#مالیدن_خون
#خرافه
برخی از مردم از خون گوسفندی که برای ساختن منزل قربانی کرده اند را، بر روی دیوار خانه می ریزند یا به وسیله نقلیه خود، خون می مالند تا از خطرات احتمالی محفوظ باشند.
در حالی که این عمل ریشه در مذهب ندارد، بلکه سنتی است که در دوران جاهلیت وجود داشته است.
~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
@laleheyazmalakut
☀️
🍃
☀️🍃
🍃☀️🍃
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
#نذرهای_سلیقه ای
#خرافه
شکی نیست که انسان می تواند هر چیز مباحی را وسیله نذر خود قرار دهد.
اما بسیاری از خانم ها نذرهای خاصی می کنند که هیچ اساس درستی ندارد و در عین حال قداستی برای آن قائلند.
در اینجا به چند نمونه از آن ها اشاره می شود:
1. آجیل مشکل گشا و آن آجیلی است که برای برآورده شدن حاجات خود نذر حضرت علی علیه السلام می کنند و عقیده دارند باید ماهی یک تا هفت مرتبه آن را انجام دهند.
2. سفره های بی بی سه شنبه، حضرت ابوالفضل، حضرت رقیه، آش امام زین العابدین و... که حتما باید به شیوه مخصوص تهییه شود.
3. نذر کردن شمع برای زیارتگاه ها و گاهی برای بعضی از درختان و خواب نماها.
~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
@laleheyazmalakut
☀️
🍃
☀️🍃
🍃☀️🍃
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
📚 #داستان_آموزنده
👈 علی، آری؛ دنیا، نه
حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمّدهادی امینی (فرزند علامه امینی) می گوید: «عشق و محبت بی کرانه و سرشار امیرالمؤمنین علی(ع) چنان وجود و قلب علامه امینی را مسخّر و منقاد و مطیع خود ساخته بود که جز وجود امیرالمؤمنین(ع)، در نظر او دنیا و مردم، مفهومی نداشت.
یک روز هشت تن از علمای بزرگ اهل تسنن بغداد خدمت آقا آمدند. هوا خیلی گرم بود. آن زمان مرحوم علامه به خاطرگرمی هوا در زیرزمین می نشست. بعد از تعارف ها، صحبت های زیادی شد. هنگام رفتن گفتند: شما یازده جلد درباره امام علی بن ابیطالب(ع) نوشتی؛ قدردانی و تجلیل شیعه از شما این است که در منزل کهنه ای زندگی می کنی.
اگر یک جلد از این یازده جلد را درباره یکی از خلفا می نوشتی، کاخی از طلا برای شما می ساختیم، ولی ما هر چه نگاه می کنیم، می بینیم وضع شما به جای بهتر شدن، بدتر می شود. شما الان یخچال ندارید، کولر ندارید، فرش ندارید، مبل ندارید، خلاصه وسایل راحتی تابستان و زمستان هیچ ندارید، چطور زندگی می کنید؟ ایشان تأملی کرد و بعد گفت: این اشکالاتی که بر من وارد می کنید، درست است.
این اشکالات را شما وقتی به من وارد می کنید، من به قلبم رجوع می کنم، قلبم به من می گوید: عوض یخچال، علی(ع) را دارم و علی مافوق تمامی این مواهب است. من علی دارم؛ چه غم دارم و از زندگانی خودم اصلاً ناراحت نیستم و شاکرم»
📗 #الغدیر_و_وحدت_اسلامی
✍ علامه شهید مرتضی مطهری
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸🍃
✅ آدم باید دلش پاک باشه!!
لابد دیده اید آدم هایی که راست راست راه می روند و دامنشان را به انواع پلیدی ها و پلشتی ها می آلایند و بعد که اعتراض می کنی، شاکی می شوند که چرا من را از روی ظاهرم قضاوت می کنید؟ معیار، قلب آدم هاست. خدا خودش می داند که من چقدر باورش دارم. ظاهر که مهم نیست؛ دل آدم باید با خدا باشد…
ببینیم جناب علامه طباطبایی(ره) نظرشان درباره این انگاره که آدم باید دلش پاک باشد، چیست؟
ایشان می گوید:
«اسلام که دینی است عمومی و ابدی و اصلاح جامعه بشری را در درجه اول اهمیّت قرار می دهد، از قوانین ظاهری خود که مصلح جامعه می باشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دست بردار نیست .
چگونه ممکن است جامعه ای به دستاویز اینکه #دل_انسان_باید_پاک باشد و ارزش برای عمل نیست ، با هرج و مرج زندگی کند و به سعادت برسد؟ و چگونه ممکن است کردار و گفتار ناپاک ، دلی پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار ناپاک ترشح نماید؟ خدای تعالی در کتاب خود می فرماید:(پاکان از آن پاکان و ناپاکان از آن ناپاکانند). و می فرماید:(زمین خوب، نبات خود را خوب می رویاند و زمین بد، جز محصول ناچیز نمی دهد).»
📚 شیعه در اسلام، ص89
~~~⚜🍃🍁🍃⚜~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
🍃
⚜🍃
🍃⚜ 🍃
🍁🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃🍁
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_27
مهیا سرش را بلند ڪرد با دیدن شهاب و حاج آقا مرادی "ای وایی "گفت استکان های چای روی پیرهن و دست های شهاب ریخته شده بود
مهیا تنها به این فڪر می ڪرد ڪه شهاب و حاج آقا مرادی اینجا چکار می ڪردند
سوسن خانم به طرف مهیا امد و آن را کنار زد
ـــ برو اینور دختره ی خیره سر ببینم چیکار کردی شهاب جان عمه قربونت بره ،خوبی؟
شهاب به خودش آمد
ـــ خوبم زن عمو چیزی نیست چاییا سرد شده بودند
مهیا شرمنده نگاهی به شهاب انداخت
ـــ ببخشید اصلا ندیدمتون
ـــ چیزی نشده اشکال نداره
سوسن خانم ـــ کجا اشکال نداره الان جاش رو دستت میمونه بعدشم خودش میدونه مرد اومده تو بزار خودشو جمع جور کنه
شهین خانم به طرف شهاب اومد
ـــ چیزی نیست شلوغ بود صدای یاالله رو نشنیده
مادر شهاب برو پیراهنتو عوض کن
سوسن خانم که از مهیا اصلا دل خوشی نداشت با لحن بدی گفت :
ـــ نشنیده باشه هم باید یکم سنگین باشه. اون بار نمیدونم برا چی پسرمونو رو تخت بیمارستان انداخته بود. اون شب هم الم شنگه راه انداخته بود تو خیابون
ــــ سوسن بسه این چه حرفیه
ـــ بزار بگم شهین جان حرف حق نباید تلخ باشه آخه کدوم دختری میشینه رو اپن آشپزخونه که این نشسته اینم از لباس پوشیدنش یکی نیست بهش بگه خونه حاج آقا مهدوی جای این سبُک بازیا نیست بره همون خونه خودشون این کارارو بکنه
مهیا با چشم های اشکی به سوسن خانم نگاه می کرد
باورش نمی شود که این همه به او توهین شده بغض تو گلویش مانع راحت نفس ڪشیدنش می شد ؛ همه از صحبت های سوسن خانم شوڪه شده بودند
شهین خانم به خودش آمد
به طرف سوسن خانم رفت
ـــ این چه حرفیه سوسن خودت همه چیو خوب میدونی پس چرا اینطوری میگی ؟ خوبیت نداره
شهاب سرش را پایین انداخته بود از حرف های زن عمویش خیلی عصبی شده بود اما نمی توانست اعتراضی بکند
مهیا دیگر نمی توانست این همه تحقیر را تحمل کند پالتوی مشکیش را از روی مبل برداشت و به طرف بیرون رفت
مریم و شهین خانم دنبالش آمدند و از او خواستند که نرود اما فایده ای نداشت مهیا تند تند در کوچه می دوید نزدیک مسجد ایستاد خم شد بند بوت هایش را بست
بغض تو گلویش اذیتش می کرد
نفس کشیدن را برایش سخت ڪرده بود آرام قدم برداشت و به طرف هیئت رفت خیلی شلوغ بود از دور سارا و زهرا را که مشغول پخش چایی بین خانم ها بود را دید خودش را پشت یک خانم چادری مخفی کرد تا دختر ها او را نبینند
دوست داشت الان تنها بماند
با دیدن کنجی یاد آن شب افتاد آنجا دقیقا همان جایی بود که آن شب که به هیئت آمده بود ایستاده بود
به طرف آن کنج رفت و ایستاد مداح شروع ڪرد به مداحی ڪردن
مــــیباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
مهیا فقط بهانه ای برای ریختن اشک هایش می خواست که با صدای زیبای مداح سر جایش نشست و شروع به گریه کرد
من مانوســــم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومدا از غیب
روی دلم اینجوری برات نوشته
همه جوونا هم صدا مداح را همراهی ڪردند
ــــ ڪربلا ڪربلا ڪربلا اللهم ارزقنا
مهیا به هق هق افتاده بود خودش نمی دانست چرا از آن روز که تو هیئت با آن مرد که برایش غریبه بود درد و دل ڪرده بود آشنا شده بود کلافه شده
از آن روز خودش نمی دانست چه به سرش آمده بود یواشکی کتاب های پدرش را می برد و مطالعه می کرد بعضی وقت ها یواشکی در گوگل اسم امام حسین را سرچ می کرد و مطالب را می خواند او احساس خوبی به آن مرد داشت سرش را بلند کرد و روبه آسمان گفت:
ــــ میشه همینطور که امام حسین بقیه هستی امام حسین منم بشی
سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد
میدونم آخر یه روزه ڪنار تو آروم میگیرم
با چشمای تر یا ڪه توی هیئت وسط روضه میمیرم
بی اختیار یاد بچگی هایش افتاد که مادرش با لباس مشکی او را به هیئت می آورد با یاد آن روز ها وسط گریه هایش لبخندی روی لب هایش نشست
یادم میاد ڪه مادرم هرشب منو میاوردش میون هیئت
یادم میاد مادر من با اشڪ می گفت تورو کشتن تو اوج غربت
مهیا با تکان هایی که به او داده می شد سرش را بلند کرد
پسر بچه ای بود
با بغض به مهیا نگاه می کرد
ــــ خاله
مهیا اشک هایش را پاک کرد
ـــ جانم خاله
پسر بچه دستی روی چشمان مهیا کشید
ـــ خاله بلا تی گلیه می کلدی؟
مهیا بوسه ای به دستش زد
ـــ چون دختر بدی بودم
ــ نه خاله تو دختل خوبی هستی اینم بلا تو
مهیا به تیکه ی پارچه سبزی که دستش بود انداخت
ـــ بلات ببندم خاله ؟
مهیا مچ دستش را جلو پسر بچه گرفت
ـــ ببند خاله
پسر بچه کارش که تمام شد رفت
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_28
مهیا نگاهی به گره ی شل پارچه انداخت با بغض رو به آسمون گفت:
ـــ میشه این ی نشونه باشه از امام حسینم؟
من مانوسم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده از غیب ؛ روی دلم اینجور برات نوشته
مداحی تمام شد مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت
صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود
صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت
ــــ سارا
سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت
ـــ جانم
ـــ کمک می خواید
ـــ آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون
با دست به دری اشاره کرد
مهیا به طرف در رفت در را زد
صدای زهرا اومد
ـــ کیه
ـــ منم زهرا باز کن درو
زهرا در را باز کرد
شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند
شهاب و دخترا با دیدن مهیا شوکه شدند اما حرفی نزدند
زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها کرد
مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد .
شهاب هم با چشم هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند .
مهیا سری تکون داد و مشغول شد
تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪار هایشان هم تمام شده بود
حاج آقا موسوی ــــ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز. پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست
دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت بعد ازاینکه وضو گرفتن رفتن طرف پایگاه.
نماز هایشان را خواندند مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست وبه بقیه نگاه می کرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید
ـــ بله
ـــ بفرمایید
مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت
می خواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد
ـــ خانم مهدوی
ـــ بله
ـــ می خواستم بابت حرف های زن عموم
مهیا اجازه صحبت به او را نداد
ــــ لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه می خواستید حرفی بزنید می تونستید اونجا جلوی زن عموتون بگید
یه داخل پایگاه رفت و در را بست
شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت
مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذا ها را چید
خودش نمی دانست چرا یکدفعه ای اینطوری رسمی صحبت کرد
از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که زن عمویش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود
سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند
مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت:
ــــ مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور ؟
زهرا ـــ آره من هستم
مریم که سکوت مهیا را دید پرسید
ــــ مهیا تو چی ؟
ـــ معلوم نیست خبرت می کنم.
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#یاد_خدا:
اوحی الله تعالی الی داوود (علیه السلام):
اذکرنی فی ایام سرّائک حتی استجیب لک فی ایام ضرّائک.
خداوند متعال به داوود (علیه السلام) وحی فرمود:
مرا در روزهای خوشی خود یاد کن تا من هم در روزگار گرفتاری ات تو را اجابت کنم.
📚بحارالانوار، ج 14، ص 37.
در سختیها و گرفتاریها و بیماریها همه به یاد خدا می افتند.
هنگام اضطرار، همه در پی یک روزنه نجات اند و دست به سوی خدا دراز می کنند و از او فرج و گشایش می طلبند.
ولی... خدا، خدای همیشه و همه جاست، در خوشیها و راحتیها و #نعمتها هم باید به یاد او بود و به درگاه او روی آورد و با او آشنا و مأنوس گشت.
کسی که تنها در روزهای درماندگی و گرفتاری به یاد خدا بیفتد و سراغ او برود، بی معرفت است؛ مثل آن که در موج دریا و هنگامه خطر خدا را صدا بزند اما همین که پایش به خشکی رسید و خطر رفع شد، باز هم غفلت از خدا و بی اعتنایی به فرمان او. آیا این شرط بندگی است؟
او همیشه منتظر است تا قلب مومن به یاد او باشد و دست حاجتش به سوی خدا بلند شود و از عبادت و بندگی بنده اش به فرشتگان مباهات می کند.
~~~🔸☘🐠☘🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🐠
☘
🐠☘
☘🐠☘
🐠☘🐠☘🐠☘🐠☘🐠
❓سوال:
🔰آيا این #شیطان است که باعث گناه می شود یا خود انسان نیز تمایل به #گناه دارد؟ واگر اصلا شیطان نبود آیا انسان گناه نمی کرد؟
✍پاسخ:
✅شیطان عامل بیرونی دعوت به گناه است و در درون انسان نیز هوای نفس و تمایلات شهوانی قرار دارد. اگر عامل درونی نباشد، عامل بیرونی هیچ کاری نمی تواند بکند. این گناه خودمان است که راه را برای شیطان باز می کند و شیطان صرفا یک دعوت کننده است که با اصرار در گناه او را بر خود مسلط می کنیم.
وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (۲۲ ابراهیم)
و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنا بر اين، مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند.
─═इई🍁🌿🍁ईइ═─
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌿
🍁
🌿🍁
🍁🌿🍁
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿