حمید داماد
از زبان شهید حمید کرمانشاهی
بخش 2 / پایانی
تا این که رسیدیم به 24 ساعت جلوتر از شهادتش. به خدا به من گفت شهید می شه. جریان یک خوابی رو گفت که تو اون خواب شهید شده. یک مقدار چیز هم در رابطه با خواب گفت که کلاًً برنامه شهید شدنش رو می رسوند.
تو راه می گفت، به من می گفت:پاشو بریم حَموم.
گفتم: برای چی؟
گفت: غسل شهادت.
گفتم: بابا بی خیال.
اصرار می کرد. حرفاش جدی بود. رفتیم حموم غسل شهادت بکنه. تو راه می دونین شریعت جونم، چی چی می گفت؟ تو راه می گفت:
- حَمیدا زیاد شدن.
تو دسته مون 4 تا حمید بود. به من می گفت:
- حمیدا زیاد شدن.
چند ساعت جلوی (قبل) شهادتشه الان. می گفت حمیدا زیاد شدن. بعدش می گفت:
- دوست دارم صورتم سالم (به) خونه بره، که وقتی پدر مادر تو آغوش می کشه، حالش به هَم نخوره. دوست دارم جراحتم پائین تر از گلو باشه.
و وقتی که شهید شد، تیر تو قلبش خورده بود. همون جایی که به من نشون می داد، با اشاره دست. به همون جاش هم تیر خورد.
تو راه، به مادرش هم که زنگ زد گفت:
- مادر، دیگه منتظر تلفن من نباش.
حمید روزای آخر، عَملاش خیرِ اندر خیر شده بود. چند تا از عادت هاش این بود که نماز شب می خوند. با این که بلد نبود، با اینکه تو سوره "قل" هر دومون، تو سورۀ "فلق" هر دومون گیر کرده بودیم؛ جر و بحث می کردیم که بقیه اش چیه؟ قل اعوذُ بِرَبِ الفَلَق؟
با این که جفتمون نتونستیم، اما نماز شب باصفایی خوندیم. برخلاف اونایی که خوب بلدن تلفظ کنن اما هیچ صفایی درون شون نیست، خیلی باصفا کاراش رو انجام می داد.
عادت های دیگه اش هم (سوره) واقعه خوندن بود. (زیارت) عاشورا خوندن بود. (دعای) توسل خوندن بود. (دعای) کمیل خوندن بود. همه اینا رو دیده بودم. چند نمونه اش هم با هم بودیم.
موقع شهادتش که شد، وقتی تیر تو قلبش خورد، می دونی چی شد، قهقهه خنده اش بلند شد. بهش که رسیدم خنده از تو صورتش جمع شد. حمید، حمید داماد، داماد شد. شهید شد.
همون جا به یقین رسیدم با این که نه نماز بَلدم بخونم، روزه گرفتن بلد نیستم، از عبادت چیزی نمی دونم، تو این مسئله به یقین رسیدم که وقتی که انسان می میره، دوباره زنده می شه. حمید وقتی که شهید می شد، یک چیزایی رو دیده بود که می خندید. یک چیزایی رو بهش نشون داده بودن. حمید به ما نشون داد که وارد دنیای دیگه ای شده. دنیایی که خیلی باصفاست. خنده هاش این رو می رسوند.
بچه های بسیج، بیاین همه با هم باصفا بشیم. بیایین با هم با صدق و صفا رفتار کنیم. اگر بهت گفتم نماز شب بلد نیستم، نگو ول کن، دست از سر ما وردار. نه این جوری درست نیست. بیا بشین یادم بده. چرا اصلاً قرار نگذاریم با هم پاشیم یه همچین کارای خیری رو انجام بدیم؟
بچه ها بیایین با هم، تداوم راه شهدا رو کنیم. یه راهش اینه که تو جبهه باشیم. چون شهیدا تو جبهه بودن. یه راه تداوم همینه. راه دیگه تداوم هم این که تمام اخلاق خوب بچه های بسیج رو در خودمون پیاده کنیم. از هر رفیق شهیدی که داریم، چند تا اخلاق باصفاش رو، چند تا از اون صفاتی که از صفات حسَنَشه، بکشیم بیرون، اون ها رو پیاده کنیم. تا این که ان شاءالها بتونیم تداوم راه شهدا رو بکنیم.
جهت شادی روح تمامی شهدا بالاخص شهید حمید داماد یک حمد و صلوات تمامی مستمعین ان شاءالهب بجا میارن.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید حمید داماد متولد 22 آذر 1344 شهادت 25 فروردین 1365 عملیات والفجر 9 منطقه مهران. مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 53 ردیف 119 شماره 9
www.instagram.com/hamiddavodabadi
مرد شما بودید، بقیه خالی می بندن!
عکس: بهمن 1364 یه بچه به نام حمید داودآبادی که ادعای مردی داشت، جلوی ستون نیروهای گردان شهادت در فتح بندر فاو.
کاش امروز همچنان آن گونه مرد بودم و گامهایم همان طور محکم و استوار بود؛ و فقط برای خدا!
مرد ما بودیم، اون روزها که پونزده شونزده سال بیشتر نداشتیم.
دنبال سابقه جبهه نبودیم تا باهاش بشیم نماینده مجلس!
به هوای سهمیه دانشگاه گاز خردل رو مثل سس نوش جان نکردیم!
خودمون رو جلوی تیر و ترکش ننداختیم تا امروز همه چیز رو حقمون بدونیم!
واسه کسی جبهه نرفتیم که امروز از مردم طلبکار باشیم!
بله، بچه بودیم، ولی مرد بودیم!
مثل اونایی نبودیم که یه گوشه قایم شدن حالا شدن ...
فروردین 1365 هر طوری بود خودم رو از بیمارستان مرخص کردم. شب که رفتم مسجد، دیدیم طرف بچه های مردم رو جمع کرده دور خودش و معرکه گرفته.
داشت از حماسه هایی که توی عملیات والفجر 8 آفریده بود تعریف می کرد. یکی هم پیدا نشد بگه: ما که می دونیم یکی دو ماه گذشته کجا تشریف داشتید؛ فاو یا ...!
طرف شاکی شده. عصبانیه.
میگه:
- چرا توی کتاب خاطراتت، نوشتی فلانی شب عملیات، به بهونه اسهال، فرار کرد رفت تهران؟!
گفتم:
- خب باید چی می نوشتم؟ می نوشتم تو و رفیقت دو نفری، یک لشکر عراق رو تار و مار کردید، خوب بود؟ تو که بابت همون شب، کلی پست و مقام و درجه و ... گرفتی و ستاره هاش روی شونه هات نشسته!
گفت:
- تو آبروی منو بردی. بچم میگه بابا تو این همه از عملیاتهایی که توشون بودی خاطره تعریف کردی، پس این یارو چی می گه؟!
گفتم:
- به من چه. مگه من گفتم شبا بشین وسط خونوادت و خاطرات این و اون رو به اسم خودت تعریف کن.
گفت:
- من که راضی نیستم.
گفتم:
- از چی باید راضی باشی؟
شماها که اون روزها از جنگ گریختید و امروز دارید نونش رو می خورید، یک داغی بر پیشونیتون خورده که تا قیامت از بین نمیره.
این که فقط یه خاطره بود من نوشتم. خدا خیلی بیشتر و بهتر آگاهه.
عجب دردیست موندن، دیدن و به یاد آوردن!
مخصوصا اونایی رو که وقتی چشمت بهشون می افته، یاد توصیه های رفقای شهیدت می افتی که:
- ازت نمی گذرم، اون دنیا یقه ات رو می گیرم، اگر فلانی و فلانی زیر تابوت منو بگیرن!
حمید داودآبادی
شبهای با یاد والفجر 8 در فاو
بهمن 1398
گاف وزیر دفاع کودک کش
"نفتالی بنت" وزیر دفاع اسرائیل، با اشاره به اینکه آمریکا در عراق با ایران مقابله میکند و اسرائیل در سوریه، گفت که هدف حملههای اخیر اسرائیل اخراج نیروهای ایرانی است تا سوریه ظرف یک سال به ویتنام جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود!
شبکه وهابی عربستانی ایران اینترنشنال"
واقعا در رژیم کودک کش صهیونیستی یکی نیست به وزیر دفاعش بگوید:
آمریکا و صهیونیستها 8 سال تلاش کردند، داعش و دیگر گروههای تروریستی را خلق کردند، فرماندهان تروریست را در اسرائیل آموزش دادند، مجروحین آنها را در بیمارستانهای نظامی اسرائیل در جولان درمان کردند، سرانجام مجبور به پذیرش مرگ و شکست شدند؛ و امروز سوریه که روزی بیش از 85 درصد آن در اشغال تروریستها بود، به همت ارتش سوریه و جمهوری اسلامی ایران و حزب ا... لبنان آزاد شده و تنها اندکی مانده که آن هم به امید خدا آزاد می شود.
جالبه که وزیر دفاع اسرائیل برای مثال زدن شکست و ذلت، به شکست آمریکا در ویتنام استناد می کند!
ویتنام، عرصه تجاوز و جنایت اربابتان آمریکا بود که سرانجام با خفت و ذلت از آن جا فرار کردند!
وزیر دفاعشون اینه، بقیشون چی هستند؟!
حماقت این وزیر دفاع صهیونیست، یاد دیگر وزاری دفاع صهیونیست آریل شارون، عمیر پرتز وزیر و نتانیاهو را در خاطر زنده می کند که با دوربینی که چشمیهای آن بسته بود، میدان جنگ را نظارت و فرماندهی می کردند.
حمید داودآبادی
22 بهمن 1398
@HDAVODABADI
اعترافات جنایتکار
چند روز پیش "عبدالله مهتدی" دبیرکل "سازمان انقلابی زحمتکشان ایران - کومله" از سال 1358 تا 1362، با شبکه وهابی ضدایرانی "ایران اینترنشنال" مصاحبه داشت.
سازمان کومله، قبل از پیروزی انقلاب در کردستان تشکیل شد. با پیروزی انقلاب اسلامی، جزو اولین گروههایی بود که در کردستان ساز جدایی طلبی سر داد و در راه تفرقه و مثلا خودمختاری کردستان از ایران، جنایات بیشماری هم در حق مردم شریف کردستان و هم نیروهای مسلمان و انقلابی صورت داد.
گذشته از هزاران مظلومی که به فجیع ترین شکل ممکن از جمله سر بریدن در مراسم عروسی، سوزاندن، شکنجه و ... توسط نیروهای تحت امر همین عبدالله مهتدی صورت گرفت، جنایت دیگری در حق مردم کرد انجام داد.
در جنگ داخلی میان دو حزب کمونیست کُرد حزب دمکرات و کومله، بیش از 700 نفر جوان بیچاره به فرمان قاسملو و مهتدی رهبران این دو حزب، قتل عام شدند.
حالا بعد از 40 سال جنایت، آقای مهتدی که همچنان در خارج از ایران و در آغوش آمریکا به سر می برد، نشان داد که کیست و چیست!
مهتدی در ذکر خاطراتش از زمان شاه، اصلا نمی داند برای چی زندان رفته و اصلا برای چی سال 1357 انقلاب شده و خود او با آن همراه بوده است!
دکتر مهتدی که 40 سال رهبری کومله را داشته و هزاران جوان را به دنبال خود کشیده، می گوید که زمانی مائوئیست بوده و بعد مارکسیست و حالا هم تفکراتش را کنار گذاشته!
جالب این که مصاحبه گر دقیقا مثل بازجوهای اطلاعاتی، مهتدی را در زاویه قرار می دهد و او که واقعا بی سوادی و بی اعتقادی از بیانش پیداست، به تته پته افتاده و اصلا نمی تواند از عملکرد خودش که با ریختن خون دهها هزار نفر همراه بوده، دفاع کند!
جالب تر این که ادعاها و انگیزه مهتدی و کومله در مبارزه علیه جمهوری اسلامی ایران، آن قدر بی پایه اساس است که خودش می گوید در مقطعی به این رسیدند که با نمایندگان جمهوری اسلامی مذاکره کنند.
مهتدی برای توجیه جنایات 40 ساله اش، ادعا می کند "رهبران انقلاب می خواستند به زور همۀ مردم سنی مذهب کردستان را شیعه کنند!"
این اولین بار است که رهبر یک گروه سیاسی مسلح، چنین ادعایی می کند و تا پیش از این هیچکدام از رهبران کرد از جمله عزالدین حسینی و عبدالرحمن قاسملو چنین ادعای مسخره ای نداشته اند!
اصلا قابل باور نیست که یک همچین آدم بی ثبات عقیده ای، داعیه رهبری مردم شریف کردستان را داشته باشد و جالب این که مدعی است نه تنها کردستان، که برای آزادی همه ایران مبارزه می کرده است!
کشتار پاسداران، قتل عام مردم سنی مذهب کرد، شکنجه و اعدام وحشیانه اسرا، دقیقا همان کاری که امروزه داعش به تبعیت از آنان مرتکب می شود، گوشه ای از جنایات شخص عبدالله مهتدی و سازمان کومله است.
واقعا چه کسی و کدام دستگاه قضایی باید این جنایتکار را که پس از سالها خون ریزی، به این راحتی از آرمانها و تفکراتش دست می کشد و هر لحظه به رنگی درمی آید، محاکمه کند؟
واقعا آن بیچاره هایی که به دنبال او و پیروی از اعتقاداتش، با هموطنان خود جنگیدند، کشتند و کشته شدند، حکمشان چیست و جایشان کجاست؟!
حمید داودآبادی
22 بهمن 1398
@HDAVODABADI
در جبهۀ غرب خبری نیست!
اگر در 1916 به خانه برمی گشتیم، شاید به خاطر رنج هایی که کشیده بودیم و قدرت تجربه، زمین و زمان را به هم می زدیم. حال آن که اگر امروز برگزدیم، موجوداتی خسته، شکسته، سوخته، سست و ناامید خواهیم بود و دیگر نخواهیم توانست راه و رسم زندگی مان را بشناسیم.
مردم زبان ما را نخواهند فهمید، چون نسل پیش از ما، گرچه در کشاکش جنگ با ما شریک بود، پیش از آن خانه و زندگی و پیشه ای به هم زده بود.
آن نسل سر کارش بازمی گردد و جنگ را فراموش می کند و نسلی که بعد از ما رشد کرده است، با ما بیگانه و ناآشناست و ما را از خود خواهد راند.
ما آن قدر سطحی و بی مایه شده ایم که حتی به درد خودمان هم نمی خوریم.
سال ها خواهد گذشت و پیری فراخواهد رسید.
بعضی با محیط سازش می کنند و همرنگ جماعت می شوند.
بعضی دیگر راضی به رضای خدا می شوند و به هر کاری تن می دهند.
و عده زیادی بین زمین و هوا بلاتکلیف و سردرگم می مانند.
آری، سال ها خواهد گذشت تا مرگمان فرارسد.
خیلی ساکت و خاموشم.
بگذار ماه ها و سال ها بیایند و بگذرند.
آنها برای من چیزی نخواهند آورد و نمی توانند چیزی بیاورند.
آن قدر تنها و بی کسم و آن قدر ناامیدم که دیگر از روبه رو شدن با آینده باکی ندارم.
هنوز آنچه زاییدۀ این سال های خونی است و اسمش را زندگی گذاشته ایم، در دست ها و چشم هایم دیده می شود. حالا به آن مسلطم یا نه نمی دانم، ولی تا زمانی که هست، بی آنکه به خواسته ها و نظر من اعتنایی داشته باشد، راه خودش را خواهد رفت.
و او در یکی از روزهای اکتبر 1918 از پای درآمد.
روزی که سراسر جبهه آن قدر ساکت و آرام بود که در گزارش نظامی، تنها به جمله ای اکتفا شده بود:
در جبهۀ غرب هیچ خبری نیست!
نقل از کتاب: "در غرب خبری نیست" (Im Westen nichts Neues)
نوشته: اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque)
چاپ اول: 1929 میلادی
خاطره گویی صوتی حمید داودآبادی از شهدا و دفاع مقدس
http://www.zahra-media.ir/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C/
پاسور بازی در جبهه!
این هم از عکسهای نادیده جنگ
متاسفانه نام عکاس معلوم نیست
عکس مربوط به تعدادی از رزمندگان اسلام است که در سنگر مزدران بعثی، ورق های بازی و پاسور که برای قماربازی در اوقات فراغت استفاده می شده، پیدا کردند.
این رزمندگان وسایل سرگرمی متجاوزین بعثی را به آتش کشیدند.
همان طور که دودمان صدام را به اتش کشیدند!
شهید علی محمودوند
در سالگرد شهادت شهید بزرگ علی محمودوند، هیچ ندارم بگویم جز اینکه:
خفه خون گرفته ام!
آن روزها که ما غرق مادیات بودیم و سر پست و مقام جنگها داشتیم، کسانی بودند که غریبانه و مظلوم، فقط از سر احساس وظیفه، میدانهای مین فکه را درنوردیدند، تا دل مادرانی را شاد سازند.
آن روز که پست فطرتان سیاسی که بر مسند قدرت تکیه زده و متکبرانه می گفتند:
"بس است دیگر. این کاروانهای مرگ (تشییع پیکر شهدا) را جمع کنید. مردم از جنگ خسته شده اند..."
همانها توصیه کردند به تبعیت از صدام ملحد پست، روزی را به عنوان "روز مفقودین" نامگذاری کنیم و از آن به بعد همه مفقودالاثرها را شهید اعلام کنیم و تفحص و تشییع شهدا را تعطیل کنیم.
و چه سخت بود نقل این حرفهای تلخ همچون زهر هلاهل را از زبانی کسانی بشنوی که با بدن مجروح و پر از ترکش جنگ 8 ساله، به فکه و شلمچه و طلائیه رفته بودند تا پیکر جامانده شهدا را برای پدران و مادران چشم انتظار بیابند.
راست می گفتند. مملکت کارهای مهمتر از آنها داشت.
اختلاسهای فامیلی، دزدیهای شهرداری، تحصیل آقازاده ها در انگلیس و کانادا و آمریکا، اداره کارخانه ها و شرکت های بزرگ اقتصادی توسط بچه های کوچولوی حضرات که می خواستند مشق قدرت بنویسند!
لعنت خدا بر آن پست فطرتان که در جزیره زیبا و رویایی کیش! روی کاناپه لم داده و منتظر بودند ببیند نیمه های شب، جگرگوشه های مردم، در شلمچه و ام الرصاص چه می کنند.
اگر پیروز شدند که به دلیل تدبیر و فرماندهی ما بود! و اگر شکست خوردند، تقصیر دیگران!
راست می گویند:
"پیروزی صدتا پدر و مادر دارد، ولی شکست همواره یتیم است!"
22 بهمن 1379 علی محمودوند، فرمانده گروه تفحص و کشف شهدا، در فکه جاودانه شد . رفت تا یک سال بعد، مجید پازوکی رهروش گردد و آسمانی شود.
شرمنده فرزندان آن عزیزانم و بس.
حمید داودآبادی
25 بهمن 1398
@hdavodabadi