به سوداي تو مشغولم ز غوغاي جهان فارغ!
خدایا
پاکی، ایمان، آرامش، رزق حلال، صداقت، قناعت و اخلاصی چنین، روزیمان گردان
هنر عکاسی در جنگ
بدون شک، این عکس، یکی از زیباترین و خلاقانه ترین تصاویر از دوران دفاع مقدس می باشد.
کسی که این عکس را گرفته، نه یک عکاس حرفه ای آشنا به علوم و فنون و هنر عکاسی است نه یک طراح و گرافیست!
"عبدالرحمان دزفولی" رزمنده دلاور خوزستانی اهل اندیمشک، این عکس را زمستان 1363 در منطقه پشت پایگاه وحدتی دزفول از "سعید طوقانی" انداخت.
یکی دو ماه بعد، سعید که صاحب مقام پهلوانی ورزش باستانی کشور بود، در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسید و سالها بعد پیکرش به خانه بازگشت.
عکاس این تصویر، عبدالرحمان دزفولی همچنان ساکن خوزستان است و اهل عشق و صفا.
یک سال بعد سعی کردم از این عکس کپی برداری کنم. این تصویر را از "جعفرعلی گروسی" (که دو سال بعد در کردستان به شهادت رسید) انداختم ولی نشد که نشد و نتوانستم به آن زیبایی عکس بگیرم.
چند سال پیش وقتی تصمیم گرفتم کتابی از زندگی و خاطرات شهید سعید طوقانی و در کنار آن برادرش محمد طوقانی و شهیدان گردان میثم "عباس دائم الحضور" و "حسین رجبی" بنویسم، "علی اصغر بهمن نیا" پیشنهاد داد این عکس را روی جلد بزنیم که شد این طرح جلد زیبا.
کتاب "پهلوان سعید" از سوی نشر نارگل منتشر شده و در دسترس مشتاقان است.
حمید داودآبادی
اسفند 1398
@hdavodabadi
کرونا با طعم بهشت!
همه می خواهند به بهشت بروند، ولی هیچکس نمی خواهد بمیرد!
این مطلب، فقط و فقط زبان حال خودم است و بس.
مخاطبش هم فقط خودم هستم نه هیچکس دیگر.
حال و روز خودم است نه شما و دیگران.
پس لطفا به خودتان نگیرید!
تا گفتند کرونا آمده، ترس همه وجودم را گرفت.
آدم را سگ بگیرد، جوّ نگیرد.
دیگر از یک کیلومتری مسجد هم رد نمی شوم. انگار مسجد منبع اشاعه کروناست.
خوب شد نماز جمعه را منتفی کردند، هرچند که من نمی رفتم، شاید مرکز ترویج کروناست.
آنقدر دست هایم را با مایع و صابون و وایتکس می شویم که دارند پوست می اندازند.
حتی بعد از قنوت که دستهایم به هم چسبند.
فضای مجازی را زیر و رو می کنم. همه فیلمها و دستورالعملهایی را که هر بچه ای در پیجش نوشته، به طور کامل رعایت می کنم تا مبادا من هم کرونایی شوم!
راحتت کنم:
اگر این قدر که از کرونا می ترسم، از خدا ترسیده بودم
اگر این قدر که امروز به شستشوی دستهایم اهمیت می دهم، از گناه دست می شستم و به حق الناس دست درازی نمی کردم
اگر این قدر که از ترس کرونا خانه نشین شده ام، از شرم، به هر جایی پا نمی گذاشتم
اگر این قدر که در فرار از کرونا جدی هستم، در فرار از غیبت و تهمت به دیگران جدی بودم
اگر این قدر که به خطرناکی کرونا باور دارم، به خطرناکی دروغ باور داشتم
اگر این قدر که مرگ بر اثر کرونا مرا ترسانده، مرگ بر اثر گیرکردن لقمه حرام در گلو، مرا می ترساند
اگر این قدر که بخاطر کرونا از نزدیک شدن به دیگران حتی پدر و مادر و فرزندان خود هراس دارم، از دست درازی به ناموس مردم هراس داشتم
اگر این قدر که به رعایت همه جوانب فاصله با مردم مقیّد شده ام، به رعایت فاصله از مال مردم مقیّد بودم و اختلاس نمی کردم
اگر این قدر که ترس از مرگ بر اثر کرونا مرا ترسانده، مرگ بر اثر هزار و یک خطا مرا می ترساند
اگر این قدر که کرونا چهار ستون بدنم را لرزانده، آه مظلومی که هیچ فریادرسی جز خدا ندارد، ذره ای وجدانم را می لرزاند
اگر این قدر که امید به سلامت و رهایی از کرونا در احوال امروزم تاثیر دارد، امید به توبه و عاقبت بخیری در ایمانم تاثیر داشت
این روزها و شب ها، با خیال راحت، بسم الله می گفتم و به زندگی ادامه می دادم و همچون گذشته، در کنار تلاش برای سلامت جسم، به سلامت دین و روح و عاقبت بخیری هم می اندیشیدم.
خلاصت کنم:
اگر این قدر که از کرونا و سارس و آنفولانزا و هزار مرض و درد دیگر ساخت بشر می ترسم،
از خدا ترسیده بودم و بر روی اعمالم تاثیر مثبت می گذاشت، تا حالا پیغمبر شده بودم!
اینها را نوشتم تا به خودم یادآوری کنم:
اختلاس و حرام خواری و ظلم، ضرر و تاثیر منفی اش بر جامعه شاید به این شدت تبلیغاتی و دیدنی نباشد، ولی هزاران برابر کرونا خطرناک است!
این روزها هم می گذرند، مبادا از ترس مرگ، خودکشی کنیم!
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
11 اسفند 1398
یک صبح کرونایی زمستانی خدایی
@hdavodabadi
بیماری واگیردار در جنگ
شاید تا بحال در خاطرات دفاع مقدس، چیزی درباره بیماری های واگیردار نخوانده باشید؛ خب حالا خواهید خواند.
در طول مدتی که در جبهه بودم، دو بار با بیماری واگیردار مواجه شدم.
تابستان 1363 لشکر 27 در اردوگاهی در استان خوزستان 10 کیلومتری شهر بستان مستقر بود. در کنار اردوگاه، "رود سابله" که آبش بسیار گرفته و گل آلود بود، قرار داشت. به خاطر گرمای شدید، نیروها به همان رودخانه گل آلود پناه برده، تنی به آب می زدند و شنا می کردند.
چند روز بعد، بدن همه شروع کرد به خارش های شدید و به دنبال آن جوشهای چرکی که هر روز بزرگ تر می شدند.
درحالی که روی ساق دست من جوش بزرگی زد، سهراب شانس خوبی نداشت و درست وسط پیشانی اش جوش بزرگی زد.
آن طور که گفتند آب رود شدیدا آلوده بوده و بیماری سالک اکثر نیروها را درگیر کرده بود. درمان آن بسیار سخت بود.
تابستان 1365 در منطقه مهران عملیات کربلای 1 برای آزادی شهر مهران انجام شد.
چند تا از گردان ها در کنار "رودخانه گاوی" در میان کوههای مشرف بر جاده دهلران مستقر بودند.
بعد از عملیات که نیروها را به پادگان دوکوهه آوردند، متوجه شدند همه آنهایی که در رودخانه گاوی شنا کرده بودند، بیماری گال گرفته اند. از شانسم من آنجا شنا نکردم.
همه آنهایی را که گال گرفته بودند، چند روز در سالنی بزرگ قرنطینه کردند و بجز امدادگران و پزشکان هیچکس حق نداشت به آنها نزدیک شود.
همه بیماران که مدام روی تخت خوابیده بودند، فقط لباس زیر بر تن داشتند. هر روز باید لباسهای آنها را تعویض کرده و در آتش می سوزاندند.
وقتی سراغ کسی را می گرفتیم با این پاسخ خنده دار مواجه می شدیم:
"رفته توی سولۀ گاوی ها!"
که منظور بیماران رودخانه گاوی بود.
دو هفته ای طول کشید تا حال بیماران خوب شد و به جمع رزمندگان بازگشتند.
تا امروز، اصلا به یاد پزشکان و پرستاران و امدادگران و نیروهای تدارکات که وظیفه پشتیبانی و تامین آذوقه و لباس بیماران را داشتند، نیفتاده بودم!
اجرشان با خدای شهیدان
حمید داودآبادی
12 اسفند 1398
@hdavodabadi
میکروفونها آلوده نیستند؟!
توی پیاده رو داری میری، یکدفعه یک نفر که نه ماسک به صورت دارد و نه دستکش بر دست، با یک میکروفون گنده جلوت ظاهر میشود.
طرف میکروفون گنده تلویزیون را توی حلقت فرو می کند و با لبخندی بسیار ملیح، درباره راههای مقابله با بیماری کرونا سوال می کند!
واقعا میکروفونهایی که از صبح تا شب جلوی دهان و حلقوم صدها نفر گرفته شده و دهها دست جابجا شده، ناقل ویروس نیستند؟!
حمید داودآبادی
12 اسفند 1398
@hdavodabadi
برسد به دست رئیس قوه قضائیه!
حدود سال 1365 در اوج جنگ ایران و عراق، خبر عجیبی در فضای محدودرسانه ای آن زمان پیچید:
به دستور مستقیم صدام حسین حاکم بعث عراق، یکی از بازاریان بزرگ و صاحب نفوذ شهر بصره را که مقدار زیادی کالاهای ضروری مردم را احتکار کرده بود، شدیدا تنبیه کردند تا درس عبرتی شود برای دیگران و شد!
عوامل صدام، ثروت اندوز بزرگ را که کلی آقازاده و عامل نفوذی توی سیستم اقتصادی عراق داشت، مقابل چشم مردم، وسط میدان بصره نشاندند.
یک قالب بزرگ فلزی دور بدن او گذاشتند. او که منتظر بود نفوذیها و نانخورهایش در سیستم سیاسی و اقتصادی کشور به دادش برسند، متعجب نگاه می کرد و نمی دانست چه تصمیمی برایش دارند.
قالب را که دورش گذاشتند، یک دستگاه کامیون بتون سازی که تانکر آن می چرخید و درحال تولید بتون بود، جلو آمد.
مقابل چشمان از حدقه درآمده او، سر لوله را داخل قالب گذاشتند و تا گردنش را بتون ریزی کردند.
جلوی چشمان وحشت زده ولی خوشحال مردم، سرمایه دار محتکر را به همان حال رها کردند.
اخلالگر اقتصادی، که تا آن لحظه از دارایی های عظیم و عوامل نفوذی اش در حکومت می گفت و همه را تهدید می کرد، حالا دیگر عربده می زد و التماس می کرد.
دقایق اول تلاش کرد تا خود را از بین صدها کیلو بتون نجات دهد.
به مردم التماس می کرد تا کمکش کنند.
مردم اما، روزهایی را به یاد می آوردند که او، همچون زالو خون مردم را می مکید.
باوجودی که دلشان می سوخت، از عاقبت او خوشحال بودند و آرزو می کردند برای بقیه همکیشان و هم مسلکانش نیز اعمال شود.
فرزندان، دوستان، همکاران و شرکایش، وحشت زده او را نگریستند؛ رفتند تا سریع انبارهای خود را به روی مردم بگشایند تا به سرنوشت او دچار نشوند!
در زیر تابش سوزان آفتاب گرم جنوب عراق، لحظه به لحظه بتون خشک می شد و مرد ذره ذره له می شد، تا در وحشتاک ترین حالت ممکن جان داد.
مقابل چهره سیاه شده صاحب نفوذ، سرمایه دار محتکر و … تابلویی نصب کردند که بر آن نوشته شده بود:
"به دستور جناب سیدالرئیس صدام حسین
این سزای کسی است که در سیستم اقتصادی کشور اخلال ایجاد کند، اموال مورد نیاز مردم را احتکار کند تا به چند برابر قیمت بفروشد، و درحالی که ملت عراق درگیر جنگ است، او در فکر انباشتن ثروت خود و خاندانش است."
جمید داودآبادی