"حَیاط پُشتی"
--
وقتی هوای حوصله با بخت یار نیست
گل دادن درخت شروع بهار نیست
با هر زبان که گوش فرا می دهیم… نه!
اندیشه ی کلاغ به جز قارقار نیست
این بار کوه بر سرمان صخره می زند
دهقان در انتظار ورود قطار نیست
دارا انار داشت و دارد هنوز هم
یک حرف تازه بر لب آموزگار نیست
بیهوده بر مدار زمین چرخ می خورم
این خطّ استوا است، کمربند یار نیست
دیوار هم کلافه ی این رفت و آمد است
در تیک و تاک عقربه ها بی قرار نیست
هر جمعه عصر پای تو را می کشد وسط
دنیا دچار ثانیه ای انتظار نیست
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
"خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری"
"قیصرامینپور"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گول چشم سیاهشو خوردم... #نجوا