eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ راه‌های افزایش اعتماد به نفس در کودکان!" 1️⃣ استفاده از کلمات تشویق کننده 🔹 وقتی کودک، کار خوبی انجام می‌دهد با صدای بلند به او بگویید: «کار تو فوق‌العاده است!»، یا «تو خیلی باهوش هستی!». 🔸 این کار باعث عزت نفس و ایجاد حس ارزشمند بودن در کودک شما می‌شود که او را در رویارویی با شرایط سخت نیز یاری می‌دهد. ✍️ ادامـــه دارد... 🌸💕 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
هم شأن بودن ‌ 🚫 اسلام اینها را قبول ندارد 🖼 مجموعه طرح با محوریت معیارهای انتخاب همسر از منظر رهبر انقلاب اسلامی 🔸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بعضى خیال مى‌كنند باید دخترشان را حتماً بدهند به یك كسى‌كه هم‌شأن خودشان باشد. مى‌پرسیم آقا، هم‌شأن یعنى چه؟ مى‌گوید اگر پسر ما مثلا لیسانس گرفته، این دختر هم لااقل دیپلم گرفته باشد! ✅ چه مانعى دارد یك خانم دكتر باسواد تحصیل‌كرده، زنِ یك جوان حزب‌اللهى شش كلاس درس‌خوانده بشود؟ چرا نتوانند با هم زندگى كنند؟ 🔹 اسلام اینها را قبول ندارد و ارزش‌هاى معنوى را قبول دارد. ۶۲/۱۲/۱۹ 🌸💕 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
میگویند: مادر را ببین👀 را بگیر😋 اما من میگویم: دختر را ببین👀 مادر را ڪن😍😌 . 🙈 . 🌸💕 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹🌸❤️ کمترین حد این است که : از کسی حرفی را بشنوی و به خاطر بسپاری تا با آن سخن در زمان خودش او را رسوا کنی! یعنی اگر کسی (برادر و خواهر دینی) اسرارش را به تو گفت، یا تو فهمیدی یا به هر وسیله ای در مورد کسی چیزی فهمیدی که آبرو و اعتبارش را خراب میکند دنبال فرصتی برای خراب کردن و بی آبرویی اش نباش بلکه فراموش کن! کسی که متظاهر به فسق و فجور و گناه است مشمول این روایت نیست. 🌸💕 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹🌸❤️ اعمال روز 🌸غسل 🌸 روزه گرفتن 🌸 دعای مشلول (مراجعه به مفاتیح) 🌸 دعای ام داوود (مراجع به مفاتیح) 🌸خواندن آیت الکرسی (بهتر است 100 مرتبه) 🌸خواندن سوره توحید (بهتر است 100 مرتبه) 🌸دعای امام حسین علیه السلام 🌸زیارت امام حسین علیه السلام 🌸ذکر صلوات از حضرت صادق علیه السلام 🌸تسبیحات حضرت رسول صل الله علیه و آله 🌸صلوات بر محمد و آل محمد (100 مرتبه) 🌸غسل پیش از زوال و زیارت امام حسین علیه السلام 🌸بعد از نماز عصر ، دو رکعت نماز در زیر آسمان 🌸💕 التماس دعا 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
در امتداد رزمایش #همدلی مشارکت عاشقان ولایت #به_میزان_توان در #قربانی_عید_قربان گوشت قربانی بین خان
با همکاری شما عزیزان قربانی اول کامل شد قربانی دوم یک یاعلی میخواد در ثواب و اثرات قربانی شریک بشید در حد توان 👆👆👆👆👆
زیارت نیابتی خادمین حرم امام حسین علیه السلام از طرف شما روی لینک بزنید وارد سایت شوید. واسمتون روداخل کادر اول بنویسید تو کادر سوم کشورتون روانتخاب کنید حتما کشور روباید انتخاب کنید بعد رو کلمه تسجیل کلیک کنید. اسمتون که وارد شد خادمین امام حسین علیه السلام روز عرفه به نیابت شما زیارت میکنن. میتونید اسم پدر مادر وفرزندانتون رو هم بنویسید. https://imamhussain.org/enaba 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
عید قربان اسٺ اےیاران گل افشانے ڪنید در مناے دل وقوف از حج روحانے ڪنید تا نیفتاده اسٺ جان در پنجۀ گرگ هوا گوسفند نفس را گیرید و قربانے ڪنید عيدبندگے مبارڪباد 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
شوخی با 😁 مبارک 🌹❤️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
امروز دو قسمت از رمان رو میگذاریم 😍 هم چون دیشب نگذاشتیم هم عیدی محتوایی پارت شب هم سر جاشه😍 مبارک 🌹❤️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_نود_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران
از و هر چند خبرهایی که عبدالله از بیمارستان میآورد، چندان امیدوار کننده نبود و هر بار که به ملاقات مادر میرفتم، چشمانش بیرنگتر و صورتش استخوانی تر شده بود، ولی من به نجواهای عاشقانه ای که در شبهای قدر زمزمه کرده و ضجه هایی که از اعماق قلبم زده بودم، آنچنان ایمان داشتم که دیگر از اجابت دعایم ناامید نمیشدم! همانگونه که مجید یادم داده بود، از تهِ دلم امام علی (ع) را صدا زده، به کَرم امام حسن(ع) متوسل شده و با امام حسین علیه السلامدردِ دل کرده بودم و حالا به انتظار وعدهای که مجید برای رسیدن به آرزویم داده بود، چشم به فردایی روشن داشتم. هوا گرگ و میش شده بود که از نخلستان کوچک حیاط خانه دل کَندم و بعد از آماده کردن افطاری پدر و عبدالله، به طبقه بالا رفتم. ماه رمضان رو به پایان بود و من خوشحال بودم که امسال قرآن را به نیت مادرم ختم کرده و ثوابش را نذر سلامتی اش کرده بودم. آخرین سفره افطار را روی میز غذاخوری آشپزخانه چیدم و به سراغ کتاب مفاتیح رفتم. یکی از خانمه ای شیعه در امامزاده سیدمظفر(ع) گفته بود که برای روا شدن حاجتم هر شب دعای توسل بخوانم و در این یک هفته هر شب قبل از افطار، به نیت بهبودی حال مادر، دعای توسل را از روی مفاتیح کوچک مجید میخواندم. دعای زیبایی که در این چند شب، حلقه توسلم را به درِ خانه اهل بیت پیامبر (ص) متصل کوبیده و نگاهم را منتظر عنایتی به آینده ای نه چندان دور دوخته بود. دعا تمام شده و همچنانکه کتاب مفاتیح در دستم بود، باز هم خدا را میخواندم که کسی به در زد. از ترس اینکه مبادا عبدالله یا پدر مفاتیح را در دستانم ببینند، با عجله کتاب را در کشو گذاشتم و با گامهایی سریع از اتاق بیرون رفتم و در را گشودم که دیدم عبدالله است. بشقاب شیرینی در دستش بود و چشمانش گرچه زیر لایه ای از اندوه، ولی به رویم لبخند میزد. تعارفش کردم که با مهربانی پاسخ داد: «نه دیگه، موقع افطاره، مزاحم نمیشم! » سپس بشقاب را به دستم داد و عید را تبریک گفت که من در انتظار خبری خوش، پرسیدم: «عبدالله! از مامان خبری نداری؟ » در برابر سؤالم مکثی کرد و با تعجب جواب داد: «نه، از بعد از ظهر که با هم رفته بودیم بیمارستان، دیگه ازش خبری ندارم. » سپس با لحنی مشکوک پرسید: «مگه قراره خبری بشه؟ » لبخندی زدم و گفتم: «نه، همینجوری پرسیدم. » که سایه مجید در پیچ پله پیدا شد و توجه عبدالله را به خودش جلب کرد. به گرمی با هم دست داده و عید را تبریک گفتند که با بلند شدن صدای اذان مغرب، عبدالله خداحافظی کرد و رفت. مجید با صورتی که چون همیشه میخندید، وارد خانه شد. مثل هر شب عید دیگری، شیرینی خریده و با کلام دلنشینش عید را تبریک گفت. نماز مغرب را خواندیم و آخرین افطار ماه رمضان امسال را نه به حلاوت رطب و شیرینی که به اشتیاق شفای مادر، با شادی نوش جان کردیم. شب عید فطر با عطر امیدی که به سلامتی مادرم پیدا کرده بودم و دغدغه خاطری که این روزها به یُمن توسل به خاندان پیامبر (ص) کمتر عذابم میداد، فرصت خوبی به دلم داده بود تا خلوتی زیبا و عاشقانه با مجید داشته باشم. قالیچه کوچکی در بالکن انداخته و در همان فضای کوچک که به نوعی حیاط خانه مان بود، به میهمانی شب گرم و زیبای بندر رفته بودیم. آسمان صاف و پر ستاره آخر شب، سقف این کلبه کوچک بود و منظره پیوند دریا و شهر و نخلستان، پیش رویمان خود نمایی می کرد. مجید همانطور که به نقطه ای نامعلوم در دل سیاهی پر رمز و راز شب نگاه می کرد، با صدایی آهسته گفت: «سال پیش این موقع تازه کارم درست شده بود و میخواستم بیام بندر. » ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚