eitaa logo
حیات طیبه
406 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍وندی شرمن مذاکره کننده ارشد دولت اوباما: 🔸این تحریمهانبود که فعالیت هسته ای ایران را متوقف کرد،بلکه انتخاب حسن روحانی درسال۹۲باعث متوقف ساختن صنعت هسته ای در ایران شد 🔹نتانیاهونخست وزیر اسرائیل: اصلاح طلبان های اسرائیل در ایران هستند 🔸هیلاری کلینتون وزیرخارجه پیشین آمریکا: اگر در سال ۹۲ حمایت همه جانبه از روحانی نمی کردم باروی کار آمدن همفکران احمدی نژاد ایران به سوی ابر قدرتی پیش میرفت،ما برای مهار ایران چاره ای جز کمک به روحانی و روی کار آمدنش نداشتیم 🔹درخواست میرحسین موسوی، کروبی، مرحوم هاشمی، روحانی وعده ای دیگر از نمایندگان مجلس و بزرگان اصلاح طلبی از آمریکا جهت اعمال فشار و تحریم بیشتر به ایران بنا به اذعان مقامات غربی و اعتراف برخی از حضرات ذکر شده رابطه بین دشمنان خارجی و داخلی شفاف میسازد 🔸هموطنان هوشیار باشید که امتحانی سخت وخطرناک در پیش است ( فتنه جدید) 🔹اما مطمئن باشید به فضل پروردگار و باعنایت اهل بیت (ع)و با راهنمایی های مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای وبصیرت شما مردم سرفراز از این مقطع حساس عبور خواهیم کرد 🔸اما فراموش نکنیم همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند: آینده ایران نسبت به الان بارهای بار بهتر و روشن تر است 💠و مکروا و مکر الله و الله خیرا الماکرین💠 ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
به طرف مهیا برگشت ـــ مهیا این دیوونه داره چیکارمیکنه برا چی رفته اونجا؟ نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه هایش را به نشانه ی نمیدانم بالا برد محسن به طرف دخترها آمد ــــ چیزی شده خانم مهدوی؟ ــــ آقای مرادی شهاب رفته تو میدون مین!! محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد مریم نالید ــــ تلاش نکنید صداتونون بهش نمیرسه مریم روی زمین نشست ــــحالا چیکار کنیم؟ مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطراو قبول کرده باشه که وسط مین ها برود به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی؟ مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را می جوید شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد ــــ این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه ؟ ــــ حالا که چیزی نشده شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید شهاب خنده اش را جمع کرد محسن به طرفش رفت ـــ مرد مومن تو دیگه چرا ؟ اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی؟ ـــ چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم بعد بیایم پاکسازی کنیم دوربین را به طرف مهیا گرفت ـــ خیلی ممنون خانم رضایی مریم به طرف مهیا برگشت ــــ تو میدونستی می خواد بره اونور تا مهیا می خواست جواب بدهد شهاب گفت : ــــ نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن شهاب در دلش گفت: ـــ بفرما دروغگو هم که شدی کم کم همه سوار اتوبوس شدند شهاب مکان بعدی را پادگان محلاتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد که امشب آنجا مستقر می شوند مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بود . مریم هم خواب بود مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد ــــ سید سید شهاب چشمانش را باز کرد و سرجایش نشست ــــ بله بفرمایید ـــ خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید؛ اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود ــــ خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید مهیا برگشت سرجایش نگاهش را به بیرون دوخت شخصیت شهاب برایش جالب بود . دوست داشت بیشتر در موردش بداند . احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از اولین برخوردشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود . هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند با ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت ـــ سید رسیدیم ـــ بیدارید شما ؟ ـــ بله ـــ بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید ـــ حتما مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودّب شده همه دختر ها رو بیدار کرد پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد دخترها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود و همه دانش آموزان در حال ورجه وورجه کردن بودند نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد بعد رزمایش، شهاب به دانش آموزان تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند و بعد همه به خوابگاه بروند شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست ــــ چته؟ ـــ هیچی خسته ام ـــ راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس بگیری ـــ خب بهت گفتم برا... ـــ قضیه شناسایی نبود . دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟ شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد ــــ انکار نکن شهاب سرش را تکان داد ــــ آره اون ازم خواست محسن لبخندی زد ــــ خبریه شهاب؟؟ چفیه با ارزشتو میدی بهش. به خاطرش میری وسط میدون مین شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد ــــ اِ درست نیست پشت سر دختر مردم از این حرفا گفته بشه ـــ ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر شهاب نگاهش را به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه گیش شده بود . وقتی مهیا را با چادر دید برا چند لحظه به اوخیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش مهیا ومریم در محوطه نشسته بودند و چندتا دانش آموز دور ور شان ایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با آن ها شوخی می کند و می خندد بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید ـــ ازواج کردید مهیا جون ؟ مهیا ادای گریه گردن را درآورد ــــ نه آخه کو شوهر مریم با خنده محکم بر سر مهیا زد ــــ خجالت بکش رو به دخترا گفت : ــــ جدی نگیرید حرفاشو، خُل شده یکی پرید وسط و گفت : ـــ پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد _ وی مریم شوهر پیدا کردم مهیا چادرش را بر سرش کشید و شروع به خندیدن کرد ــــ عزیزم کدوم برادرمنظورته؟ دختره اطرافش را نگاه کرد ـــ آها اون ، اونی که بیسیم دستشه مریم و مهیا همزمان به شهاب که بیسیم به دستش بود نگاه کردند مریم شروع کرد به خندیدن مهیا نمی دانست که چرا گونه هایش سرخ شده بود ولی خودش را کنترل کرد ـــ وا بلا به دور دختر زبونتو گاز بگیر مریم که از خنده اشکش درآمده بود روبه مهیا گفت : ــــ خیلی دلت بخواد .داداشم به این خوبی دخترا با کنجکاوی پرسیدند ــــ اِ خانم اون داداشته؟ ــــ آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خُل وچِله؟ مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی در دهانش بود و تند تند آن را می جوید گفت : ـــ من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود مهیا با حرفش گر گرفت اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش را تاباند ــــ چی گفتی شوما آبجی ؟ ناموس منو زیر نظر داشتی با این کار مهیا همه دختر ها با صدای بلند شروع به خندیدن کردند مریم اشک هایش را پاک کرد ــــ بمیری دختر اشکمو درآوردی شهاب به دخترها اخمی کرد ــــ لطفا آروم خانم ها مهیا سرش را پایین انداخت مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه کرد ــــ از کی داداش من ناموس شما شده بود ؟ مهیا لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت ــــ شوخی بود مریم خندید ـــ بله بله درست میگی مهیا از جایش بلند شد ــــ من برم به مامانم زنگ بزنم ـــ باشه گلم ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
‌ آیت الله مجتهدی تهرانى رحمت الله عليه مى فرمودند: « را فقط به خاطر خدا بخوان» شیخ رجبعلی خیاط می گفت : «من همیشه که نماز می خواندم، نماز امام زمان (عج)، نماز جعفر طیار و... حاجتی را از خدا می خواستم. یک بار گفتم هیچ حاجتی نخواهم و برای خودِ خدا نمازی بخوانم.» 🔻تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند 🔺 ❇️ شیخ رجبعلی همان شب خواب دید. در خواب به او گفتند: «چرا دیر آمدی؟» یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا بعد از یک عمر نماز خواندن به این فکر افتادی که نماز بخوانی بدون اینکه مزد و حاجت از ما بخواهی! ~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌹 🍀 ✨🍀 🍀🌸🍀 🌹🍀✨🍀✨🍀✨🍀🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 دين اسلام دين تعقّل و دين فهم است. بسيارى از دستورها و شايد همه دستورهايى كه در قرآن هست به فلسفه‌اش هم اشاره مى‌كند. 🔷 فلسفه احكام را دانستن براى معرفت بسيار خوب است اما براى عمل چطور؟ آيا ما اول بايد فلسفه‌ها را بفهميم بعد عمل كنيم، كه اگر نفهميديم عمل نمى‌كنيم و لو بدانيم كه اسلام گفته است؟ اگر اين جور شد، ديگر عمل ما خالص نيست، اخلاصمان كم است. 💠 در دعاى قنوت [نماز عيد] خوانديم كه: اللَّهُمَّ انّى أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَئَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحونَ وَ اعوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصونَ. بندگان مخلص اين طورند. بنده مخلص در مقام بندگى مى‌گويد من بايد همين قدر بدانم كه امر او هست يا نه. اگر امر او هست، من به امر او اعتماد دارم، مى‌دانم امر او بيهوده نيست. 📚 استاد شهید مطهری، حج ص ۱۱۵ ~~~🔸🔵☀️🔵🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut ☀️ 🔵 ☀️🔵 🔵☀️🔵 ☀️🔵☀️🔵☀️🔵☀️🔵☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت‌الله ناصری: به ساز درآمدنِ چینشِ افراد در یک گروه، رشد را تسریع می کند. به عبارتی، های_دوستی که دارند و افراد در سلیقه و اخلاق با هم همخوان میشوند، و تعالی را سریع‌تر می‌کند تا آنجا که اصحاب کهف در زمره یاران حضرت بقیه الله الاعظم(عج) قرار می‌گیرند. در شرایط فعلی این همسازی و انسجام نیروها ضروری است. ✅ ☀️خداوند تعالی به کارهای دسته جمعی و حاکی ار می دهد ؛ و در این امر دین و مذهب افراد نیز دخالتی ندارد. ~~~🔸🎾🔵🎾🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌕 🔵 ⚪️🔵 🎾💞🔵 🌕🎾⚪️🔵🌕🎾⚪️🔵🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادآوری: به نظر شما مسئولانی که کفش۳میلیون تومانی و ساعت مچی۱۶میلیون تومانی استفاده می‌کنند (قیمت ها با ارز چند ماه پیش محاسبه شده با دلار ۸ هزار تومانی حساب کنید ،خیلی بیش از این خواهد شد) می دانند درد مردم چیه ؟ بازدید از توچال هم یکی از وظایف دولت تدبیر!!!! 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut