🥀راستى شگفت آور است که معاويه براى تحميق جمعى از شاميان ساده لوح آن زمان، يک چنين حقيقت مسلم تاريخى را انکار مى کند و به مغالطه مى پردازد.
عجيب اينکه ـ هرچند از يک نظر عجيب نيست ـ سخن معاويه در برابر امام دقيقاً همان چيزى است که ابو جهل در برابر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) گفت; او مى گفت: قريش همه با هم متحد بودند تا اينکه محمد آمد و ميان آنها تفرقه افکند.(6)
تعبير به «کَرْهاً»; (پذيرش اسلام آنها از روى اکراه بود) اشاره به اين است که ابوسفيان در فتح مکه ظاهراً ايمان آورد; ولى در دل ايمانى نداشت. شاهد اين مدعا اين است که عباس عموى پيغمبر در حالى که سوار بر مرکب رسول خدا بود در اطراف مکه به دنبال کسى مى گشت که نزد قريش بفرستد تا آنها را به عذرخواهى نزد پيغمبر اکرم فرا خواند و فتح مکه بدون خونريزى پايان گيرد. ناگهان ابوسفيان را ديد. به او گفت پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پيامبر خدا ببرم و امان نامه از آن حضرت براى تو بگيرم. هنگامى که ابوسفيان نزد پيامبر آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه داشت او قبول نکرد. عمر گفت: يا رسول الله اجازه بده گردنش را بزنم و عباس به دليل خويشاوندى که با او داشت مانع شد عرض کرد: يا رسول الله او فردا اسلام مى آورد و فردا او را نزد پيغمبر اکرم آورد. پيامبر بار ديگر اسلام را بر او عرضه کرد. ابوسفيان باز هم خوددارى کرد. عباس آهسته زير گوش او گفت: اى ابوسفيان هرچند به دل نمى گويى; اما به زبان گواهى ده که خداوند يگانه است و محمد رسول خداست که اگر نگويى جانت (به علت جنايت هايى که از پيش مرتکب شده اى) در خطر است. ابوسفيان از روى اکراه و ترس شهادتين را بر زبان جارى کرد. اين در حالى بود که ده هزار نفر لشکر اسلام گرداگرد آن حضرت را گرفته بودند و تعبير به «حزباً» اشاره به همين است.(7)
تعبير به «اَنْفُ الإسْلامِ; بينى اسلام» کنايه از ايمان آوردن اشراف عرب به پيغمبر اکرم است زيرا اين واژه در ادبيات عرب گاه در اين گونه موارد به کار مى رود.
به اين ترتيب، امام پاسخ کوبنده اى به بخش اوّل نامه معاويه داده است.
آن گاه تهمت ديگرى را که معاويه در نامه خود آورده ياد مى کند و مى فرمايد: «و نيز گفته اى که من طلحه و زبير را کشته ام و عايشه را آواره نموده ام و در ميان کوفه و بصره اقامت گزيده ام (و دارالهجرة; يعنى مدينه پيغمبر را رها نمودم) ولى اين امرى است که تو در آن حاضر نبوده اى و مربوط به تو نيست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اينها را به خوبى مى دانى)»; (وَذَکَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ، وَشَرَّدْتُ(8) بِعَائِشَةَ، وَنَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ(9)! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْکَ، وَلاَ الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْکَ).🥀
6⃣
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀همه مى دانيم عامل قتل طلحه و زبير در واقع خودشان بودند که نخست با امام بيعت کردند و بعد بر او شوريدند و آتش جنگ جمل را برافروختند و نيز همه مى دانيم عايشه با پاى خود و با ميل خود شورشيان بصره را همراهى کرد و اميرمؤمنان على(عليه السلام) نهايت جوانمردى را به خرج داد و با احترام کامل براى احترام به پيغمبر خدا او را به مدينه بازگرداند و به يقين معاويه تمام اينها را مى دانسته; ولى هدفش فتنه انگيزى در ميان شاميان بوده است و قاعدتاً دستور مى داد نامه اش را بر فراز تمام منابر شام بخوانند و شاميان ناآگاه زمان را بر ضد على(عليه السلام) بشورانند و اگر امام(عليه السلام) جواب مشروحى به معاويه نداد به سبب اين بود که توضيح واضح محسوب مى شد از اين رو با بى اعتنايى به او فرمود: اينها به تو مربوط نيست.
ابن ابى الحديد در اينجا تعبيرات جالبى دارد که شايسته ذکر است، مى گويد: جواب مشروح به معاويه در اينجا اين است که طلحه و زبير خودشان سبب قتل خود شدند به سبب سرکشى و فتنه انگيزى و شکستن بيعت; اگر آنها در مسير صحيح قرار مى گرفتند سالم مى ماندند و هر کس به حق کشته شود خونش هدر است.
سپس مى افزايد: اما اينکه آنها از شيوخ اسلام بودند جاى شک نيست ولى گاهى عيب، دامان شخص بزرگ را هم مى گيرد و اصحاب ما معتقدند که آنها توبه کردند و با حال ندامت از آنچه در جنگ جمل انجام دادند از دنيا رفتند و ما نيز چنين مى گوييم، بنابراين آنها بر اساس توبه اهل بهشتند و اگر توبه نکرده بودند، بيچاره بودند زيرا خداوند با کسى در مورد اطاعت و تقوا دوستى خاصى ندارد; اما اينکه آنها جزء عشره مبشره بودند و وعده بهشت به آنها داده شده بود اين وعده مشروط بود; مشروط به حسن عاقبت و اگر ثابت شود که آنها توبه کردند وعده مزبور محقق است (ولى ابن ابى الحديد روشن نساخته که آيا مى شود انسان سبب ريختن خون هفده هزار نفر شود و سپس با يک استغفار، خداوند گناهان او را ببخشد؟!).
سپس مى افزايد: اما در مورد عايشه امام(عليه السلام) او را تبعيد نکرد، بلکه او خودش را به اين سرنوشت گرفتار نمود، زيرا اگر در منزلش نشسته بود (آن گونه که قرآن دستور داده است) در ميان اعراب و کوفيان خوار و بى مقدار نمى شد. اضافه بر اين، اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعد از جنگ او را گرامى داشت و کاملا احترام کرد و اگر عايشه چنين رفتارى را با عمر کرده بود و مرتکب اختلاف افکنى و فتنه انگيزى شده بود و عمر به او دست مى يافت او را مى کشت و قطعه قطعه مى کرد; ولى على(عليه السلام) داراى حلم و بزرگوارى خاصى بود.(10)🥀
7⃣
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀شايان توجّه اينکه «احمد زکى صفوة» بنا به نقل «سيد عبد الزهراء خطيب» (صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه) مى گويد: عايشه خودش خود را آواره کرد; به سوى بصره به عنوان خونخواهى عثمان آمد و آن مشکلات را براى خود فراهم ساخت; ولى على(عليه السلام) هنگامى که طرفداران عايشه متلاشى شدند به برادر عايشه محمد بن ابى بکر گفت: خيمه اى بزن و با دقت خواهرت را در آنجا وارسى کن ببين کاملا سالم است و جراحتى به او نرسيده. محمد چنين کرد و گواهى داد: عايشه مشکلى ندارد. سپس امام(عليه السلام) دستور داد او را با احترام تمام به مدينه باز گردانند و آنچه از مرکب و زاد و توشه لازم بود با او بفرستند و چهل نفر از زنان شناخته شده بصره را دستور داد که او را تا مدينه همراهى کنند.(11)
به عقيده ما اين محبّت و احترامى که حضرت نسبت به عايشه در برابر آن همه خلاف کارى انجام داد کافى بود که عايشه تا آخر عمر خود را مديون امام بداند; ولى تاريخ مى گويد: او حق شناسى نکرد و همچنان به مخالفتش ادامه داد.
از جمله ايرادهايى که معاويه در نامه خود به آن حضرت گرفته بود اين بود که چرا مدينه، شهر پيامبر را رها کرده اى و به کوفه و بصره آمدى; جايى با آن عظمت را رها کردن و به چنين مکانى منتقل شدن کار درستى نيست.
به يقين نيت معاويه اين بود که على(عليه السلام) در مدينه بماند و به علت بُعد طريق، او بر تمام شام و عراق مسلط گردد و آمدن امام به کوفه نقشه هاى شوم او را بر هم زد.
شاهد اين سخن آنکه معاويه قبلا به «زبير» نوشته بود که من در شام براى تو بيعت گرفتم و بعد از تو براى «طلحه»; به سراغ عراق برويد و آنجا را تصرف کنيد در اين صورت تمام عراق و شام در اختيار شماست.(12)
معاويه به آنچه در اين زمينه گفته بود بسنده نکرد، بلکه تعبير زشتى را در اينجا به کار برد و گفت: «در حديث پيغمبر آمده است: هر کس از مدينه خارج شود خبيث و آلوده است» غافل از اينکه اين حديث قبل از هر کس خود معاويه را شامل مى شود و همچنين طلحه، زبير و عايشه را که معاويه نسبت به آنها عشق مى ورزيد. اضافه بر اين بعضى از بزرگان و صالحان اصحاب پيغمبر همچون ابوذر، سلمان و ابن مسعود و غير آنها از مدينه خارج شدند و در شهرهاى دور و نزديک چشم از جهان فرو بستند.🥀
8⃣
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀درست است که مجاورت با قبر رسول الله داراى برکاتى است; اما وظيفه امام اين است که براى خاموش کردن آتش فتنه گاهى از مجاورت آن قبر نورانى چشم بپوشد و به مناطقى که بهتر مى توان آتش فتنه را خاموش کرد قدم بگذارد.
ولى امام(عليه السلام) در پاسخ معاويه تنها به اين نکته قناعت فرمود که اين امر ارتباطى به تو ندارد، زيرا مسأله واضح تر از آن بود که نياز به شرح و تفصيل داشته باشد.
تعبير امام به «ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْکَ; اين امرى است که تو از آن غايب بودى و چيزى بر تو نيست» کنايه از اين است که ربطى به تو ندارد که گاه در فارسى در تعبيرات عاميانه مى گوييم: «فضولى موقوف».
سپس امام(عليه السلام) از تهديد معاويه که تهديدى توأم با مغالطه و سفسطه بود پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «و نيز گفته اى که با گروهى از مهاجران و انصار به مقابله من خواهى شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزى که برادرت (يزيد بن ابى سفيان در روز فتح مکه) اسير شد پايان يافت»; (وَذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِي فِي الْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنْصَارِ، وَقَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ).
مى دانيم اطرافيان معاويه و ياران نزديک او و حتى خود او جمعى از بازماندگان دوران جاهليت عرب بودند، همان هايى که تا روز فتح مکه مقاومت نمودند، هنگامى که همه مقاومت ها در هم شکست اظهار ايمان کردند و پيغمبر اکرم فرمان آزادى آنها را صادر فرمود و به همين جهت «طُلَقاء» ناميده شدند.
از سويى ديگر مى دانيم مهاجران افرادى بودند که پيش از فتح مکه ايمان آوردند و به پيغمبر اکرم در مدينه ملحق شدند و انصار کسانى بودند که از آنها حمايت کردند، ولى هنگامى که مکه فتح شد و آن منطقه از حجاز يکپارچه در اختيار پيغمبر قرار گرفت ديگر هجرت مفهومى نداشت، از اين رو پيغمبر اکرم فرمود: «لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ».(13)
جالب اينکه در روز فتح مکه برادر معاويه به نام «يزيد بن ابوسفيان» و جماعتى در گوشه اى از مکه تصميم بر مقاومت در برابر لشکر اسلام گرفتند. پيامبر گروهى را فرستاد و آنها را در هم شکست و برادر معاويه اسير شد. خود معاويه نيز جزء طُلَقا بود.
افزون بر اين ابوسفيان نيز در روز فتح مکه همانند اسيرى همراه عباس عموى پيغمبر به خدمت حضرت رسيد و اسلام را ظاهرا پذيرفت و پيامبر او را عملا آزاد ساخت. اين موضوع با نسخه ديگرى که از نهج البلاغه در دست است که به جاى «أخُوکَ» واژه «أبُوکَ» آمده سازگار است.(14)🥀
9⃣
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀» واژه «أبُوکَ» آمده سازگار است.(14)
به هر حال نه معاويه و نه پدر و برادرش جزء مهاجران بودند و نه اطرافيان او بلکه آنها بقاياى دوران کفر و بت پرستى محسوب مى شدند اين در حالى بود که گرداگرد على(عليه السلام) گروه عظيمى از مهاجران و انصار مشاهده مى شدند.
مرحوم مغنيّه در شرح نهج البلاغه خود مى نويسد که در اطراف معاويه کسى از مهاجران نبود و از انصار فقط دو نفر بودند که طمع در دنيا، آنها را به پيروى از معاويه کشانده بود در حالى که همراه امام(عليه السلام) نهصد نفر از انصار و هشتصد نفر از مهاجران بودند; لشکر معاويه را بنى اميّه و گروهى از منافقانى که همراه ابوسفيان با رسول خدا جنگيدند تشکيل مى داد (ولى اصحاب على(عليه السلام) مجاهدان راستين اسلام بودند) و اين جاى تعجب نيست، زيرا على(عليه السلام) ادامه وجود مبارک پيغمبر اکرم بود در حالى که معاويه ادامه پدرش ابوسفيان (دشمن شماره يک اسلام) بود.(15)
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «با اين حال اگر در اين رويارويى و ملاقات شتاب دارى (کمى) دست نگه دار، زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است، چرا که خداوند مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام بگيرم و اگر تو به ديدار من آيى (با نيروى عظيم کوبنده اى روبه رو خواهى شد و) چنان است که شاعر بنى اسد گفته:
آنها به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آنان را در ميان سراشيبى ها و تخته سنگها با سنگريزه هايش در هم مى کوبد.
و (بدان) همان شمشيرى که با آن بر پيکر جد و دايى و برادرت در يک ميدان نبرد (در ميان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است»; (فَإِنْ کَانَ فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ(16)، فَإِنِّي إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِيرٌ أَنْ يَکُونَ اللهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِي فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَد: مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِب(17) بَيْنَ أَغْوَار(18) وَجُلْمُودِ(19) وَعِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ(20) بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِيکَ فِي مَقَام وَاحِد).
اشاره به اينکه دست از تهديدهاى توخالى بر دار; تو که على را در ميدان جنگ ها ديده اى; تنها در يک ميدان جنگ بدر سه نفر از نزديکان تو که در صفوف مشرکان و دشمنان اسلام بودند با ضربات او بر خاک افتادند; جدت «قطبة بن ربيعه»، دائيت «وليد بن عتبه» و برادرت «حنظلة بن ابى سفيان». چنين مرد جنگى را نمى توان با اين گونه تهديدها به وحشت انداخت و امام عملا شجاعت خود و يارانش را در ميدان صفين ـ افزون بر ميدان جمل و نهروان ـ به شاميان نشان داد که اگر حيله عمرو عاص و ساده لوحى جمعى از مردم فريب خورده کوفه نبود جنگ به طور کامل به نفع امام پايان يافته بود.🥀
🔟
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀پی نوشت:
1. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه اسناد ديگرى براى اين نامه (غير از نهج البلاغه) ذکر شده است از جمله اينکه ابن ابى الحديد نامه معاويه به امام که نامه امام پاسخ به آن است را در شرح اين نامه آورده است و دليل آن است که او نامه معاويه و پاسخ امام(عليه السلام) را در مصدر ديگرى غير از نهج البلاغه يافته است. و نيز ابن قتيبه (متوفاى 276) که پيش از سيّد رضى مى زيسته در کتاب الامامة والسياسة اين نامه را به صورت مختصرترى آورده است. بعد از سيّد رضى نيز آن را «طبرسى» در احتجاج (و ديگران در کتاب هاى خود) ذکر کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 456).
2. اين نامه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود، ج 17، ص 251 آورده است.
3. «فُتِنْتُم» از ريشه «فتنه» است که معانى متعددى دارد از جمله: آزمايش و امتحان، فريب دادن، بلا و عذاب، سوختن در آتش، ضلالت و گمراهى و شرک و بت پرستى است و در اينجا دو معناى اخير مراد است.
4. «أنْفُ» همان طور که در شرح اين کلام آمده است در اصل به معناى بينى است; ولى در ادبيات عرب گاه کنايه از آغاز چيزى و گاه کنايه از افراد و اشخاص برجسته است، از اين رو شارحان نهج البلاغه هر کدام يکى از اين دو معنا را انتخاب کرده اند ولى با توجّه به کلمه «کله» معناى دوم مناسب تر است; يعنى برجستگان عرب همگى اسلام را پذيرفتند. البته اگر نسخه «حَرْبا» به جاى «حِزْبا» پذيرفته شود معناى جمله چنين خواهد بود: «شما بنى اميّه اسلام را بعد از آن پذيرفتيد که در تمام سال هاى آغازين اسلام با پيغمبر اسلام مى جنگيديد».
5. شرح نهج البلاغه محمد عبده، ذيل نامه مورد بحث.
6. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 4، ص 252.
7. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ذيل نامه مورد بحث. طبرى نيز در تاريخ خود (ج 2، ص 331) نيز اشاره اى به اين معنا دارد.
8. «شَرَّدْتُ» از ريشه «تشريد» در اصل به معناى رم دادن و فرارى دادن است و گاه به معناى تبعيد نمودن و آواره ساختن نيز مى آيد.
9. «المِصْرَيْن» به معناى دو شهر، در اينجا اشاره به کوفه و بصره است.
10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 254.
11. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 456. طبرى نيز در تاريخ خود در ج 3، ص 547 شبيه همين معنا را نقل کرده است.
12. البدء و التاريخ مَقدسى، ج 5، ص 211.
13. اين حديث در کافى از امام صادق(عليه السلام) از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده است. (اصول کافى، ج 5، ص، 443، ح 5) و در کتب اهل سنّت نيز در کتاب استيعاب، ج 2، ص 720 و صحيح بخارى، ج 3، ص 210 آمده است.
14. علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود، ج 4، ص 260 اين نسخه را ترجيح داده است.
15. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 161.
16. «اسْتَرْفِه» از ريشه «رفاهية» به معناى زندگى آرام و راحت بخش است، بنابراين جمله «اِسْتَرْفِه» مفهومش اين است که آسوده باش.
17. «حاصِب» به معناى طوفان و بادى است که سنگريزه ها را به حرکت در مى آورد و پشت سر هم بر جايى مى کوبد و در اصل از «حصباء» به معناى سنگريزه گرفته شده است.
18. «أغْوار» جمع «غور» بر وزن «فور» به معناى سراشيبى و قعر چيزى است.
19. «جُلْمُود» به معناى تخته سنگ است.
20. «أعْضَضْتُ» از ريشه «اِعضاض» و «عضّ» به معناى گزيدن گرفته شده و «اعضاض» به معناى چيزى را به گزيدن وادار کردن است و در اينجا اشاره به ضربات شمشير است.🥀
1⃣1⃣
✿[ @hazrateshah ]✿
🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🖤 #امام_علی علیهالسلام فرمودند:
🍀 لمّا مَرَّ برجُلٍ يَتكَلَّمُ بِفُضولِ الكلامِ ـ : إنّك تُملِي على حافِظَيكَ كِتابا إلى رَبِّكَ ، فَتَكَلَّمْ بما يَعنيكَ و دَعْ ما لا يَعنيكَ
🍃 وقتى بر مردى گذشت كه زياده گويى مى كرد ـ فرمود: بدان كه تو بر دو فرشته نگهبان اعمالت نوشتهاى املا مىكنى و به سوى پروردگارت مى فرستى.
پس، سخنانى بگو كه برايت سودمند باشد و از سخنان بيهوده دم فرو بند.
📖 ميزان الحكمه، ج10، ص ۱۸۹
💯 @hazrateshah
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
از #علی آموز اخلاص عمل
ترجمه و شرح #حکمت ۲۳۶ نهج البلاغه :
بی اعتنایی به دنیا
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
وَ قَالَ (علیه السلام): وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
زشتى دنياى حرام (اخلاقى، اعتقادى):
و درود خدا بر او، فرمود: به خدا سوگند اين دنياى شما كه به انواع حرام آلوده است، در ديده من از استخوان خوكى كه در دست بيمارى جذامى باشد، پست تر است.
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🤲🏻
✿[ @hazrateshah ]✿
══•◇•🌸•◇•══
پستى دنيا در نظر امام(عليه السلام):
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنيا بيان كرده مى فرمايد: «به خدا سوگند اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى كه در دست شخص جذامى باشد پست تر است»; (وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِي يَدِ مَجْذُوم).
«عِراق» با كسره و ضمه عين، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است كه گوشت آن را كنده باشند. امام(عليه السلام) با اين تشبيه كه بيان فرموده رساترين تعبير را در مورد تنفرش از زرق و برق دنيا ذكر كرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ويژه اگر استخوان حيوان نجس العين مانند خنزير باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بيمار مبتلا به جذام باشد كه همه از وى فرار مى كنند! سوگندى كه در آغاز اين سخن آمده و تعبير به «دنياكم» (دنياى شما) مطلب را روشن تر مى سازد.
ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى گوید: به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستى پیشه وى بود و کسى که در سیره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار، قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمى یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بى اعتنایى به دنیا بود).(1)
امام(علیه السلام) در طول کلماتى که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنایى خود را به مقامات دنیوى و مواهب آن با تعبیرات مختلفى بیان کرده که هر کدام از دیگرى گویاتر و فصیح تر است.
در خطبه «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَلاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(2) (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى ساختم و در آن هنگام) در مى یافتید که ارزش این دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز کمتر است.
در خطبه 224 آمده است که مى فرماید: «وَإنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; این دنیاى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است.
در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس مى گوید: در منطقه «ذى قار» خدمت امام(علیه السلام) رسیدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتى ندارد. فرمود: «وَاللهِ لَهِىَ أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلاّ أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً; به خدا قسم این کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایى بر شماست مگر این که با این حکومت حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم».(3)
تعبیرات دیگرى از این قبیل هست که همه حاکى از بى اعتنایى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنیاست.
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیث بسیار مشروحى درباره فضایل امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است; وى نقل مى کند: «یک روز پیش از آنکه امام(علیه السلام) به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتى بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزى از دنیاى آنها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَلَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَلَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلاّ قَدْرَ الْبُلْغَةِ; و در حالى بود که از بیت المال مسلمانان حتى به اندازه یک عقال (پایبند) شتر براى خود بر نداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتى در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمى گذاشت)».(4) این نشان مى دهد که اگر امیرمؤمنان سخنى درباره دنیا مى گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.(5)
پی نوشت:
(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67.
(2). نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به شقشقیه.
(3). همان، خطبه 33 .
(4). بحارالانوار، ج 40، ص 116.
(5). سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل کتاب مصادر، صدوق این گفتار حکیمانه را با اضافات روشنى در امالى در ضمن خطبه اى نقل کرده است و در غررالحکم با کمى تفاوت آمده است و همچنین در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف محمد بن ابراهیم الوطواط)، بنابراین این کلام نورانى قبل از رضى و بعد از او از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده و تفاوت در الفاظ، ضررى به وحدت معنا نمى زند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 187)
______________________________
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
[💯 @hazrateshah]
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺