💐کار مهدوی💐
◀️قسمت چهارم
✨به نام خداوند بخشنده و مهربان
✋سلام بر امام منتظَرو سلام بر شما منتظران حضرت
💞انس و صمیمیت با یک انسان ،باعث میشود که ما با آن فرد حالت آشناییّت پیدا کنیم. حالتی که می توانیم به او اطمینان کنیم.
😊حالتی که میدانیم اگر به آن فرد حرفهای دل مان را بزنیم ،می تواند کمک مان بکند.
✅بالاترین اُنس ، اُنس با خداست و اُنس با اولیای خدا و وجه اللّه در عصر ما امام زمان عجل اللّه .
💕توسل کنیم به امام زمان حرف بزنیم با او.درست است که پرده ی غیبت است ولی حرف های ما را میشنود،صدای ما را می شنود. آن آقایی که همه منتظرش هستند" امام زمان " حرف ما را میشنود ،حرف من و تو رامیشنود ، جواب میدهد.
😴شبها قبل از اینکه بخوابی ،یا هر موقع روز که فرصت داشتی، بنشین یک ذره با آقا حرف بزن .
👌اصلا چیز خاصی هم نیست ، فکر نکن چیز خیلی سختی است، یک سلام به آقا بده ،بعد بنشین با او صحبت کن.
✋سلام آقا ،منم فلانی ،می شناسی مرا،فلان کار را کردم،این دردها را دارم ،این مشکلات را دارم ،میخواهم
باهات دوست شوم آقا،میخواهم باهات رفیق شوم آقا ،کمکم کن .
❓مگر می شود کمکت نکند؟!
👌بارها افرادی بودند که گفتند آقا ما همین کارها را کردیم و کم کم باحضرت اُنس پیدا کردیم ، عنایات عجیبی حضرت به ما کرد .
☀️به آقا بگو آقا من گرفتار نفسم ،من این نفْس اماره را چه کار کنم؟آقا خودت حلش بکن. آقا من چشمهایم هرز می پرد این طرف آن طرف را نگاه میکند آقا خودت درستش کن.
😔من نمیخواهم " گناه " کنم.
☀️بگو آقا من مشکل دارم می خواهم آدم بشوم ،میخواهم درست بشوم ،کمکم کن آقا.
🌸مؤدبانه با آقا حرف بزن ،به یک سال نمی رسد خودت متوجه میشوی چه تغییراتی در تو ایجاد شده است .
🔱آزمایش کن آقا ،آزمایش که ضرر نداره . شروع کن با حضرت حرف بزن ،قشنگ همانطور که با رفیقت حرف
میزنی و درد دل می کنی،همانطور هم با امام زمانت اینکار را بکن ، ببین چه میشود ؛نتیجه اش را خودت می بینی.
☀️آقا را به حق مادرش حضرت نرجس قسم بدهید مشکلات ما را برطرف کند ، مخصوصا مشکلات نفْس ما را ؛ نه مشکلات مادّی ما را بلکه مشکلات نفْسمان را.
⚜یا امام زمان به حق مادرت نرجس کمک مان کن آقا ، این غیبت کردن از دهن ما برود،این دروغ گفتن از دهن ما برود ،این نگاه حرام از چشم ما برود ،این حسادت ها و کینه ها از دل ما برود ،خودت به حق مادرت حضرت نرجس کمک مان کن آقا.
💞آقا مادرشان را خیلی دوست دارند ،شما آقا را به حق مادرش حضرت نرجس قسم بدهید ؛ ان شاءالله حاجت میدهد.
💠آقا یک عنایتی کن ،دیگه از وضع خودمان خسته شدیم آقا ،از این گناه مان مدام توبه میکنیم دوباره بر می گردیم ،آقا تو را به حق مادرت نرجس یک کمکی به ما بکن ،یک عنایتی به حال ما بکن ،که دیگر خوب شویم و برنگردیم به سمت گناه.
😊چقدر خوب است آدم " آدم " بشود ،اگر هم آدم بشود چه می شود!
💞وقتی کم کم صحبت کردی با آقا ،با آقا اُنس پیدا میکنی ،وقتی اُنس پیدا کردی ،شیرینی و حلاوتی در ذهنت ایجاد میشود که هر جا اسم امام زمان بیاید ، حال تو فرق می کند با بقیه. حال تو دگرگون می شود؛هرجا اسم امام زمانت بیاید دگرگون میشوی.
⚜آقا تو را به حق مادرت زهرا قسمت میدهم ،تو را به حق آن مادر سیلی خورده ات قسم میدهم، یک نگاهی به ما بکن ،آدم شویم به راهت بیاییم میخواهیم در راه تو کار کنیم. میخواهیم در راه تو قدم برداریم.خودت کمکمان کن آقا ؛خودت این مشکلات و موانع را از سر ما بردار ،خودت کمک کن به بهترین نحو برای تو کار کنیم.
✅آقا ، یک خانم دیگری را هم خیلی دوست دارد عمه جانش زینب ،آقا به حق عمه ات زینب کمکمان کن.
☀️ای پسر فاطمه به حق عمه ات زینب کمکمان کن از دست این نفْس رهایی پیدا کنیم ،به راحتی برای تو کار کنیم .
👌این حرفها را با امام زمان بزنید هر شب اگر شب وقت نمی شود صبح بعد از نماز یا هر موقع شد.ان شاءالله خود آقا عنایتی می کند حال ما بهتر می شود حال معنوی مان بهتر می شود.حال معنویمان که بهتر شود بهتر برای آقا کار میکنیم.
#استاد_عبادی
#کار_مهدوی
~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💎
🍃
☀️🍃
🍃☀️ 🍃
💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
#شعر 💠🔹
غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا
رمضان آمده و حال بکا نیست مرا .
🌸🍂
روزگاری به هوای همه کس بال زدم
پر پرواز به درگاه شما نیست مرا .
🌸🍂
معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست
لذتی در سحر نافله ها نیست مرا .
🌸🍂
من از این تیرگی باطن خود دلگیرم
روشنی بخش دل و دیده چرا نیست مرا
🌸🍂
دست من خالی و هر بار تظاهر کردم
کوله باری به جز از کبر و ریا نیست مرا.
🌸🍂
چه کنم من که خدایا تو رهایم نکنی
بارالها به گمانم که بنا نیست مرا ….
🌸🍂
به حسین تو قسم قافیه را باخته ام
اقتدایی به طریق شهدا نیست مرا .
🌸🍂
مادرم فاطمه در حشر هوادار من است
پای میزان عمل هول و ولا نیست مرا .
🌸🍂
روزی ام کن سحری گوشه ی بین الحرمین
هوسی جز سفر کرببلا نیست مرا ...
علیرضا #خاکساری
~~~🔹🍃☀️🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
☀️
🍂
🍃🍂
🍂🍃🍂
☀️🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂☀️
#برترین_ذکر
🔰مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى اصفهانى معروف به آقا نجفى اصفهانى در احوال خود چنین مینویسد:
زمانى در نجف اشرف مشغول ریاضت بودم که در آن دوره اسرارى بر من مکشوف گردید یکى از آن اسرار این بود که شب چهارشنبهاى در مسجد سهله نشسته بودم. نزدیک سحر شخصى از رجالالغیب را دیدم و سؤالات بسیارى از او نمودم و جواب سؤالاتى که از قول حضرت نقل میکرد مرتب مینوشتم که مبادا فراموش شود. یکى از آن سؤالات این بود که ذکرى به من بیاموزید تا در تمام حوائج به دردم بخورد.
🔻در جواب فرمودند:
💠ذکرى نزدیکتر از #صلوات در پیشگاه خداى متعال نیست.
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
📚 فواید الصلوات، ص ۴۹
~~~🔹☀️🌴☀️🔹~~~
🌷كانال (لاله اى از ملكوت)؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
☀️
🌴
☀️🌴
🌴☀️🌴
☀️🌴☀️🌴☀️🌴☀️🌴☀️
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_3
🔸دوروز بعد🔹
مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد، در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد
در حالی که با ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد
خم شد تا کفشهایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد
با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا آمدن و وارد خانه شدند نگاه می کرد که
کم کم صداها بالا گرفت
مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد
ـــ نفس بڪش احمد
توروخدا نفس بڪش احمد
پاهای مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد
مے دانست در خانہ چه خبر است
بار اول ڪہ نبود.
جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت
آن دو مرد با سرعت برانکارد ی را که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده و بیرون بردند
مادرش بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید
دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست
با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند
این بار گویا حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن برایش سخت تر
نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد
آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید
بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جاری کرد
با شنیدن صدای مداحے
یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد
ــــ خدایا چیڪار ڪنم
صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز ، دود اسپند و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد گویی هوش از سرش برده بود
نگاهی به سینه زنانی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند انداخت
و به صدای مداحی که اشڪ همہ حاضرین را درآورده بود گوش داد
باز دارم قدم قدم
من میام سوی حرم
وسط جمعیت بود و سرگردون
دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش غریب بود
دومین بارش بود که به اینجا می آمد
اولین بار هم چند سال پیش به اصرار مادرش آنجا آمده بود
با نشستن دستی روی شونه اش به عقب برگشت دختر محجبه ای که چهره ی مهربان و زیبایی داشت را دید
ـــ سلام عزیزم خوش اومدی بفرما این چادرِ و سرت ڪن
مهیا که احساس مے ڪرد کار اشتباهی ڪرده باشه هول ڪرد
ـــ من من نمیدونم چی شد اومدم اینجا الان میرم
خودش هم نمی دانست چرا این حرف را زد
دختره لبخند ی زد
ـــ چرا بری ؟
بمون تو رو حتما آقا دعوتت ڪرده ڪه اینجایے
ـــ آقا ؟ ببخشید ، کدوم آقا؟
ـــ امام حسین(علیه السلام)
من دیگه برم عزیزم
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_4
مهیا زیر لب زمزمه کرد امام حسین چقدر این اسم برایش غریب بود ولی با گفتن اسمش احساس آرامش مے کرد
چادر را سرش کرد مدلش ملی بود پس راحت توانست جمعش ڪند
بی اختیار دستی به چتری هایش کشید وآن ها را زیر روسریش برد
به قسمت دنجی رفت که به همه جا دید داشت
با دیدن دسته های سینه زنی دستش را بالا آورد و شروع کرد آرام آرام سینه زدن
اے امیرم یا حسیڹ
بپذیرم یا حسیڹ
باز دارم قدم قدم
من میام سوی حرم
مداح فریاد زد
ــــ همه بگید یا حسین
همه مردم یکصدا فریاد زدن
ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــــن
مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد
ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین
دوست داشت با این مرد (امام حسین علیه السلام) که برای همہ آشنا بود و برای او غریبہ حرف بزند
بغضش راه نفسش را بسته بود چشمانش پر از اشک شد
مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می گفت و مردم گریه می کردن
مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه لب باز کرد
ــــ بابام داره میمیره
همین جمله کافی بود که چشمه ے اشکش بجوشه و شروع کنه به هق هق کردن
صدای مداح هم باعث آشوب تر شدن احوالش شد
ــــ یا حسین امشب شب اول محرمه یا زینب قراره چی بکشے رقیه رو بگو قراره بی پدر بشه بی پدری خیلی سخته بی پدری رو فقط اونایی که پدر ندارن تکیه گاه ندارن میدونن چه دردیه وامصیبتا
مردم تو سر خودشون میزدند
مهیا دیگه نمیتوانست گریه اش را کنترل کند احساس سرگیجه بهش دست داد از جایش بلند شد سعی مےکرد از آنجا بیرون بره هر چقدر تقلا می کرد فایده ای نداشت همه چیز را تار میدید نمیتوانست خودش را کنترل کند بر روی زمین افتاد و از هوش رفت
با احساس درد چشمانش را باز کرد و دستی بر روی سرش کشید با دیدن اتاقی که درآن بود فورا در جایش نشست با ترس و نگرانے نگاهی به اطرافش انداخت هر چقدر با خود فڪر مے ڪرد اینجا را یادش نمے آمد از جایش بلند شد و به طرف در رفت تا خواست در را باز کند در باز شد و همان دختر محجبه وارد شد
ــــ اِ اِ چرا سرپایی تو، بشین ببینم
مهیا با تعجب به آن نگاه مے کرد
دختره خندید
ـــ چرا همچین نگام میکنے بشین دیگه
دختره به سمت یخچال کوچکی که گوشه ے اتاق بود رفت و لیوان آبی ریخت و به دست مهیا داد و کنارش،نشست
ـــ من اسمم مریم هستش.حالت بد شد اوردیمت تو پایگاه بسیج
سرگیجه، مداحی ،باباش
با یادآوری پدرش از جا بلند شد
ـــ بابام
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
سلام علیکم
ارتباط با مدیر کانال
چنانچه پیشنهاد یا انتقادی داشتید بفرمایید
@malakut_admin