🔴 بنده خودم دیدم عالمی که در خدمتش بودم جوانی داشت. این مریض شد او را به تهران آوردیم در شاه عبدالعظیم مدرسهای در آنجا هست وارد شدیم شاید آنجا بود به من آهسته گفت، گفت اگر من جای خدا باشم این جوان را میبرم! برای خاطر اینکه این چنین عرضهای که دین داشته باشد و زندگی کند ندارد. پسر خوبی هم بود و طلبهای بود و منبر هم میرفت. و همینطور هم شد. سرطان بود و فوت کرد.
کسی باید خدا را بشناسد باید اینطور بشناسد.
🔴 خدایا من نه طول عمر میخواهم از تو برای خودم، نه برای خانوادهام، نه وسعت رزق میخواهم برای خودم، نه برای خانوادهام، نه برای مملکتم، همه اینها را خودت خواهی داد و میدهی و دادهای. آنچه را که من آمدهام به این دنیا تا با خود ببرم آن حالت بندگی من است که تو را بشناسم و با الله اکبر روح من به سوی دستگاه خلقتی که برای من قرار دادهای بیاید. تزوّدوا فَاِنّ خیرَ الزّاد التّقوی، و لا تموتُنّ اِلا و انتُم مسلمونَ؛ نکند بمیرید مگر بدون اسلام.
این است که مرحوم حاج میزعبدالعلی میگفته بعضی از این آقایان آن اسلامی را که لازم است ندارند. ولی در عین حال مدرس هم هستند، پیشنماز هم هستند، امام جمعه هم هستند.
"پدرم میفرمود برخی از روحانیون عادل، عاقل، مجتهد و زندیقند."
🔴 یعنی باورشان چیزی نیامده. چون باور درجات دارد. باور کودکانه هست، باور شوخی و خنده هست، اما باور لرزاننده که شب را اقلاً مقداریاش را خواب از چشم آدم بگیرد. روزهای تابستان را بعضی وقتها آدم همراه روزه و گرسنگی باشد.
☑️ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی
@seyedololama
👆به فضل خدا اولین جلسه آموزش سخنرانی و روضه خوانی برگزار شد
👈 این کلاس شنبه و چهارشنبه
ساعت ۱۰ صبح دایر خواهد بود
هدایت شده از حوزه علمیه امام صادق علیه السلام
💯 آزمون کتابخوانی از کتاب بسیار زیبا و خواندنی🔰
✅ "سلام بر ابراهیم ۲"
💢روز دوشنبه ۱۸ اسفند
♨️ساعت ۱۱ صبح
❌آزمون شامل ده سئوال تستی✅
هدایت شده از الهادی
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برش_یک_دقیقهای #پست_ویژه #سلوک #حزن #ملاحسینقلی_همدانی
🎥 فرازی از نامه ملاحسینقلی همدانی
👤 حجتالاسلام والمسلمین ناصری
⏱ ۱:۳۰ دقیقه
🔺 @nasery_ir
✅ برگزاری آزمون کتابخوانی #سلام_بر_ابراهیم ۲
🔻نفر اول: مهدی قاسمی نژاد
🔻نفر دوم: علیرضا زینتی مشفق
🔻نفر سوم: عمران گودرزی
هدایت شده از ندای سعادت
🏴 بهترين دانش ها
◾️«أولَى العلمِ بِك، ما لا يَصلُح لك العملُ إلّا بِه؛ و أوجَبُ العملِ عليك، ما أنتَ مَسئولٌ عن العَملِ به؛ و ألزَمُ العلمِ لَك، لاما دَلَّك على صَلاح قلبِك و أظهَرَ لك فسادَه؛ و أحمَدُ العلمِ عاقِبةً، ما زادَ فى علمك العاجِلِ. فلا تَشتَغِلنَّ بِعلم ما لا يضُرُّك جهلُه و لا تَغفُلنَّ عن علم ما يَزيدُ فى جهلك تَركُه.») بحار الانوار، ج 75، ص 333، حديث 9.(
◾️شايسته ترين دانش، آن است كه اصلاح عمل در گرو آن است و ضرورى ترين دانش آن است كه تو در مورد عمل به آن باز خواست مى شوى و لازم ترين دانش براى تو آن است كه تو را بر صلاح و مصلحت قلبت راهنمايى كند و فسادش را براى تو آشكار سازد و آن دانش، سرانجامش نيكوتر و پسنديده تر است كه بر دانش فعلى تو بيفزايد.
◾️پس به دانشى كه ندانستن آن زيانى براى تو ندارد، سرگرم مشو و از دانشى كه رها كردن آن، بر نادانى مى افزايد، غافل مشو.
http://eitaa.com/nedaysaadat
https://chat.whatsapp.com/1huFaIdcJvm6rKo0EtweLV
🔸این عَلَمی که بلند شده، نباید بیفتد🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری از ملاقات #آیت_الله_حائری_شیرازی با #آیت_الله_سیستانی
🕌 پس از استقرارمان در هتل نجف، پدر غسل زیارت کرد و دشداشۀ سفیدِ بلندی پوشید و به جای عمامه یک دستار سفید به سر کشید. عصا به دست، با آن محاسن سفید، هیبت دلربایی پیدا کرده بودند. به مزاح گفتم: بسان حضرت موسی شدید! لبخند زدند و گفتند: با این هیبت قابل شناسایی ام؟
سری به انکار و لبخند تکان دادم و به سمت حرم راه افتادیم.
🕌 به محض ورود در حرم، پاها را برهنه کردند. سرشان کاملاً پایین بود. چیزی را با صدای بی جوهری تند تند زمزمه میکردند و اشکشان متصل جاری بود. حال عجیبی پیدا کرده بودند. این حال و این حجم از تواضع را نه در حرم رضوی و نه حتی در کربلای معلی ندیده بودم. گویی هیبت امیر مؤمنان را به تمامه درک میکردند. گوشۀ حیاط حرم در آفتاب سوزان نشستند و شروع به خواندن زیارت کردند. به نظرم زیارت جامعه کبیره بود. نمیدانم، هرچه بود، طولانی بود. زیارت که تمام شد، باز با تواضعی زائدالوصف به سمت حرم راه افتادیم. هر دیوار یا دری را که میدیدند گونه ها را متواضعانه به آن می مالیدند. صورت یکسره تَر بود و اشک، دائم سرازیر. سرشان پایین بود و یک لحظه هم سر را بلند نکردند. بوسه ای کوتاه به گوشه ضریح و زیارتی مختصر. بدون آنکه روی برگردانند، سر به زیر و آرام آرام عقب رفتند. حالشان طبیعی نبود. گویا اتفاقی رخ داده بود که من از درک آن عاجز بودم. نماز ظهر را هم همانجا خواندیم.
🕌 در مسیر بازگشت، درست در ورودی، یک فردی که روی ولیچر بود -یک انسان هیکل مندِ نورانی، با جای مهر روی پیشانی بلندش و یک لباس سفید - حال معنوی پدر را که دید، دست پدر را محکم گرفت و بصورت چسباند. میبوسد و می گریست و فریاد میزد: یا ابا صالح مددی! ... یا انصار دین الله مددی! پدر که متوجه حال غریب او شده بودند، آرام دستشان به قلبش کشیدند و پیشانی اش را بوسیدند و گفتند: «یا اخی! سیأتی قريباً، اطمئن، اطمئن، نحن أيضاً ننتظره ...»
آرام شد و دست پدر را بوسید و رها کرد. این مواجهه توجه برخی را به ما جلب کرد؛ مِن جمله، سید جوانی که متوجه شدم دارد پشت سر ما به سمت هتل میآید. در ورودی هتل، خودش را به ما رساند. به من با ته لهجۀ عربی گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» بدون آنکه جواب مشخصی بدهم گفتم: «مطلبی هست؟»
گفت از طرف آیت الله سیستانی است و برای ترتیب ملاقات آمده. یکه خوردیم، گویا پس از دیدار پدر با عبدالمهدی کربلایی (امام جمعۀ کربلا)، ایشان زمان مراجعت ما را به نجف، به دفتر آیت الله اطلاع داده و ایشان آمادگی این دیدار را داشتند. البته شاید کسی از همراهان ما این تقاضا را از عبدالمهدی کرده باشد که من مطلع نبودم.
🕌 بگذریم. به پدر در راه گفتم. ایشان هم کمی غافلگیر شدند. ... بنا شد کسی از دفتر برای راهنمایی بیاید. یک پیرمرد سیه چرده عینکی آمد. فاصلۀ هتل و دفتر آیت الله را پیاده راه افتادیم. جلو کوچه، گیت بازرسی بود. چیزی به عربی گفت، زنجیر را برداشتند و وارد دفتر شدیم. ما که چند نفری بودیم را در اتاق انتظار جای دادند و پدر را بردند. چند دقیقه بعد، دنبال من هم آمدند. گویا پدر سفارش کرده بود. قبل از ورود، کسی به من فهماند که فقط مصافحه کنم. اینجا دست بوسی قدغن است. خیلی ساده، دو زانو در اتاق بزرگی که با موکت پوشیده شده بود، کنار میزی کوچک روی ملحفه ای سفید نشسته بودند. خیلی لاغرتر از آن چیزی که تصور میکردم. پیشانی را بوسیدم و سلام کردم. گویا در خلال صحبت با پدر بودند. پاسخ سلام را دادند. فارسی را روان صحبت میکردند اما با ته لهجۀ غلیظ عربی.
🕌 از مرحوم پدر بزرگ ما -شیخ عبدالحسین حائری- گفتند که ایشان را ندیده بودند، اما به عنوان یک فقیه زاهد متقی در کربلا معروف بودند. بعد، از پدر گفت که مطالب شما را مدتیست پیگیری می کنم. از طرح «فلاحت در فراغت» خبر داشت. می گفت ورود در اینگونه مسائل، روحانیت را واقع بین میکند. از نظریات اقتصادی پدر مطلع بود و میگفت هر چند شاید قابلیت اجرا نداشته باشد اما تحقیقات در این رابطه را برای اسلام مفید می دانم و قائلم از وجوهات میتوان در آن خرج کرد و حمایت خواهند کرد. بعد گفتند: «با این همه، #احترامی که برای شما قائلم، بیشتر به خاطر #مواضعتان و حضور فعالتان در #قضایای_سال_گذشته است (این دیدار در سال 89 واقع شده بود [و منظور ایشان، فتنۀ سال 88 است]).
اندکی تأمل کردند، بعد ادامه دادند:
«این #عَلَم، حالا که بلند شده، #نباید_بیفتد. اگر افتاد دیگر هیچ کس نمیتواند آنرا بلند کند. البته که مسائلی هست که باید بیان شود که حفظ این عَلَم و بیان آن مسائل، مانعة الجمع نیست. شما در شرایطی که مسئولیتی نداشتید و شاید بی مهری هایی دیده باشید، نقش ممتازی ایفا کردید»
(ادامه دارد) ...
منبع: (@dralihaeri در تلگرام)
@haerishirazi