پدر،مادر،ما متهمیم!
دربین همۀ عکسهایی که با افراد خانوادهام دارم،عاشق این عکس هستم و همواره بادیدنش،دلم تنگ میشود.
این عکس حدود سال1370درخانۀ مادربزرگم گرفته شده.
از راست:
برادرکوچکم مهدی
مادربزرگ عزیزتر از جانم
پسرم سعید
خودم
مادربزرگ خدابیامرزم"فضّه صادقی"که"عزیز"صدایش میزدیم،یکی از عاشقانهترین افراد زندگیام بود.
آغوش گرم و امن عزیز،پناه همۀ بچهها بود بهوقت تنبیه و گریز از کتک!
وقتی ازکوچه،با دادوفریاد میگریختیم،به خانۀ عزیز پناه میبردیم.
همیشه سماورش میجوشید و هروقتِ روز که وارد میشدیم،عطرخوش چای داغ،با عطرخوش سیمای دلنشین و آرامبخش عزیز،روحمان را نوازش میداد.
شاید رفتن عزیز ازدنیا،یکی از سنگین ترین داغهای زندگیام بود.
خداوند سبحان،مادرم را حفظ کند و سلامت بدارد که همواره عطرخوش عزیز را برایم دارد.
چقدر پدرومادرم و عزیز،بعد ازهر مجروحیتم در جنگ،برایم میسوختند و میگریستند؛ و من،نمیفهمیدم که پدرومادر چه میکشند از دردوزخم جگرگوشهشان!
ما بچههای جنگ،چقدر عمر پدرومادر خودرا کوتاه کردیم!
چقدر زندگی شیرین را برای آنها سخت و زجرآور کردیم!
با هر مارش عملیات که رادیو فریاد میکرد،خدا میداند چه بر دل سوزان آنها میآمد.
و ملاقات در بیمارستان،درحالی که هربار هراسان بودند که با چه صحنهای روبرو خواهند شد.
وقتی پنج شش بار مجروح شده باشی و یکی دوبار هم خبر شهادتت را به پدرومادرت داده باشند،شاید ذرهای بفهمی آنها چه کشیدند!
27اسفند1364که در فاو چندین ترکش نوش جان کردم،حالم خیلی خراب بود.بین زمین و آسمان میلنگیدم.
آن شب دربیمارستان آیت الله طالقانی درشمال تهران،شکستن و سوختن پدرومادرم را بالای سرم دیدم که درتلاش بودند تا از ناامیدی دکترها،ناامید نشوند.
و من فرداصبح،سالم و شنگول،آنها را درآغوش کشیدم،درحالی که دل آنها،کورهای گداخته بود از انتظاری سخت بر بالین فرزند خود که جلوی چشمشان دست و پا میزد و از درد بهخود میپیچید.
چقدر سخت است پدر بودن
و چقدر سخت تر است مادر بودن.
و چه زیبا و ارزشمند است مادربزرگ بودن!
فدای خاک پای مادران بزرگوار شهدا
بخصوص آنان که چندفرزند خویش را در راه خدا تقدیم کردند.
بوسه بر پای مادرِ عزیزتر ازجانم و سنگ مزار پدر عزیزم
ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س)
روز مادر1400
حمید داودآبادی
نوشتن با درد و زخم!
عکس: تابستان 1363 اردوگاه بستان خوزستان
34 سال پیش
فروردین 1365
بعد از عملیات والفجر 8 و جراحت در فاو
بیمارستان آیت الله طالقانی تهران
ترکش خمپاره کف دستم را سوراخ کرده، وارد شکمم شده و روده هایم را آبکش کرده بود.
از درد به خود می پیچیدم. نه درد دل و روده پاره شده! که درد دست.
با وجودی که دستم در میان گاز و پانسمان گم شده بود و هر روز زخمی که مفصل انگشت سبابه دستم را برده بود شستشو می دادند، ولی همواره سعی می کردم ...
هر شیئی که به زخم نزدیک می شد، تا عمق وجود و مغز استخوانهایم تیر می کشید ولی ...
دکتر "حبیب الله پیروی" پزشک معالجم بود.
هر چه دکتر و پرستارها اصرار می کردند، فایده نداشت.
به هر زحمتی که بود، خودکار را به زور میان انگشتان قرار می دادم و سعی می کردم بنویسم.
تعادل نداشتم و کج و ماوج می نوشتم. خودم نمی توانستم بخوانم که چه نوشته ام.
درست عین اولین خط هایی که در دبستان می نوشتم.
خرچنگ غورباقه!
در برابر اصرار دکتر که می گفت: زخمت باز می ماند و استخوانهایت جوش نمی خورند."
می گفتم: مهم اینه که بتونم بنویسم. همه تلاش من اینه که نوشتن یادم نره. اگر الان نتونم با این دست معیوب بنویسم، معلوم نیست بعدا بتونم.
و الحمدلله شد، آنچه می خواستم.
و همه آنچه تا امروز نوشته و به چاپ رسانده ام، نتیجه همان تلاش در اوج درد و زخم است.
دکتر "حبیب الله پیروی" رئیس سابق دانشگاه پزشکی شهید بهشتی، پس از عمری خدمت خالصانه و فداکارانه به ملت، سال گذشته جان شیرین خویش را هدیه پیشگاه الهی و سلامت مردم کرد.
حمید داودآبادی
فروردین 1399
مجید اگه امروز تهران بود
یا شهردار می شد با وزیر بهداشت
برای چی رفت توی بیابونهای مهران
غریبانه و بی ادعا شهید شد؟!
بعد ۴۰ سال باید به حضرات مدیران
ثابت کنیم که مسلمانیم
ثابت کنیم برای خدا جبهه رفتیم
و تیر و ترکش و گاز شیمیایی خوردیم
نترسید، جای شما را تنگ نمی کنیم!
از روی انبوه باندها و گازهای خونین، اصلا نتوانستم بشناسمش. گفت: من ولیان هستم.
وقتی قضیه را جویا شدم، گفت:
- همین که از سنگر رفتی بیرون، چند دقیقه نگذشت که یه خمپاره درست خورد بغل سنگر. دیگه نفهمیدم چی شد. فقط دیدم کردستانی داره دست و پا میزنه ... ببینم اون شهید شد، نه؟
ولیان را از کنار پتویی که پیکر بیجان محسن زیر آن خفته بود، رد کردیم و سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب.
پس از عملیات وقتی به تهران آمدم، در صفحهی دوم روزنامه، عکس ولیان را دیدم که برایش مجلس ختم گذاشته بودند. از بچهها شنیدم که هنگام انتقال به عقب تمام کرده است.
محسن کردستانی متولد: 27/9/1348 شهادت: 7/11/1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 27 ردیف 88 شمارۀ ت
سلیمان ولیان متولد: 6/4/1348 شهادت: 7/11/1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 29 ردیف 50 شمارۀ 15