#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سی و نهم
مرد خدا🌺
👇👇👇
💢من یک مثال دیگر بزنم تا ابعاد دیگری از شخصیت این مرد را بشناسید.
💢شخصی در خیابان زیبا زندگی می کرد که معتاد بود و به خاطر اعتیاد خانواده اش را خیلی اذیت می کرد.
💢ابراهیم برای اینکه ترک کند خیلی زحمت کشید اما به هر حال موفق نشد.
💢بعد با او صحبت کرد
چرا خانواده ات را اذیت میکنی؟
💢او گفت: دست خودم نیست من هفته ای فلان قدر پول برای تهیه مواد احتیاج دارم اگر داشته باشم به کاری به آنها ندارم.
💢ابراهیم یک سال پول مواد این شخص رو داد به شرطی که به خانواده اش اذیت نکند!
💢یک سال خانواده اش در آرامش بودند.
💢بعد یک سال ابراهیم شهید شد و آنجا بود که این شخص این قضیه را برای ما تعریف کرد.
💢شخص معتاد هم بعد مدتی از دنیا رفت.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهلم
راه خدا🌺
👇👇👇
💢بالاترین ویژگی ابراهیم این بود بعد از عبادت و بندگی خدا برای هدایت و کمک به مردم همه گونه تلاش می کرد کاری نداشت که دیگران چه می گویند و چه چیزی مد نظر دارند.
💢برخی مواقع برای هدایت دیگران خود را در خطر تهمت قرار می داد.
💢یادم هست یک بار در باشگاه ابومسلم بودیم ابراهیم متوجه شد چند نفر از دوستان ورزشکار و همسن او شب ها با برخی از بزرگترها به دنبال فساد هستند و به محله های خراب تهران می روند آنها راحت از این مساله حرف می زدند.
💢ابراهیم خیلی با آنها صحبت کرده بود اما فایده ای نداشت تصمیم گرفت یک بار با آنها همراه شود.
💢یک شب که ورزش تمام شد ابراهیم خیلی جدی شما اینقدر با عجله کجا می روید؟ خُب یکبار ما را هم به همراه ببرید.
💢آنها با تعجب به هم نگاه گردند و گفتند خُب تو هم بیا.
💢من که کوچکتر بودم فقط شاهد این ماجرا بودم فردا عصر از ابراهیم پرسیدم چه خبر شما هم رفتی؟
💢ابراهیم آهی از سر درد کشید و گفت: خدا همه ما را هدایت کند من در راه که می رفتیم خیلی با این رفقا حرف زدم اما تمام توجه شان به رفیق بزرگسالشان بود.
💢ابراهیم ادامه داد من فکر نمی کردم اوضاع این رفقا اینقدر خراب باشد آنها به راحتی وارد منطقه فساد تهران شدند و هر چه حدیث و آیه آوردم فایده ای نداشت.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و یکم
راه خدا🌺
👇👇👇
💢بزرگ ترها که همه را مثل خود فاسد کرده بودند متوجه منظور من شدند یکی داد زد گفت: این ابراهیم را بگیرید تا خواستند من را بگیرند فرار کردم دنبالم آمدند ولی نتوانستند من را بگیرند.
💢ابراهیم با ناراحتی گفت: دلم برای این رفقا می سوزد آینده خود را تباه می کنند اینها خانواده خوبی دارند اما این کارهای حرام وسیله نابودی آنها را فراهم می کند.
💢بعد مدتی از این ماجرا یک نوجوان به ظاهر زیبا وارد محل ورزش بود.
💢ابراهیم به خاطر کاری که داشت بیرون رفت.
💢بعد مدتی همان جماعت فاسد به سراغ نوجوان رفتند ضمن طرح رفاقت با خودشان بردند.
💢این قضیه که برای من مشکوک بود به ابراهیم خبر دادم.
💢ابراهیم با دوچرخه یک نفر به سراغشان رفت و آنها را با یک فریاد متوقف کرد. آن نوجوان را به منزل فرستاد و آن سه نفر را هم تهدید نمود.
💢ابراهیم فردای آن روز از من تشکر کرد و گفت: خدا کمک کرد بدن من قوی شود اگر آنها از قدرت بدنی من نمی ترسیدن هرگز آن نوجوان را رها نمی کردند.
هدایت شده از 📌بهبود دیابت 📌
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و دوم
برخورد با منکر🌺
👇👇👇
💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب چهار روز خبری از ابراهیم نبود.
💢وقتی سوال کردم کجا بودی گفت: تو درگیری های خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرت آباد همراه جواد آردانی که در حین درگیری کتفش تیر خورد و بعد از تصرف پادگان پیکر او را برای پزشکی قانونی بردم در آنجا شاهد بودم تعداد زیادی شهید با بدن های متلاشی وجود دارد و کسی جرات نزدیکی ندارد لذا ماندم مشغول مرتب کردن اوضاع شدم.
💢ابراهیم ادامه داد انقلاب پیروز شد و کارهای نظامی کم شد این کار هم از دست ما بر می آمد.
💢نیروهای کمیته فعالیت گسترده ای در برخی از مراکز داشتند من دیده بودم برای شراب خمر و حمل مشروب شلاق می زدند.
💢یک شب حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند اما دو جوانی که سرنشین ماشین بودند توجهی نکردند و سریع تر گاز دادند.
💢کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت و دو سرنشین را از ماشین پیاده کرد بعد هم گفت: درب صندوق را باز کن.
💢علت فرارش را فهمیدیم یک بسته ۲۴ تایی مشروب داخل صندوق بود.
💢 دو جوان مثل بید از ترس می لرزیدند و التماس می کردند که تو رو خدا ما را معرفی نکن.
💢من می دانستم که ابراهیم بهترین برخورد را با آنها می کند.
💢ابراهیم به آنها گفت: یک شرط دارد سر بطری ها را باز کنید و داخل جوب خالی کنید.
💢آنها مشغول باز کردن درب مشروب شدند.
💢ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و از مضرات مشروب و احادیثی که از معصومین بوده را به آنها یادآور شد.
💢آنها فقط گوش می کردند وقتی کارشان تمام شد ابراهیم با آنها خوش وبشی کرد و گفت اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه تو مسیرش حرکت کنه و اگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت بیاد تو خیابون.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و سوم
برخورد با منکر🌺
👇👇👇
💢آنها خداحافظی کردند و رفتند من یقین داشتم که برخورد صحیح او به خوبی جواب خواهد داد.
💢چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشت من و ابراهیم کماکان در کمیته فعالیت داشتیم.
💢شغل ما فعالیت در آموزش وپرورش بود اما با کمیته همکاری داشتیم.
💢یک روز ظهر بود که ابراهیم به منزل ما آمد گفت: مقدار پول برای کار خیر می خواستم. یعنی منتظر برگشت پول نباش.
💢ما باهم شوخی داشتیم نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداش به گدایی افتادی؟
💢خندید و گفت: اگه حالش رو داری بیا ببین برای کی می خوام.
💢آن روز صد تومان از من و مقداری از بچه های دیگه گرفت که جمعا شد ۱۰۰۰تومن شد با هم رفتیم کمیته خراسان.
💢یه جوانی که حدوداً ۲۰سال داشت دم در نشسته بود ابراهیم به او گفت: مشکل شما حل شد؟
💢جوان با ناراحتی گفت: نه. من چیکار کنم؟
💢ابراهیم رفت داخل و با یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ برگشت داخل جعبه نوار کاست چیده می شد.
💢فهمیدم این جوان نوار کاست فروش دوره گرد بوده و نوارهای غیر مجاز می فروخته ابراهیم جوان را به کناری برده و جعبه را به او داده.
💢جوان نگاهی به ته جعبه کرد، فقط چند نوار ته جعبه قرار داشت تمام سرمایه اش از بین رفته بود.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و چهارم
برخورد با منکر🌺
👇👇👇
💢ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمیده بود بعد گفت: داداش آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به جایی نمی رسه.
💢بعد گفت: چقدر سرمایه ات از بین رفته؟
💢گفت حدود ۱۰۰ تا نوار بوده که هر کدومش ۵ تومن پولش بود.
💢ابراهیم دست کرد جیبش و ۱۰۰۰تومن داد بهش و گفت: بیا اینم پول حلال برو با این پول کار کاسبی حلال راه بی انداز.
💢جوان داشت از خوشحالی بال در می آورد از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه صورت ابراهیم را بوسید.
💢 اومد بره که ابراهیم فرصت رو غنیمت شمرد و از حرام بودن پولی که از این راه به دست بیاد گفت.
💢جوان هم گفت: چشم خدا میدونه ما به حلال وحرام اعتقاد داریم من نمی دونستم این نوارها حرامه من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمی کنم و باقی نوارها رو ریخت توی سطل آشغال و همین طور بر می گشت ابراهیم را نگاه می کرد.
💢ابراهیم با اخلاص خود آن جوان را راهنمایی کرد.
💢یاد این برخورد آیت الله شاه آبادی افتادم که به شخصی که نزدش آمده بود و گفته بود ازخواندن نماز لذت نمی برم و به برخی از گناهان علاقه دارم ذکری را توصیه کنید.
💢آیت الله شاه آبادی به او گفت: شما موسیقی حرام گوش می کنی.
💢طرف جا خورد و تایید کرد.
💢 آیت الله شاه آبادی به او گفت: ذکر لازم نیست موسیقی حرام را ترک کنید.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و پنجم
تویوتا🌺
👇👇👇
💢اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ آغاز نشده بود.
💢ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم.
💢آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم.
💢یک روز عصر توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت.
💢این بار با دفعات دیگر فرق داشت او بر سوار یک ماشین مدل بالا بود! یک خودرو سواری تویوتا سفید صفر کیلومتر را جلوی منزل پارک کرد و پیاده شد.
💢چشمام از تعجب گرد شد و سوال کردم خریدی؟
💢ابراهیم درب ماشین رو قفل کرد و رفت سمت خانه.
💢دنبال ابراهیم وارد خانه شدم در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن بعد گفتم سوییچ ماشن رو بده بریم دور بزنیم.
💢ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد مدتی که گذشت گفت: نه این ماشین به درد ما نمی خوره می ترسم ما رو زمین بزنه
💢گفتم: مگه موتوره که بخوریم زمین؟
💢ابراهیم دوباره حرفش رو تکرار کرد همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. هم میتونه ما رو از همه چیز دور کنه از خدا از مردم. همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه
💢گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟
💢گفت: این ماشین رو یکی از آقایون علما به من هدیه کرد اما به درد من نمی خوره.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و ششم
تویوتا🌺
👇👇👇
💢گفتم عیب نداره بزار من ازش استفاده می کنم لااقل مامان بچه ها جایی خواستن برن.
💢گفت: نه به درد ما نمی خوره.
💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت.
💢عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد.
💢یه آقایی پشت درب خانه ایستاده بود سلام علیک کردیم.
💢ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد گفت اومدم سوییچ ماشین رو بگیرم.
💢 با تعجب گفتم: شما؟
💢گفت: شما عباس آقا باید باشید با نشانی هایی که داد مطمئن شدم. سوییچ رو دادم.
💢آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه یه ماشین هم برا خودت نگه نمی داری چرا هر چی دستت میرسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری خانواده داری..
💢ابراهیم طبق معمول لبخند می زد بعد فقط یک جمله گفت: خیلی بهتر شد این ماشین رفت.
💢او به کارهایی که می کرد ایمان داشت می دانست آنها که از متن جامعه و از حضور در کنار مردم جدا شدند و به افراد مرفه تبدیل شدند، از همین موارد آغاز کردند ابتدا ماشین مدل بالا خانه شیک..
💢فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه.
💢گفت: این ماشین، اگر جایی خواستی بری ماشین هست.
💢من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خونه.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و هفتم
در محضر علما🌺
👇👇👇
💢بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده ام که وقتی از خانه خارج می شوند تسبیحی در دست دارند و به استغفار مشغول هستند.
💢اما برخی از این جماعت استغفار ظاهری دارند و هیچ کاری به خاطر خدا انجام نمی دهند پای گناه هم برسد معلوم نیست چه می کنند.
💢ابراهیم اهل محاسبه و مراقبه بود اما این مسائل در زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی باید با او زندگی می کردی تا اخلاص او ببینی.
💢این معنویت از پای درس علما و بزرگان در سخنرانی های هیئت به دست آمده بود.
💢او یک شبه مداح نشد با حضور در محضر افراد پیشکسوت مثل حاج آقا ترابی از آنها کمک می خواست.
💢اما از اول انقلاب منزل مسکونی به اطراف خیابان مسکونی منتقل شد خیابانی که هر کوچه و محله آن به نور یکی از علمای ربانی منور بود.
💢در محله ابراهیم عالم بزرگواری به نام محمد تقی جعفری زندگی می کرد.
💢علامه بزرگواری که با اخلاق خوب مردم را جذب می کرد.
💢ابراهیم هم به ایشان علاقه داشت.
💢جاذبه شخصیت ابراهیم باعث شد که پسر علامه جعفری به ابراهیم علاقه پیدا کند و از دوستان نزدیک او گردد.
💢ابراهیم از محضر این عالم وارسته استفاده می کرد و به ایشان علاقه فراوانی داشت.
💢این ارتباط دو طرفه بود علامه نیز ابراهیم را به عنوان یک جوان مومن و انقلابی قبول داشت.
💢زمانی که ابراهیم در عملیات فتح المبین مجروح شد علامه جعفری برای ملاقات به منزل ابراهیم آمد و ساعتی را مهمانش بود کاری را که معمولا برای کسی انجام نمی داد.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و هشتم
در محضر علما🌺
👇👇👇
💢علی جعفری فرزند علامه جعفری در مصاحبه با خبرگزاری ها می گوید:
💢وقتی ابراهیم مجروح شد او را به منزل آوردند، وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت استاد شما چرا زحمت کشیدید؟ ما خوب می شدیم خدمت تان می آمدیم.
💢علامه در جواب گفتند این وظیفه ماست که به شما سر بزنیم شما در این راه قدم گذاشته اید.
💢علامه در ادامه گفت: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید امروز نوبت من هست که از شما درس بگیرم.
💢ابراهیم خیلی شرمنده شده بود با ناراحتی گفت: استاد نفرمایید ما خاک پای شما هستیم هرچه داریم از شماست دعا کنید سرباز ولایت باشیم.
💢علی کلیج تعریف می کند: بعد تعارفات معمول ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت: استاد، ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم. بعد دستش را شبیه به دایره کرد و گفت اگر این کُره باشد امام زمان (عج) مانند این دست به دنیا احاطه دارد خداوند نیز به تمام دنیا شاهد و ناظر است.
💢علامه در سکوت به تعابیر عرفانی ابراهیم فکر می کرد.
💢ابراهیم هم شروع به خاطراتی از معجزات امداد غیبی کرد.
💢محمد خورشیدی از همسایگان و دوستان ابراهیم تعریف می کرد: در ایامی که ابراهیم مجروح بود روزی او را به خیابان زیبا رساندم گفتم آقا ابراهیم کجا به سلامتی؟
💢گفت من می روم منزل علامه جعفری
💢گفتم: من میتونم بیام.
💢ابراهیم گفت: بیا اشکالی نداره.
💢وارد منزل علامه جعفری شدیم ایشان مشغول صحبت بودند و چند نفری دورشان نشسته بودند.
💢ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهل و نهم
در محضر علما🌺
👇👇👇
💢وارد منزل علامه جعفری شدیم ایشان مشغول صحبت بودند و چند نفری دورشان نشسته بودند.
💢ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد.
💢علامه با دیدن ابراهیم از سر جایش بلند شد و دست ابراهیم را گرفت برد بالای مجلس.
💢همه به احترام ابراهیم بلند شدند.
💢بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود شاید اگر با گوش خودم نمی شنیدم باور نمی کردم.
💢علامه با اصرار گفت: برو جای من بشین من باید شاگردی شما را بکنم.
💢تا علامه این حرف را زد صورت ابراهیم سرخ مثل لبو شده بود و گفت: استاد تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید.
💢بعد علامه با اصرار سر جای خود برگشت و قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد گفت: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند.
💢من چیزی از علامه نمی دانستم فقط می دیدم که مرتب در برنامه تلویزیونی حضور دارد.
💢روزها گذشت و ابراهیم شهید شد.
💢کسی که خبر مفقود شدن ابراهیم را به علامه داد می گوید.
💢علامه خیلی ناراحت شد.
💢ایشان بلافاصله پس از شنیدن خبر نگاهی به اطرافیان کرد و شعری در وصف ابراهیم گفت.
💢این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبری شد خبری باز نیامد.
💢قدرتمند ترین افراد کسی است که قدرت مالکیت بر خویشتن محروم باشد اگرچه در این دنیا مالک هیچ چیزی نباشد.
💢برعکس اگر کسی مالک همه دنیا باشد ولی از مالکیت خویشتن محروم باشد چنین شخصی ناتوان ترین افراد است.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت پنجاهم
سیره عملی🌺
👇👇👇
💢حدود سال ۱۳۵۴بود که به باشگاه ابومسلم با مدیریت استاد شیرگیر رفتیم.
💢استاد شیرگیر و محمدی به صفات انسانی و معنوی اهمیت بیشتری می دادند.
💢همان روزهای اول با #ابراهیم_هادی و اخلاق خوب او آشنا شدم و دیگر نتوانستم از او جدا شوم و اخلاق ابراهیم در رفتارهای من تاثیر گذاشت.
💢روزها گذشت و تصمیم گرفتم به حوزه حاج آقا مجتهدی بروم. ابراهیم مرا در این مسیر بسیار تشویق کرد.
💢روزها گذشت دوستان زیادی در حوزه و دانشگاه و مربیان دیدم سفرهای تبلیغی زیادی در داخل وخارج از کشور رفتم. اکنون مدرس دانشگاه و حوزه هستم اما باور کنید هنوز نتوانستم نفر دومی را پیدا کنم که ویژگی های ابراهیم را در خودش جمع کرده باشد.
💢من همان ایام با ابراهیم دوست شدم و این دوستی هنوز هم ادامه دارد او همین حالا هم مراقب من است.
💢در همین یک ماه اخیر دو بار در عالم رویا به سراغم آمده و در مسیر زندگی کمکم کرده.
💢آخرین بار همین چند روز پیش بود که می خواستم کاری انجام دهم ابراهیم آمد مثل برادر بزرگتر مرا نصیحت کرد گفت: به این دلایل این کار را نکن.
💢اما با آنچه در حوزه در محضر علما فهمیدم می توانم روش زندگی و سیره عملی ابراهیم را اینگونه شرح کنم.
💢اولین موضوع بحث سیر و سلوک است برخی افراد اهل معرفت راه جدایی از مردم و شب زنده داری و ذکر را پیش می گیرند وخود را از اهل دنیا جدا می کنند.
💢اما عده ای مسیر سیر سلوک را در رفتن به زیارت بزرگان و راه زیارت مشهد و کربلا و مکه را پیش می گیرند.