eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
آرام بخواب بسیجی من! آرام بخواب پاسدار بی سر من! آسوده بخواب سرباز تکه تکه شده ی من! در میان این بیابان بی سر و صدا و آرام، میان این همه مین پاکسازی نشده و سیم خاردارها، مهمات و اسلحه، آرام بخواب عزیز من! میان این خاکریزهای آرام و خاموش، بدور از زرق و برق شهرها، بین این تکه های انفجاری، میان کانالهای انبوه از مهمات.آرام بخواب همراه من، ای عزیزتر از جان! آرام بخواب که آسایش و راحتی شما فقط در بطن بیابیانهاست! بسیجی بی سر من! همین جا که هستی، باش. اصلا طرف شهر نیا، وگرنه آنچنان دلت می گیرد که از آمدن پشیمان می شوی. شما اینجا خوابیده اید و در شهر، همه دنبال مال و مَنال دنیا می روند. شما اینجا آسوده اید و در شهر، برای پست و مقام، پول و بنز و ویلا، بر سر هم می زنند. عزیز من! سالهاست در سرمای زمستان و گرمای تابستان بیابان فکه آرمیده ای. سالهاست که سر از سجده نماز عشقت برنداشته ای و من، پس از آن روز تلخ پذیرش قطعنامه که که از اینجا رفتم، دگربار پس از سالها دوری، به دیدار تو آمده ام. با چشمانی پُر اشک، بر سر این خاکریز، بین خمپاره ها و گلوله های آرپی چی، مهماتی که این طرف و آن طرف افتاده اند، نشسته ام و به تو می نگردم. ای استخوان های در هم شکسته! که هنوز چفیه خونی پوسیده ات برگردن مانده، با من سخنی بگو! شما را به خدا، ای خفتگان بیابانهای فکه! یکی تان با من سخنی گوید. یکی تان با من حرف بزند. والا می میرم. این دل دیگر طاقت این همه ریا و نیرنگ، دروغ و مال پرستی و مقام خواهی مردم شهر را ندارد. اینجا به پناه جویی آمده ام. پناهم دهید. ای جمجمه های پراکنده!یکی تان به زبان آید و با من حرف بزند. بگوئید که مناجات شبانه تان چگونه می گذشت. از دعاهای کمیل و توسلتان حرفی نزنید. از ترکشها و نیروها. منورها و مینها حرفی نزنید، که خود با شما و همرزمتان بودم. از اینها نگوئید که حالا ما باید چه کنیم؟ تکلیف چیست؟ ای طلاییه داران شعار "عمل به تکلیف"، ما چه کنیم؟ در این میانه که هرکس به فکر دنیای خویش است پا روی سر دیگران می گذارد تا بالاتر رود، ما چه کنیم؟ آی تخریبچی تکه پاره شده بر روی مین! آی استخوانهایی که هنوز روی سیم خاردارهای حلقوی مانده اید! آی بدنهای ته کانال خفته! آی اجساد زیر خاکریزها مانده! با من حرف بزنید. شما دو نفر که در آغوش یکدیگر شهید شدید و حالا، حتی جداسازی اسکلتتان مشکل است. لااقل یکی تان با من حرف بزند. ای پلاکهای بی صاحب! ای اجساد بدون پلاک! بیائید باهم درد دل کنیم. خدایا! به این دل امان بده تا حرفش را بزند. به این حلقوم رمقی دِه تا درد سالها جدایی از این خاکریزها را فریاد کند. فکه ای ها و شلمچه ای ها! آی ساکنین بیابانهای رقابیه! این دل، بی شما پر درد است. حرفی بزنید تا مرهمی بر آن نشیند. آن حنجره ای که تیر کالیبر، تکبیرت را قطع کرد! با من حرف بزن. بگو این دل دیوانه را به کجا برم تا آرام گیرد. آی دیده بانی که کنار دوربینت افتاده ای! به من بگو با این دوربین کجا را می جستی؟ خطوط دشمن را یا زردی گنبد طلا را؟ و اگر با من حرف نمی زنید، پس گوش فرا دهید تا من حدیث سالها فراق را باز گویم! تو! ای استخواهایی که کنار بیسیم افتاده ای! تو که هنوز چفیه پوسیده خونی ات دور استخوانهای گردنت مانده، با تو هستم! آی کسانی که نان خشک می خوردید، روی خاک می خوابیدید! ببینید که برای مرغ و بنز و ویلا چه می کنند. من اینجا آمده ام تا خبری از شما به افسردگان شهر برسانم. من اینجا آمده ام تا ببینم شما که همه کارها را زود تمام می کردید و برمی گشتید، چرا این همه سال اینجا مانده اید؟ مگر کاری مهمتر یافته اید؟ من اینجا به تفحص پیکرهای شما، که به جست وجوی جسد گمشده ی دل خویش آمده ام که آخر جنگ همین جا سُکنا گرفت. و شما ای سیزده پیکری که دست در دست هم پیدا شدید! ببینید که یاران، هنگام یافتنتان چگونه آه و فغان می کنند. شما را به خدای شهیدان! ما را مَدد رسانید تا در این مرحله سخت که بعضی به بهانه سازندگی و اقتصاد، به اِنهدام معنویت رضایت داده اند، از هدر رفتن خون پاک شهدا جلوگیری کنیم. از خدا بخواهید تا تَه مانده آن جام که به شما نوشاندند را، به ما بچشانید. ما را بخوانید تا به شما ملحق شویم و از این همه مِحنت و رنج رها شویم! مصطفی رحیمی مرداد 1367 @hdavodabadi
مجازات دانه درشتها پیامبر اسلام حضرت محمد امین (ص): اِنَّما اَهلَکَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم اَنَّهُم کانوا اِذا سَرَقَ فیهِمُ الشَّریفُ تَرَکوهُ وَ اِذا سَرَقَ فیهِمُ الضَّعیفُ اَقاموا عَلَیهِ الحَدَّ. هلاک پیشینیان شما از آنجا بود که: اگر سرشناسی دزدی می کرد، رهایش می ساختند و چون ناتوانی دزدی می نمود، مجازاتش می کردند. نهج الفصاحه 943 @hdavodabadi
کج سلیقگی یا ...؟! این فقط یک خاطره کهنه و شخصی است و هیچ ربطی به اعلام سه برابر شدن قیمت بنزین در روز ولادت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص)، ندارد! حدود 10 سال پیش، به درخواست رئیس یک نهاد فرهنگی، مدیریت یک سایت را پذیرفتم. دو سه روز بیشتر نبود که در محل کار مستقر شده بودم. دست بر قضا بدخواهان و حسودانی که از قبل چشمشان دنبال مدیریت آن جا بود (نه برای خدمت، که برای سودجویی های مادی) شروع کردند به سنگ اندازی برای اینکه من حقیر را بر زمین زنند. یکی دو روز مانده بود به ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن. اتفاقا 3 خانم از قبل در آن جا مشغول به کار بودند. دقیقا درست فکر کردید! نامه ای برای رئیس نوشتم تا به این مناسبت مبارک، هدایایی برای آنها که آن زمان همه خانمهای شاغل در نهاد انقلابی را تشکیل می دادند، تهیه شود. یک روز قبل از روز زن، معاون رئیس تلفن زد و بدون مقدمه دستور داد: "از امروز خانمهایی را که در سایت کار می کنند، اخراج کن." باتعجب گفتم: ببخشید، دارید شوخی می کنید یا جدی می گویید؟! - نه. خیلی هم جدی می گویم. - خب چرا؟ مگر مشکلی پیش آمده است؟! - ما اصلا در این جا کارمند خانم نداریم. یعنی اینجا محلی برای خانمها نیست. - من نمی توانم چنین خبری را در چنین روزی به آنها بدهم. - من به این چیزها کار ندارم. همین امروز خودت به آنها ابلاغ کن که از فردا حق ندارند بیایند سر کار. - ولی ببخشید، من درخواست کرده بودم به مناسبت ولادت حضرت زهرا (س) و روز زن، برای آنها هدیه تهیه و تقدیم شان شود. - این کارها یعنی چی؟ همین که گفتم. همین امروز آنها را اخراج کن. گذاشتم یک روز از روز زن بگذرد تا ذائقه آن بیچاره ها را تلخ نکنم که هرگاه ولادت حضرت زهرا (س) شد، یاد این خبر تلخ بیفتند. من که تازه آمده بودم و اصلا هیچکدام آنها را نه می شناختم و نه از چیزی خبر داشتم، عرق شرم بر پیشانی ام نشست که به 3 نفر که شدیدا محتاج حقوق آن جا بودند، بگویم از فردا اخراج هستید. در اوج درماندگی و شرمندگی، دستور آقای رئیس را به آنها ابلاغ کردم. آن روز آنها اخراج شدند و رفتند دنبال کار و زندگی خود. فقط به این دلیل که عده ای می خواستند من زمین خورده را زمین بزنند! مدتی بعد آن رئیس به رحمت خدا رفت. ولی همچنان حالم از آن کج سلیقگی به هم می خورد که در شیرین ترین و شادترین روز برای یک زن و دختر، بدترین خبر زندگی اش را تقدیم کنی! نمی دانم آن خانمها وقتی خبر فوت آقای رئیس را شنیدند، فاتحه خواندند یا خبر اخراجشان در روز ولادت حضرت زهرا (س)، روح و روانشان را آزرد؟! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا حمید داودآبادی آبان 1398 @hdavodabadi
یادش بخیر ... فروردین 1364 تهران، پارک شهر، باشگاه ورزشی شهید فهمیده یادواره شهید سعید طوقانی پهلوان ورزش باستانی که اسفند 1363 در عملیات بدر در شرق دجله مفقودالجسد شد از راست: شهید علی کریم زاده – حمید داودآبادی – مرحوم پهلوان اکبر طوقانی پدر شهیدان سعید و محمد طوقانی – شهید مجید عتیقی نژاد شهیدان علی کریم زاده و مجید عتیقی نژاد همراه سعید یزدانی و رحمان دزفولی از بچه ای با صفا و بامرام اندیمشک بودند که برای مراسم شهید سعید طوقانی و عباس دائم الحضور آمده بودند تهران. @hdavodabadi
عکس زیرخاکی تابستان 1372 تهران، حوزه هنری مقابل دفتر ادبیات و هنر مقاومت عکاس: حمید داودآبادی "مُنقِذ عبدالوهاب الشریده" (ابو حیدر) سال ۱۳۲۵ در منطقه "ابی الخصیب" بصره در جنوب عراق متولد شد. او که تحصیلات آکادمیک خود را در ایتالیا و اسپانیا به پایان برده بود، سالها در مدارس و دانشگاه های کشور های عربی تدریس کرد و از اساتید هنر دانشگاه مستنصریه بغداد بود. اواخر سال ۱۳۶۶ منقذ همچون دیگر مردم مظلوم عراق، بالاجبار از کلاس های دانشگاه که در آن جا نقاشی و مجسمه سازی را تدریس می کرد، به خط مقدم نبرد علیه ایران اعزام شد. بمباران شیمیایی شهر عراقی حلبچه توسط هواپیماهای عراقی که به شهادت بیش از۵۰۰۰ زن و بچه بی گناه منجر شد، از صحنه هایی بود که منتقذ را شدیدا تکان داد. آن جا بود که منقذ تسلیم نیروهای ایرانی شد و همراه دیگر اسرا، به اردوگاه اسرای عراقی در تهران اعزام شد. ابو حیدر تحت تاثیر جنایاتی که در حلبچه دیده بود، تابلوهای نقاشی بسیاری کشید. در کنار نقاشی مجسمه هم می‌ساخت. او سوگواری مردم ایران را در ارتحال حضرت امام خمینی روی سنگ مرمری به ابعاد سه در یک متر حجاری کرده است که از آثار خوب هنری آن دوران به شمار می‌آید. ۶ تیر ماه ۱۳۷۱ رئیس حوزه هنری نامه ای به مقام معظم رهبری نوشت و شرحی از احوال منقذ را در آن یادآور شد. باوجودی که تبادل و آزادی اسرای عراقی متوقف شده بود، چند روز بعد مقام معظم رهبری دستور آزادی او را صادر فرمودند و منقذ پس از۵ سال زندگی در اردوگاه اسرا، آزاد شد. منقذ باوجودی که برخی بستگانش در کانادا زندگی می کردند، پس از آزادی در ایران ماند و زندگی کرد. کار او در حوزه هنری بود. با استفاده از وسایل و تجهیزات خاص و دستساز خودش، طرح جلدهای زیادی برای کتابهای دفتر ادبیات و هنرمقاومت که خاطرات دفاع مقدس رامنتشر می کرد، ارائه داد. آن روز منقذ که دید دوربین عکاسی همراهم است، درخواست کرد تا عکسی از و او مرحوم استاد "شمس آل احمد" برادر مرحوم "جلال آل احمد" بیندازم من هم با افتخار پذیرفتم که یکیش شد این. دیگر از او خبری نداشتم تا این که مطلع شدم منقذ مدتی در سلیمانیه عراق به سر برد، سپس عازم سوریه شد و از آن جا به کانادا و برای ادامه فعالیت هنری و آکادمیک به آمریکا رفته است. سرانجام اسیر آزاد شده عراقی "منقذ عبدالوهاب الشریده" (ابو حیدر) روز جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳ در سن ۶۸ سالگی بر اثر بیماری قلبی، در شهر نشویل ایالت تنسی آمریکا، در غربت و فراموشی فوت کرد. روحشان شاد حمید داودآبادی @hdavodabadi
راز احمد آخرین سفر بدون بازگشت حاج احمد متوسلیان از 3 خرداد 1361 خرمشهر، تا 13 تیر 1361 بیروت