند.
یک بسته ماکارونی و یک شیشه دارچین تمام خریدی بود که به بهانهاش از فضای ساکت و سنگین خانه گریخته بودم. از مغازه که خارج شدیم به جای مسیر منتهی به خانه، عبدالله به آنسوی خیابان اشاره کرد و گفت: «اگه خسته نیستی یه کم قدم بزنیم! »
نمیدانست که حاضرم به هر دلیلی در خیابان پرسه بزنم تا دیرتر به خانه بازگردم که با تکان سر، پیشنهادش را پذیرفتم و راهمان را به سمت انتهای خیابان کج کردیم. از مقابل ردیف مغازه ها عبور میکردیم که پرسید: «الهه! زندگی با مجید
چطوره؟ » از سؤال بی مقدمهاش جا خوردم و او دوباره پرسید: «میخوام بدونم از زندگی با مجید راضی هستی؟ » و شاید لبخندی که بر صورتم نشست، آنقدر شیرین بود و چشمانم آنچنان خندید که جوابش را گرفت و گفت: «از چشمات معلومه که حسابی احساس خوشبختی میکنی! »
و حقیقتاً به قدری احساس خوشبختی میکردم که فقط خندیدم و نگاهم را به زمین دوختم. لحظاتی در سکوت گذشت و او باز پرسید: «الهه! هیچوقت نشده که سر مسائل مذهبی با هم جر و بحث کنید یا با هم حرف بزنید؟ » و این همان سؤالی بود که تهِ دلم را خالی کرد.
این همان تَرک ظریفی بود که از ابتدا بر شیشه پیوندمان نشسته و من میخواستم با بحث و استدلال منطقی آن را بپوشانم و مجید که انگار اصلاً وجود چنین شکافی را در صفحه صیقل خورده احساسش حس نمیکرد، هر بار با لشگر
نامرئی عشق و محبت شکستم میداد که سکوتم طولانی شد و عبدالله را به شک انداخت:
«پس یه وقتایی بحث میکنید! » از هوشمندیاش لبخندی زدم و با تکان سر حرفش را تأیید کردم که پرسید:
«تو شروع میکنی یا مجید؟ »
نگاهش کردم و با دلخوری پرسیدم: «داری بازجویی میکنی؟ » لبخندی مهربان بر صورتش نشست و گفت:
«نه الهه جان! اینو پرسیدم بخاطر اینکه احتمال میدم تو شروع میکنی! »
و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد: «تو قبل از اینکه با مجید عقد کنی به من گفتی که دعا میکنی تا اونم مثل خودت سُنی بشه! من همون روز فهمیدم که این آرزو فقط در حد دعا نمیمونه و بلاخره خودتم یه کاری میکنی! »
نگاهم را به مقابل دوختم و با لحنی جدی گفتم: «من فقط چند بار درمورد عقایدش ازش سؤال کردم، همین! » و عبدالله پرسید: «خُب اون چی میگه؟ » نفس بلندی کشیدم و پاسخ دادم:
«اون میخواد زندگی کنه! دوست نداره بخاطر این حرفا با هم بحث کنیم. نمیخواد سرِ این مسائل ناراحتی پیش بیاد. منم حاضر نیستم از دستم ناراحت شه، ولی دلم میخواد کمکش کنم... »
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
حتما بخونید
🔴 رابطه انسان و #شیطان 2
#هنگام_دعوا ی زن و شوهر
🚫کاری که شیطان برایش کف میزند
❤️از پیامبر گرامی اسلام(صلیالله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
🍃اذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!
💔زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است
📚منبع:لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
شیطان نمیتونه ببینه یک زن و شوهر در کنار هم عاشقانه زندگی میکنن. چون وقتی زن و شوهر با محبت به هم نگاه کنن خداوند بهشون نظر رحمت داره.😍
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#آرامش میخواهی؟!
🚦اتفاقات زندگیات را برای کسی تعریف نکن
🚦با کسی که مخالف توست، بحث نکن
🚦خودت را با کسی مقایسه نکن
🚦شکرگزار باش
🚦به بقیه کمک کن، تو توانایی
🚦با همه بدون هیچ چشمداشتی مهربان باش
🚦برای زندگیات برنامهریزی کن و هدف داشته باش
🚦سرت به کار خودت، گرم باشد
🚦به کسی وابسته نباش
🚦عاشق زندگی باش
🚦بابت داشتههایت خوشحال باش
💢به این قوانین پایبند بمان تا آرامش سراغت بیاید
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸🍃
*#زن ها اگر #شاد باشند ❤️ خانه می تپد
زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ،
بخندند ،
همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند😍
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد....😕 حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد
اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد
تمام اهل خانه را به غم کشیده است.... آری زن بودن دشوار است🙇♂️
زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد😏❤️
#اقای_محترم:🎩
#مواظب #قلب خانه ات باش!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸🍃
قـــصـه تــکــــرار مےشود یعــنے
باز هم در#مـــدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شــهر راگشـــتم
هیچکس با #امام_صادق(ع) نیست
#شهادت_امام_صادق علیه السلام تسلیت باید
.
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤