#حـدیث
*💠#حق_و_باطل | #امام_علی* عليه السلام
*🔹إنَّ اَلْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ اَلْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ
🔸همانا حقّ سنگين است اما گوارا، و باطل سبك و آسان است اما كشنده.*
📗 نهج البلاغه، حکمت 376
─━━━━━─━━━─━━━━━─
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
مَن قالَ: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ» فَقَد شَغَلَ كُتّابَ السَّماواتِ، فَيَقولونَ: اللّهُمَّ لا نَعلَمُ الغَيبَ! فَيَقولُ اللّهُ: اُكتُبوها كَما قالَها عَبدي، وعَلَيَّ ثَوابُها
هركس بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ»، نويسندگانِ آسمان ها را به تكاپو مى اندازد و آنها مى گويند: بارخدايا! ما كه غيب نمى دانيم! و خداوند مى فرمايد: « آن را همان گونه كه بنده ام گفت بنويسيد. ثوابش با من»
عدّة الداعی ص245
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ
ستایش خدای را، آنگونه که او شایسته آن است»
.
🔅#پندانه
✍️ ناگهان چقدر زود، دیر میشود
🔹وقتی چیزی در حال تمامشدن باشد، عزیز میشود!
🔸يک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنيمت میشود!
🔹خدا در مواقع سختیها، تنها پناه میشود!
🔸يک قطره نور در دريای تاريکی، همه دنيا میشود.
🔹يک عزيز وقتی که از دست رفت، همه کس میشود.
🔸تابستان حالا که تمام میشود، به نظر قشنگ و قشنگتر میرسد!
🔹و ما همیشه دیر متوجه میشویم.
💢 قدر داشتههایمان را بدانیم چراکه خیلی زود، دیر میشود.
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ خدا باهات قهره⁉️ صداتو نمیشنوه⁉️
🎙استاد عالی
-----------------------------------------------
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆شاید علمی تر از این بیان آقای دکتر عزیزی نمیشد ضرورت «حجاب» رو توضیح داد و بلایی که «بدحجابی» سر زندگی خود خانمها میاره! 🙏🌺
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
. 📔 #داستان_کوتاه 🌹 #ناگهان_تو 💠 #قسمت_سیزدهم چیزی که از دهان فاطمه شنیده بودم را باور نمیکردم.
.
📔 #داستان_کوتاه
🌹 #ناگهان_تو
💠 #قسمت_آخر
قطرههای اشک از کنار چشمم سر میخورند و روبالشتی سبز را آبیاری میکنند. تمام شب، قاب عکست را بغل زدم و خاطراتت را مرور کردم. از همیشه بیشتر کمَت دارم یونس.
هنوز خاطرههای ریز و درشتت توی سرم غوغا میکنند ولی عجیب خستهام. کاش میشد خوابید و دردها را جایی توی پستوهای قدیمیِ خوابها جا گذاشت و بعد بیدار شد و دوباره از نو شروع کرد!
صدای اذان را که از گوشیِ تو پخش میشود، میشنوم ولی توان بلند شدن ندارم. انگار یک مشت قرص اعصاب را بلعیده باشم، پلکهایم سنگین و همه جا تاریک میشود. پشت پلکهایم اما هنوز تصویر لبخندِ تو پررنگ و هزار رنگ است.
"حی علی خیر العمل" میخواهم دست مشت شدهام را باز کنم و بلند بشوم ولی قدرت بیهوشی بیشتر است. فقط کمی میخوابم. مثل همیشه خودت برای نماز بیدارم کن. لطفا...
نمیدانم چقدر گذشته ولی نجوای آرام نماز خواندنِ تو به گوشم میخورد. با چشم بسته لبخند میزنم.
تمام اجزای صورتم بس که گریه کردهام کش میآید و میسوزد... صدایم میزنی:" فرشته... فرشته جان... فرشته خانوم... نماز مومنها رفت بالا، جا نمونی"
لبخندم عمیقتر میشود. انگار جان دوباره به رگهایم تزریق کرده باشند...
چشم که باز میکنم، نور آفتاب مستقیم میخورد به صورتم و آه میکشم. زیرلب مینالم:"نمازم قضا شد؟"
_خیلی صدات زدم ولی خوابت عمیق بود.
با تعجب سر برمیگردانم و مبینا را میبینم که نشسته کنارم روی تخت. نگاه سرگردانم را میچرخانم ولی نمیبینمت.
میپرسم:"بابات کجاست؟ اونم منو صدا زد ولی..."
حقیقت ناگهان حمله میکند به مغز و قلبم. حرف در دهنم میماسد و کامم زهر میشود. مبینا دستم را میگیرد و میبوسد:
_الهی فدات شم مامان. تو از همه بیشتر داری زجر میکشی. تو رو خدا منو ببخش، دیشب خیلی حالم بد بود. اصلا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم...
دلم میخواهد مثل همیشه دست بکشم روی سرش و بگویم هیچ دلخوری ازش ندارم اما تا بوده اینها حواشی زندگی ما بوده، اصل زندگی تویی یونس که گمت کردهایم.
میخواهم بگویم:
_مبینا جان، دخترم... بابات خودش خواست که بمونه بیمارستان و نیاد خونه! ناسلامتی دکتر بخش عفونی بوده. تازه مگه دفعهء اولش بود که من بگم نه؟ اصلا مگه میتونست طاقت بیاره ببینه این بلا افتاده به جون مردم و دقیقا وقتی به کمکش احتیاج دارن، اون دو دستی جونش رو برداره و بره؟ مبینا جان، بابا یونست قویه... روی قولی که به ما میده هم حساسه. بهم گفت سلامت میمونه. مواظبه! حالا اگه گرفتار شده حتما حکمتی داشته که ما بیخبریم. یونس صدبار مجروح شد و تا دم مرگ رفتُ برگشت. اون روزا سخت بود ولی گذشت... من دلم روشنه مادر. دلم روشنه که ایندفعه هم به خیر میگذره. نذر کردم براش. کرونا که بره، میریم باهم زیارت آقا امام رضا.
میخواستم همهء اینها را بگویم ولی کلمهها فقط توی دهنم چرخ میخورند و توی فضا پخش نمیشوند. هنوز دارم با خودم کلنجار میروم که در با صدای بدی باز میشود و میثم میآید تو.
با وحشت مینشینم و زل میزنم به چشمانش و موبایل توی دستش!
یا امام رضا...
متوجه نمیشوم میثم خوشحال است یا ناراحت و شاید هم بیتفاوت! ولی نه... استرس دارد انگار. مدام پلک میزند. مبینا دست روی قلبش میگذارد و میپرسد:
_چی شده میثم؟
گوشی را سمت من میگیرد و میگوید:
_نمیدونم. خانم شایگان زنگ زده. میخواد با شما صحبت کنه مامان.
با زبان، لبم را تر میکنم. خودم دیروز ازش خواهش کرده بودم تا هر وقت که شیفتش تمام نشده من را از تغییرات وضعیت یونس و حالش باخبر کند. حالا میترسم موبایل را بگیرم.
طاقت شنیدن خبر بد را ندارم. کاش یکی کمکم میکرد. وای یونس... ببین خانوادهات بی حضور تو چه بی پناهند.
هرچند اگر بودی لبخند میزدی و با انگشت آسمان را نشانه میرفتی و میگفتی:"تا خدا هست، ما چیکارهایم. پناه همه خودشه."
نام خدا را که میبرم، دلم روشن میشود. یاد تمام روزهایی میافتم که خبر مجروح شدنت را میدادند... من هنوز همان فرشتهام. قوی و متوکل. نه یونس؟
دستم را دراز و صدایم را صاف میکنم. نگاه بچهها قفل شده روی صورتم. حتما رنگم پریده. مبینا میزند روی بلندگو...
_الو...
صدای خانم شایگان، توی اتاق میپیچد:
_الو، سلام فرشته جون. بهتری؟
چیزی نمیگویم. جوابی ندارم. حال من چه اهمیتی دارد؟ گمانم متوجه شرایط شده که بعد از چند ثانیه ادامه میدهد:
_خواستم خودم این خبر رو بهت بدم...
ستایش کجاست؟ کاش روی بلندگو نبود که تنش مثل ما نلرزد. طفلک بچهء توی شکمش. شایگان نمیگذارد دلم هزار راه برود. میخندد و میگوید:
_تقریبا از نیمههای شب وضعیت دکتر استیبل شده. اکسیژن خونش هم کمکم داره میاد بالا. الان شرایطش نسبت به دیروز غروب خیلی خیلی بهتره! همین نیم ساعت پیش دکتر نجم بالا سرش بود. سطح هوشیاریش هم خوبه و اگه دعا کنید و خودش همینجور قوی بمونه احتمالا تا چند روز دیگه منتقل میشه به بخش... دکتر گفت چون زود بستری شده و اقدامات درمانی انجام شده، خیلی جای امیدواری هست. راستی سر اذان صبح خودم بهش سر زدم. چند دقیقهای هم بههوش بود. خلاصه عزیزم دیگه نگران نباش که به لطف خدا، دکتر خطر رو رد کرده.
بغضم بیصدا سر باز میکند. نمیدانم چطور تشکر میکنم و قطع میشود. میثم، مبینا و ستایش که حالا در چهارچوب در ایستاده، همگی حالی مشترک داریم. مبینا عکس تو را برداشته و گریه میکند. میثم دستانش را سوی آسمان بلند کرده و شکر میکند.
من هم باید با قضای نماز صبحم، دو رکعت نماز شکرانه بخوانم. از خدا شفای تمام بیماران گرفتار به این ویروس منحوس را بخواهم و دعا کنم که زودتر از شرّ آن راحت بشویم. چون تو را خوب میشناسم! آدمی نیستی که سنگرنشین بشوی.
تو باز هم توی خط مقدم میمانی. این، روش و منش توست...
راستی، پس بیخود نبود وقت اذان صبح که بههوش بودی صدای حرف زدنت را از دور میشنیدم. تو واقعا با من حرف میزدی. میخواستی باهم قامت ببندیم... یونس عزیزم.
زودتر سرپا شو که هنوز باید مبارزه کرد.
به روی بچهها لبخند میزنم و میگویم:
_نگفتم؟ یونس روی قولی که به من میده، حساسه! الهی شکر...
به قاب عکست نگاه میکنم. به سجادهات که همیشه تاخورده روی زمین است. به انگشتر عقیقت که جلوی آینه منتظرت نشسته و به تکتک چیزهایی که عطر تو را دارند.
لبخند میزنم، چشمم از شیشهء پنجرهها رد میشود و زمزمه میکنم:
ناگهان،
شیشههای خانه بیغبار شد
آسمان نفس کشید
دشت بیقرار شد
بهار شد...
مرا ناگهان باش،
مرا ناگهانتر...
💢 #پایان
✍🏻 #الهام_تیموری
🕊✨تقدیم به مجاهدان سلامت،
آنان که دلسوزانه و با تمام قوا
در خط مقدم مبارزه با ویروس منحوس کرونا
همواره حضور داشتند.
برای سلامتِ آنان که هستند
و برای آمرزش روح شهدایی که تا خدا پر کشیدند دعا کنیم.🕊✨
🌺 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 🌺
💞#سلام_امام_زمانم💞
سـلامـ مهدےجانم عج🌷🤚🏻
دلتنـگِ حضوریم مــهِ هـــر دو جهــان را
بی نــورِ تو کوریم همه جا و مکان را
با مقـدمِ خــود نمــا کرم بر همــہ عالم
روشــن بنمـا دلِ همــه پیــر و جــوان را...
#بهره_ای_از_کلام_وحی
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
<< الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ >>
همان کسانی که هرگاه مصیبتی برایشان پیش بیاید، میگویند: «إنّا لِله و إنّا إلَیهِ راجِعون*»
سوره بقره آیه ۱٥۶
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صفحه اول روزنامههای چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️🍃
#حدیث
✅الامام الصادق علیهالسلام:
اِنَّ لاَِهْلِ الْجَنَّةِ اَرْبَعُ عَلاماتٍ:وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلْبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعْطِیَةٌ
أهل بهشت در این دنیا چهار نشانه دارند: سیمای گشاده و خوشرو، زبان نرم و بی گزند، دل رحيم و مهربان، دست بخشنده و عطابخش.
📙امالی شیخ صدوق،ص٦٨٣