eitaa logo
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
298 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
62 فایل
🍀 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍀 🌷اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن🌷 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ🌹 با سلام واحترام خدمت شما این کانال به جهت اطلاع رسانی وارسال پیام های حسینیه راه اندازی شده است.یاعلی
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💠خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀 👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 📚منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک" ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
ـ⁣⁣⁣⁣🍭♥️🍭♥️🍭♥️ ـ⁣⁣⁣⁣🎀🍃🎀🍃🎀 ـ⁣⁣⁣⁣♥️🍭♥️🍃‌﷽ ـ⁣⁣⁣⁣🍃🎀🍃 ـ⁣⁣⁣⁣🍭♥️ ـ⁣⁣⁣⁣🎀 ❓گاهی هر چی لباس خونی رو می‌شوریم رنگ خون از لباس نمیره، اینجاها وظیفه‌مون چیه؟ 📚 همه مراجع: اگه فقط رنگش مونده، دیگه نجس نیست و حکم لباس پاک رو داره، و طبیعتا نماز خوندن هم باهاش اشکالی نداره.🙂 🔺 توضیح المسائل مراجع مسأله 809، 810، 849 و851 تا 862؛ آقا رساله نماز و روزه مسأله م 65 تا 77؛ سیستانی، رساله جامع ج۱ م ۱۸۰. ⬅️ احکام به زبان خیلی ساده 🍭 🍃🎀 ♥️🍭♥️ 🎀🍃🎀🍃 🍭♥️🍭♥️🍭 🍃🎀🍃🎀🍃🎀
. 🔅 ✍️ بحران حل مسئله 🔹پادشاهی می‌خواست نخست‌وزیرش را انتخاب كند. چهار اندیشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. 🔸آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: در اتاق به‌روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. 🔹تا زمانی كه آن جدول را حل نكنید نخواهید توانست قفل را باز كنید. اگر بتوانید پرسش را درست حل كنید، می‌توانید در را باز كنید و بیرون بیایید. 🔸پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند. 🔹نفر چهارم فقط در گوشه‌ای نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه‌ای نشسته بود و كاری نمی‌كرد. 🔸پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، در باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول كار بودند. آنان حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد كه نفر چهارم از اتاق بیرون رفت. 🔹وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: كار را بس كنید. آزمون پایان یافته. من نخست‌وزیرم را انتخاب كردم. 🔸آنان نتوانستند باور كنند و پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ او كاری نمی‌كرد. او فقط در گوشه‌ای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل كند؟ 🔹مرد گفت: مسئله‌ای در كار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نكته اساسی این بود كه آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای كه این احساس را كردم، فقط در سكوت مراقبه كردم. كاملا ساكت شدم و به خودم گفتم از كجا شروع كنم؟ 🔸نخستین چیزی كه هر انسان هوشمندی باید بپرسد این است كه آیا واقعا مسئله‌ای وجود دارد و اگر وجود دارد چگونه می‌تواند آن را حل كند؟ 🔹اگر سعی كنی آن را حل كنی تا بی‌نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم كه ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است. 🔸پادشاه گفت: آری، كلک در همین بود. در قفل نبود و باز بود. من منتظر بودم كه یكی از شما پرسش واقعی را بپرسد، اما شما شروع به حل آن كردید و همین جا نكته را از دست دادید. 🔹اگر تمام عمرتان هم روی آن كار می‌كردید نمی‌توانستید آن را حل كنید. 🔸این مرد، می‌داند كه چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح كرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا ✨با نام تو آغاز می کنم 🌸شروع هر لحظه را ✨ای که زیباترین 🌸علت هر آغاز تویی ! ✨این روز و هفته را به 🌸لطف و مهربانی  تو می سپارم ✨یار و یاورم باش ای بهترین 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌹🍃🌹🍃
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم << بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٍ ۚ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ >> آن‌ها خودشان را خیلی ارزان فروختند که از روی حسادت، آیه‌های خدا را نپذیرفتند و معترض بودند که چرا خدا فضیلت نبوت را به آن بنده‌ای که خودش دوست داشته، داده است!* پس بیش از پیش به خشم خدا گرفتار شدند و عذابی خفت‌بار نصیب چنین کسانی می‌شود که حقایق را می‌پوشانند. سوره بقره آیه ۹۰
(ع) چه بسا انسان حریص که حرص‌اش او را بکشد. رُبَّ حَريصٍ قَتَلَهُ حِرْصُهُ غررالحكم حدیث ۵۳۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام: سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك! و ما أصغر كل عظيمة فى جنب قدرتك! و ما أهول ما نرى من ملكوتك! و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك! و ما أسبغ نعمك فى الدنيا، و ما أصغرها فى نعم الاخرة! پاك و منزهی، چه عظيم و پر شكوه است آن چه از آفرينش تو مى بينيم! و چه خرد است هر بزرگى در برابر قدرت تو! و چه هول انگيز است آن چه ما از ملكوت تو مى بينيم! و چه حقير است آن چه ما مى بينيم در برابر قدرت و سلطنت ناپيداى تو از ديدگان ما! چه بسيار است نعمت هاى تو در اين دنيا! و چه اندك است اين نعمت از خطبه 109 نهج البلاغه