این دکتر واقعا دستش شفاست!
یکی دو سال پیش، وقتی تاندوم پام آسیب دید، به توصیه دوست عزیزم #علی_روئین_تن (کارگردان باحال فیلمهای سینمایی #دلشکسته و #زمهریر که فعلا درحال ساخت فیلم شهید #ابراهیم_هادی است،) رفتم پیش این دکتر فیزیوتراپیست!
خود علی آقا هم اومد که بیشتر وقتمانگذشت به گپ و گفت و کیف.
دکتر " #ابراهیم_عباسی " از اون دست دکترهای باصفاست.
از قدیم، هر وقت توی کتابهای درسی می خوندم "طبیب حاذق" به هر دکتری می رسیدم دقت می کردم ببینم اونه یا نه؟!
انصافا این آقا دکتر، طبیب حاذق است!
البته آقا دکتر که یکی از افتخاراتش این است که در نوجوانی در عملیات فتح المبین و آزادسازی #خرمشهر نیروی بسیجی حاج #احمد_متوسلیان بوده، امکان نداره از اون دوران خاطره نگه!
آقا دکتر بیشتر از این که طبابت کنه اونم واسه من، توصیه های اخلاقی میکنه! و من هم که مثل همیشه اصلا گوش شنوا برای شنیدن این توصیه ها ندارم و فقط خنده تحویلش میدم و اونم خودش خوب میدونه با چه مریض مرض داری طرفه!
دکتر عباسی واقعا دستش شفاست. واسه من که تا امروز اینجوری بوده و هست.
دیروز که رفتم اوضاع پای راستم رو بعد از تصادف نشونش بدم، گفت:
- تا تو پیامک یا تلفن میزنی، من میگم یااباالفضل، ایندوباره چه بلایی سر خودش آورده!
و همین که دستش را به پایم کشید، همه دردش رفت و خوب شد!
من اصلا اهل اغراق و خالی بندی نیستم، آقا دکتر عباسی هم نیازی به تبلیغ من نداره و دمش گرم هرچی ازش خواهش میکنم، تا امروز ریالی حق ویزیت نگرفته و منم پرور پررو بهش میگم وقتی این جوری میکنی منم هوس می کنم هر روز مریض بشم و بیام پیش تو درمونم کنی!
و اون هم با لبخند همیشگی میگه: هر موقع دوست داشتی قدمت روی چشم!
خدا خیرش بدهد این آزادمرد با صفا را که همواره رایحه خوش بندگی خدا و صداقت جوانی اش را دارد و عطر خوش زیارت عاشورا از کلامش جاریست!
شدیدا دنبال یک فقره طبیب حاذق این جوری میگردم که دست روی قلب صابمرده ام بذاره و این دل پر درد و داغم رو آروم کنه!
اللهم ارزقنی سکینه القلوب
حمید داودآبادی
آخرهای اسفند ۱۴۰۱
حتما این فیلم را ببینید!
"روزگاری در صحرا" (Once in the desert) داستان گروهی مین روب ارتش روسیه در عملیات آزادسازی شهر تدمر (پالمیرا) سوریه است.
هرچه ما دربارۀ نقش مهم نیروهای ایرانی و مدافعان حرم در آزادی سوریه و عراق کوتاهی کردیم و نگفتیم و نساختیم، دیگران کار خودشان را می کنند.
به هر حال فیلم "روزگاری در صحرا" ساخت سال 2022 بسیار قابل دیدن و تامل است.
دلتنگ همتون هستم بچه ها
زمستان 1363
گردان میثم – پادگان دوکوهه
یکی از روزها،همه داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم.سعید طوقانی آرام آمد کنار من و دم گوشم گفت:
-میگم حمید،این یادگاریهایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده،دستت درد نکنه،ولی چیزه،عباس میگفت حمید خطش مثل خودش بیریخته و زمخت.میگفت حمید گند زده به درودیوار پادگان.
باعصبانیت نگاهی انداختم به عباس که درحال صحبت با حسین رجبی بود.سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد.فکر کرد من متوجهش نیستم و نمیفهمم دارد چکار میکند.رفت کنار گوش عباس و گفت:
-میگم عباس آقا،میدونی این یارو خپله حمید،چی میگفت؟
عباس خونسرد پرسید:چی میگفت؟
که سعید گفت:
-حمید میگفت عباس دوزار بلد نیست ضرب بزنه.همون بهتر که بره توی عروسیها و تنبک بزنه.میگفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه.
عباس نگاه تندی به من انداخت.من هم با عصبانیت نگاهش کردم.سعید خودرا کشیدکنار اصغر و یواشکی خندید.اصغر گفت:
-پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟الانه که اتاق رو بریزند به هم.
من باصدای بلند گفتم:
-نفهمیدم عباس آقاحالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من میپیچی و دربارۀ هنر بنده افاضۀ سخن میفرمایی؟
عباس هم سرپا ایستاد و قیافۀ داشمشدیها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را بهطرف من کج کرده بود،گفت:
-حالا دیگه بعضیا اینقده خوشخط شدن که به ضرب ما گیر میدن؟ ملالی نیست،اگه خواستن،ارکستر داریم که واسۀ عروسیشون باباکرم بزنه.آخه بعضیا لیاقتشون همینه دیگه.
ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم.لنگ و پاچهی همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی.همۀ آنهایی که توی اتاق بودند،خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند.لحظهای بعد هردو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا.
سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد:
-بچهها!بدوید که این دوتا دوباره جنگشون شد.
نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را میزدیم.خسته که شدیم،رو کردم به اصغر و گفتم:
-شما همینطور نشستهاید کنار و هرره کرره میکنید؟خب بیاییدجلو جدامون کنید دیگه.
صدای قهقههمان در راهروی گردان پیچید و به همۀ اتاقها رسید.
عباس دائم الحضور، سعید طوقانی و حسین رجبی،اسفند63 در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند.
نقل از کتاب:پهلوان سعید
نوشتۀ:حمید داودآبادی
چاپ:نشر نارگل