#زناشویی
❤️حتی خریدن یک لباس زیر ساده اما متفاوت با قبلیها میتونه یه شوک به هورمون تستسترون همسرتون باشه.
✅یک جهش هوشمندانه برای فاصله گرفتن از سرد مزاجی شوهر.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
حدیث #همسرداری
💠 قالَ رَسُولُ اللهِ(ص): جُلُوسُ المَرءِ عِندَ عِيالِهِ أحَبُّ إلَي اللَّهِ مِنِ اعْتِکافٍ في مَسجِدي هذا.
▫️نشستن مرد پيش زن و فرزندنش، نزد خداوند محبوبتر است از اعتکاف در اين مسجد من.
📚«تنبيه الخواطر، ج 2، ص 122»
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
راز دار باشید❗️
🏷راز دار باشید حتی اگر با هم دعوایتان شد.
دعوای زن و شوهر مثل بسیاری از اختلاف نظرها و تفاوت سلیقه و دیدگاه ها امری بدیهی و طبیعی است اما بسیار غیر طبیعی و مذموم است که تمامی دوستان و اقوام و همسایه ها از این دعواهای زناشویی باخبر شوند!
نسبت به مسایل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد آن وقت همسر شما با حرف هایی که، پشت سرش زده اید و یا حتی جلوی رویش، موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا میکند و خود شما نیز به خاطر آن که، آن قدر بدگویی کرده اید شرمنده می شوید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🖤 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🍃 هر کسی بر او ( امام حسن علیهالسلام) گریه کند، چشمش کور نشود در روزی که چشمها کور میشود...
📖 امالی، ص177.
▪️#شهادت_امام_حسن_مجتبی علیه السلام تسلیت باد. 🥀🏴
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
#چله_زیارت_عاشورا
از عاشورا تا #اربعین
روز 7⃣2⃣
السلام علیک یا ابا عبد الله...
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
حدیث #همسرداری
#زندگی_بندگی
💠 قال الامام الصادق عَلَيْهِ السَّلامُ : مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيتِهِ مُدَّ لَهُ في عُمرِهِ.
▫️هر کس به خانواده اش نيکي کند، بر عمرش افزوده شود.
📚«الکافي، ج 2، ص 105»
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
#زندگی_بندگی
شخص موردعلاقهتونو از دست میدین، اگر…
🔷اگر بهش دروغ بگین
این نکته رو بدونین که دروغ، حتی اگر دروغ جزئی و کوچک باشه، به شدت تاثیر منفی روی رابطهتون خواهد داشت. پس هرگز دروغ نگین و پنهانکاری نکنین.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
🌸🍃
💕 #پیامبر_اکرم (ص):
🌿هرکس مؤمنی را غمگین کند سپس همه دنیا را به او بدهد، این کار جبران آن نخواهد کرد و پاداشی برای این کارش داده نمی شود.🌱
📚بحار، ج۷۲، ص۱۵۰
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔸 #درس_مقدس
#امام_خامنه_ای:
🔹 «این خاطراتی که از این عزیزان منتشر میشود، این حوادث بسیار پُرشکوهی که امروز به قلم رزمندگان و بعضاً شهدای ما بر صفحهی کاغذ نقش بسته و در اختیار همه است، برای ما درس است.» ۱۳۷۰/۱۱/۳۰
#هفته_دفاع_مقدس
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛
🔴 سخنان جنجالی نماینده زن آمریکایی درباره فقر در آمریکا
الکساندرا اوکازیو کورتز، عضو مجلس نمایندگان:
🔸اگر آمار واقعی فقر در ایالات متحده اعلام شود آبروی آمریکا در جهان میرود.
#افول_آمریکا
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
♻️ موعظه و نصیحت ماندگار #امام_حسن_مجتبی علیه السلام
✍️ جناده می گوید در آخرین لحظات عمر امام حسن مجتبی (علیه السلام)، بر ایشان وارد شدم و گفتم:
«یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ عِظْنِی»؛
ای پسر پیغمبر، مرا موعظه ای کن؛ بگذارید توشه ای بگیرم. حضرت فرمود:
🌷 «یَا جُنَادَۀُ اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِک»؛
ای جناده آماده سفر آخرتت باش؛ زاد و توشه ات را قبل از آنکه عمرت به سر آید و بخواهی کوچ کنی، تهیه کن.
🌹«وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ».
ای جناده، بدان که تو دنبال دنیا هستی، و مرگ به دنبال تو است.
🌺 ولا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذی لَمْ یَأْتِ عَلی یَوْمِکَ الَّذی اَنْتَ فیهِ؛
ای جناده، غم و اندوه روزی که نیامده است را بر روزی که هستی میفکن.
🌷 واعْلَمْ اَنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئا فَوْقَ قُوْتِکَ اِلاّ کُنْتَ خازِنا لِغَیْرِکَ؛ ای جناده بدان که بیش از آنچه را که قُوت تو است که از آن بهره می گیری، هرچه از اموال دنیا جمع کنی خزینه دار دیگری هستی.
🌹واعْلَمْ اَنَّ فی حَلالِها حِسابٌ وَ فی حَرامِها عِقابٌ وَ فیِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ؛ ای جناده، در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب است و در شبهاتش عتاب است.
🌺 فاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّه ِ اِلی عِزِّ طاعَةِ اللّه.
پس از ذلّت معصیت خدا خارج شو و به عزّت طاعت الهی پناه ببر.
📚 بحارالأنوار، ج44، ص138.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_صد_و_نود_و_دوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و انگار شیطان، عطوفت پدری را هم از دلش بُرد
#پارت_صد_و_نود_و_سوم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
و برای من که میخواستم دل از همه عزیزانم بکنم، از دست دادن چند تکه جهیزیه و اسباب سیسمونی چه ارزشی داشت و فقط دعا میکردم هر چه زودتر این معرکه تمام شود و از جهنمی که پدرم برایم تدارک دیده، بگریزم.
از نگاه ابراهیم میخواندم از شرایط پدر چندان هم بدش نیامده که خودش هم به زبان آمد و برای خوش خدمتی به پدر هم که شده، دلم را به طعنه تلخش تازیانه زد:
«از اول هم اشتباه کردیم الهه رو دادیم به این پسره! من یکی که دیگه نمیخوام چشمم بهش بیفته! »
ولی محمد دلش برایم سوخته بود که در سکوتی غمگین فرو رفته و هیچ نمیگفت.
سپس پدر به سراغ ساک دستی ام رفت و طوری زیپش را کشید که زیپ پاره شد و عمداً همه وسایلم را روی زمین ریخت تا مبادا چیزی از خانه اش بیرون ببرم که عبدالله از جا پرید و با ناراحتی اعتراض کرد: «بابا چی کار میکنی؟وسایل خودش رو که میتونه ببره! »
و دیگر نمیشنیدم پدر در جوابش چه فحشهای رکیکی به من و مجید میدهد که دستم را به نرده گرفتم و بدن سُست
و سنگینم را از لب پله بلند کردم. با قدمهای کُند و کوتاهم از کنار ابراهیم و محمد گذشتم تا بالای سر پدر رسیدم که هنوز داشت وسایلم را به هم میریخت و برای اینکه زحمتش را کم کنم، خم شدم و فقط کیف مدارکم را برداشتم تا بفهمد چیز دیگری با خودم نمیبرم.
میشنیدم محمد و عبدالله به بهانه وساطت جلو آمده و هر کدام حرفی میزنند و هیچ کدام از دل من خبر نداشتند که ساعتی پیش، پدرم به طمع ازدواج با برادر نوریه و وصلتی دیگر با این طایفه، پیشنهاد قتل کودکم را داده بود.
با هر دو دست چادر بندری ام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بیاحساس ابراهیم افتاد. هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پُر نیش و کنایه اش رنجیده بودم و باز محبت خواهری ام برایش میتپید. ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی میکردم. محمد همچنان با چشمان اندوه بارش نگاهم میکرد و دیگر صورت گرد و سبزه اش مثل همیشه شاد و خندان نبود. هنوز از خانه نرفته
دلم برای شوخ طبعیهای شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمیدانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد.
چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کَند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی میدانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمیتوانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه میکشید و جام ترس را در جانم پیمانه میکرد.
با دلی که میان خانه و خانواده ام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم. هرچند هوای
تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمیداشتم، احساس میکردم جانم به لبم میرسد. کمرم از شدت درد بیحس شده و سرم به قدری گیج میرفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم. مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینه ام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا می آمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست:
«جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مُردی!»
که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید میخواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند. ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانواده اش برای پدرم حکم میکردند، تن میدادم و اول از همه باید از عشق زندگی ام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش برنمیگردم که آخرین شرطش را با نهایت بیرحمی بر سرم کوبید:
«به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیشِ خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمیکنم! اون پول هم پیش من میمونه! »
و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول میدهد که من هم از محبت پدری اش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم. با دستهای لرزانم درِ حیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد.
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚