خدایا در این شب عید دلهامون
را بغیر از در خونه امیرالمومنین
و اولادش جایی دیگر بند نکن
خیلی ها ناراحتن که نتونستن برن
اعتکاف
خب عزیزان اینم یه نوع امتحان و
آزمایش و کنترل هوای نفس هست
که کسانیکه نمی تونن برن و شرایط
رفتن به اعتکاف را ندارند در خونه
کنار خدمت به خانواده بتونن این
سه روز را اعتکاف در کنار بقیه
اعضای خانواده داشته باشند
این سه روز پاک زندگی کنید
این سه روز دور از غیبت و
دور از گناه باشین
بنده هم حدود 6 سال پیش
برای اولین بار تونستم برم
اعتکاف
خیلی حال خوشی بود هرچند
خیلی از موارد را بلد نبودم ولی
حال خوشش یادمه
مولای من
باز اسم مارا در لیست اعتکافی ها
ثبت بفرمایید
سلام
هی همراهتون هستم تا خوابتون
نبره ها
این همه شب ها خوابیدین
این دو سه شب بیدار بمونید
الان براتون یه چی میگم تا این
چند روز میلاد هروقت یادتون می اد
بخندید 😂😂
من عینک نزنم نمی بینم و مثلا
چیزی شبیه به سایه می بینم
👇👇👇
👆👆👆
چند روز پیش بیرون بودم و خرید
داشتم و خریدم طول کشید و
نهارم غذایی درست کرده بودم
که مورد علاقه دخترم نبود البته
خورد ولی به قول معروف ته دلش
را نگرفت 😂
خلاصه خریدم به غروب کشید
و دخترم زنگ زد مامان می خواهی
بیایی خونه یه ساندویج بگیر برام
خیلی گشنمه....... امتحان هم دارم
و...... منظورش این بود که نمی تونم
چیزی درست کنم 😂😂
گفتم باشه اومدنی خونه برات
یه ساندویج می خرم گفت
ساندویج قارچ و پنیر و......
مخلفات......
👇👇
👆👆
من دیگه دیدم سفارشش انگار
خیلی طولانی هست گفتم برام
پیامک بده... اونم گفت باشه
آدرس ساندویج فروشی را
بهم داده بود و رفتم همون
ساندویج فروشی
خواستم بگم که چی می خواستم
که گفتم خب اینکه خیلی مخلفات
می خواست که اصلا یادم رفته
بود.... 😂
گوشی را نگاه کردم که
ببینم چی نوشته که دیدم
عینک نیاوردم یعنی حتی یه
کلمه از پیامک را نتونستم بخونم
گفتم خب همین پیامکش را نشون
این دو تا جوون میدم که بخونن و
سفارشش را بگیرم و برم خونه
رفتم نزدیکتر و پشت میزشون و
گفتم ببخشید عینک نیاوردم
این ساندویچی که سفارش
دادن را برام نوشتن.........
پیامک را نشونشون دادم دیدم
از خنده در حد منفجر شدن هستن
ولی به روی خود نیاوردن و راستش
یکم خجالت کشیدم.... که یکی
گفت بفرمایید بشینید الان میگم
حاضر کنن
منم چند دقیقه ای نشستم و
بی خیال شده بودم دیگه که
صدام کردن که سفارش شما
آماده هست و یکم عذر خواهی
هم کردن و..... که ببخشید
خندیدیم به دل نگیرین و.....
خلاصه ساندویج را گرفتم و اومدم
خونه
سریع رفتم اول عینکم را زدم
تا پیامک را بخونم ببینم چیه
و چرا اونا خندیدن
دیدم دخترم برام نوشته 👇👇
مامان یه ساندویج...........
برام بگیر و بیا یعنی از گشنگی
من همینطوری دارم در و دیوار و
خونه را می خورم و دیگه نفسهای
آخرم هست...........
😂😂😂😂
وقتی پیامک را خوندم فهمیدم واسه
چی اون دو تا جوون می خندیدن
و تازه اصرار هم داشتن شما
خرید دارین ما سفارش را دم
منزل هم می بریم😂😂
گفتم خیلی ممنون من دارم میرم
خونه
به دخترم گفتم آخه اون چی ها
بود نوشته بودی؟؟ گفت وای
نکنه رفتی پیامکم را نشونشون
دادی
😂😂😂😂