48.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️ فضائل و خصوصیات ماه رجب و اعمال آن
🔹️ آیـت الله ناصـری ره
🔺️مـدت زمـان ویـدئـو: ۳۱دقیقه
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت 🤲
خدایا کمک کن...................
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
شما میدونین داستان چیه...؟
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
عاشقی ندیده شیرینه.mp3
12.21M
عاشقی ندیده شیرینه
تازه ما ندیدیمت اینه
عاشقت شدم من اونقدر که
کسی مثلشو نمیبینه...
کربلایی وحید شکری
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🔴 اگر حق به اهلش واگذار می شد
♥️ حضرت فاطمه سلاماللهعلیها فرمودند :
🔵 به خدا سوگند اگر حق( امامت) را
به اهلش واگذار میکردند و از عترت و
رسول خدا ص اطاعت میکردند دو
نفر هم درباره خدا و حکم او اختلاف
نمیکردند.
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
1_7999249736.ogg
2.66M
حتما گوش کنید اینقدر قشنگه که مطمئنم برای هرکسی بفرستی دعات
میکنه
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
1_9011532846.mp3
5.17M
یه آرزو دارم آقا
اونم فقط کربلاتِ
دیدن صحن و سراتِ
بیین که پشت درِ تو
گدا دوباره نشسته
با پاهای خسته
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
حضرت زهراس وشهیدهادی
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودوپنج و یک نفس نجوا میکرد.. _✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَه
سلام
قسمت 96و97 و98 و99 و100
👇👇👇👇👇👇👇👇
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوشش
سرش به سمتم چرخید..
و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم
_ #نمیذارم✋ کسی بفهمه من #شیعه ام!
و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد..
و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود.. که کلماتش به هم پیچید
_شما #ژنرال_سلیمانی رو میشناسید؟😥
نام او را چند بار از ابوالفضل🕊 شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده...
که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد
_میگن تو انفجار دمشق شهید شده!😞
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت...😱😨
میدانستم از 💛فرماندهان سپاه💛 است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند..
که به نفس نفس افتادم
_بقیه ایرانیها چی؟😰😰
و خبر مصطفی فقط همین بود..
که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#باخبرشهادت سردار سلیمانی،💚🕊فاتحه ابوالفضل🕊 و دمشق و داریا را یکجا خواندم..😨😢
که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش👀📱 مانده بود،..
انگار خبر دیگری خانه خرابش کرده و این امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد
_بچه ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!✨💚
برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم
_ #شمابریدحرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!
و دل مادرش هم برای #حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند.. و راحت نمیشد...
که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت...
سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم.. 😥و فقط خدا را صدا میزدیم🤲🤲🤲 تا به فریاد مردم #مظلوم سوریه برسد.😥😥😥🤲🤲🤲
صدای تیراندازی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوهفت
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد،..😥😢
مصطفی 🌸چندبار در روز به خانه سر میزد.. و خبر میداد..
تاخت و تاز تروریست ها در داریا به چند خیابان محدود شده..
و هنوز خبری از دمشق و زینبیه💚 نبود که غصه ابوالفضل🕊 قاتل جانم شده بود...❤️😢
تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می گفت.. و در شبکه سعودی العربیه #جشن کشته شدن سردار سلیمانی بر پا بود،😥😭
دمشق به دست ارتش آزاد افتاده..
و جانشینی هم برای بشار اسد تعیین شده بود...😑😥
در همین وحشت بیخبری،..
روز اول ماه رمضان🌙 رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد...
مصطفی کلید همراهش بود..
و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که
خیال بافی کرد
_شاید کلیدش رو جا گذاشته!😊
رمقی به زانوان بیمارش نمانده..
و دلش نیامد من را پشت در بفرستد ☺️که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند
_کیه؟😵
که طنین لحن گرم ابوالفضل😍 تنم را لرزاند
_مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!😁
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم..😍🏃♀❤️
و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم..
وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش
گریه میکردم 😍😢و #دلواپس_حرم بودم که بی صبرانه پرسیدم
_حرم سالمه؟😥😧
تروریست های تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده..
و هول #جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد
_مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟😊🤨
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید.. و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت..
که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوهشت
و زیر گوشم شیطنت کرد
_مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟🤨 کجا گذاشته رفته؟😁
🌷مادر مصطفی🌷همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل🕊 میرفت که سالم برگشته...
و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی🌸 شده بود..
و میدانست #ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید
_رفته زینبیه؟😊
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم😢 و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم
_میخواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!😊
بی صدا خندید..😁
و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته..
که دوباره سر به سرم گذاشت
_خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!😂😉
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود..
و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست
_رفته حرم سیده سکینه!😊
و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد
_خدا حفظش کنه،😊 شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از #حرم حضرت سکینه (س) راحته!😊😇
با متانت داخل خانه شد..
و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی😟 و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه #آرام باشد.. 🧐
و جرأت نمیکردم حرفی بزنم..
مبادا حالش را به هم بریزم. مادرمصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد..
و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت...
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید..🤩😍و او هم نگران #حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت..
و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت
_درگیریها...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودونه
درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها #بودن، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن.
و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید
_راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟
که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود
_غلط زیادی کردن!😏😎
و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که #به_عشق_سربازی_اش سینه سپر کرد
_نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و #سردارهمدانی💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪
ابوالفضل #ازخستگی نفس کم آورده و دلش از غصه #غربت سوریه میسوخت که همچنان می گفت
_از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁
_تو درگیریهای حلب وقتی جنازه #تروریست ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون #پیش_نمازمسجد ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته
گفت
_پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که...
ادامه دارد....