eitaa logo
حیات طیبه
412 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
#خانم_خونه_باید_بدونه ❣تا می تونید همسرتون رو اکرام کنید. چون هم مرد خیلی دوست داره که بهش احترام بزارن هم وقتی تکریمش بکنید اونم شما رو خیلی بیشتر دوست خواهد داشت و حتی نمیتونه یه لحظه ناراحتی شما رو ببینه. ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
شما خانم ها یه قدرت فوق العاده دارید که می تونید هر مردی رو تو مشتتون بگیرید. اما متاسفانه بجای اینکه از خود بهره بگیرید از سلاح نیش و کنایه و غر زدن استفاده میکنید. و نتیجه آن چیزی جز تلخ کردن زندگی به خود و شوهرتان نیست 👌 اگر فهمیده هستید هیچ وقت با همسرتون نجنگید؛ هم به خاطر غرور شوهرتون و هم به خاطر حفظ شأن و منزلت خودتون. شما باید از و سیاست خودتون استفاده کنید نه قدرت نیش زبانتون. ~~~🔸☘💖☘🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💖 ☘ 💖☘💖 ☘💖☘ 💖☘💖☘💖☘💖☘💖
بیست و نهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: قیمت خدا - اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده ... فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه ... و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ... جواب تمام سوال هام رو گرفته بودم ... با عصبانیت توی چشم هاش زل زدم ... - اگر قرار به بدگویی کردن باشه ... این چیزیه که من میگم: من با یک عوضی ازدواج کردم ... کسی که نه شرافت یک ایرانی رو داشت ... که آرزوش غربی بودن؛ بود ... نه شرافت و منش یک مسلمان رو اون، انسان بی هویتی بود که فقط در مرزهای ایران به دنیا اومده بود ... مثل سرباز خودفروخته ای که در زمان جنگ، به خاطر منفعت خودش، کشور و مردمش رو می فروشه ... با عصبانیت از جا بلند شدم ... رفتم سمت در و در رو باز کردم ... - برید و دیگه هرگز برنگردید ... من، خدای خودم رو به این قیمت های ناچیز نمی فروشم ... هر سه شون با خشم از جا بلند شدند ... نفر آخر، هنوز نشسته بود ... اون تمام مدت بحث ساکت بود ... با آرامش از جا بلند شد و اومد طرفم ... - در ازای چه قیمتی، خداتون رو می فروشید؟ ... محکم توی چشم هاش زل زدم ... - شک نکنید ... شما فقیرتر از اون هستید که قدرت پرداخت این رقم رو داشته باشید ... - مطمئنید پشیمون نمی شید؟ ... - بله ... حتی اگر روزی پشیمون بشم، شک نکنید دستم رو برای گدایی جای دیگه ای بلند می کنم ... کارتش رو گذاشت روی میز ... - من روی استقامت شما شرط می بندم ... هنوز شب به نیمه نرسیده بود و من از التهاب بحث خارج نشده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد ... از پذیرش هتل بود ... - خانم کوتزینگه، لطفا تا فردا صبح ساعت 8، اتاق رو تحویل بدید ... و قبل از رفتن، تمام هزینه های هتل رو پرداخت کنید... ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
سی ام داستان دنباله دار تمام زندگی من: من و چمران وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ... - خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ... پول هتل رو که حساب کردم ... تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود ... هیچ جایی برای رفتن نداشتم ... شب های سرد لهستان ... با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس که هر دوی ما، به خاطر خدا به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد ... به خدا توکل کردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازی شدم... آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم می کردن ... تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ... - خدایا! کمکم کن ... یا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از کاتلویک های متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... کمکم کنید ... خواهش می کنم ... رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز کرد ... چشمش که بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توی دهنم ... شقیقه هام می سوخت ... چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم کرد ... گریه اش گرفته بود ... - اوه؛ خدایای من، متشکرم ... متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی ... ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔻سلام علیکم و رحمة الله ضمن عزض ادب و احترام وتقدیر از حضور و همراهی شما همراهان عزیز و گرانقدر به آگاهی می رسانم به اذن الله تعالی و دعای شما بزرگواران عازم زیارت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء هستم و چند روزی مطلبی در کانال انتشار نخواهد یافت. دعا گو و نائب الزیاره شما خواهم بود ~~~🔹🍃🕌🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️یا رب چه قشنگ است و چه زیبا حرم قم ▪️چون جنت اعلا، حرم محترم قم ▫️بانوی جنان، اخت رضا، دختر موسی ▫️دردانه زهرا و ملائک خدم قم ▪️این مژده بس او را که بهشت است جزایش ▪️هر کس که زیارت کندش در حرم قم 🏴وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت باد. ~~~🔹🍃 🏴🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
فرفره را که داخل یک سینی به کار می اندازي، ابتدا دور سینی می چرخد، ولی آخر کار در یک نقطه می ایستد و دور خودش میچرخد. مؤمن هم همینطور است. اول دور عالم میگردد، ولی آخر کار دور خودش میچرخد، چون میفهمد #مقصد-در-درون-خودش-است، لذا خود به خود میشود. وقتی فرفره در یک نقطه می ایستد و دور خودش میچرخد، اصلاً معلوم نیست حرکت میکند. مؤمن هم همینطور است و آخر کار، ظاهرش دیگر حرکت ندارد، گرچه در حقیقت از همه سریعتر و پرکارتر است. مرحوم حداد به من میگفت: متَّکا کنار سرم اسـت، ولی فرصت ندارم سرم را روي متَّکا بگذارم یا متَّکا را زیـر سرم بکشم. . امیرالمؤمنین (ع) فرمود: #ساعتها چقدر سرعت دارند براي تمام کردن روزها. #روزها چقدر سرعت دارند براي تمام کردن ماهها. #ماهها چقدر سرعت دارند براي تمام کردن سالها و #سالها چقدر سرعت دارند براي تمام کردن عمرها. پس فرصتمان خیلی کم است و باید آن را غنیمت دانست و به هدر نداد و باید در کار سرعت داشت. #مرحوم‌حاج‌اسماعیل‌ولابی ~~~🔹🍃 💐🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. ~~~🔸🍃🍂🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍃 🍂 🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃