شفا درجمکران
بچهی مازندران بود. با همان طروات و صفای شالیزارهای شمال. در عملیات والفجر مقدماتی زمستان سال ۶۱ در فکه اسیر شده بود. پانزده سال بیشتر نداشت. گلولهای شکمش را دریده بود. طی سه سالی که اسیر دست نوادگان یزید بود، دکترهای بیوجدان بعثی، هیچ اقدامی برای خارج کردن گلوله از بدنش انجام نداده بودند. گلوله در شکمش جا خوش کرده بود. پاهایش از کار افتاده و فلج شده بودند. عفونت هم برای خودش پیش میرفت. سرانجام عراقیها لطف کرده، او را با اسرای خودشان تبادل کردند و تحویل دادند.
اوایل سال 64 بود. اولینبار او را در بیمارستان شفا ـ خیابان مجاهدین اسلام، تهران ـ دیدم. داخل اتاقی که پنج اسیر آزاد شدهی مجروح دیگر هم بودند. بهانهی حضور من، "حسین معظمینژاد" بود. از بچههای باصفای شوشتر که حالا با نخاعی قطع شده، از اسارت برگشته بود.
همانجا با "علی ابوالفضلی" آشنا شدم.
یک روز پدر و مادرش آمدند برای ملاقات. ظاهراً محل را برای ورودش آذین بسته بودند و همه اشتیاق زیارتش را داشتند.
آن روز سهشنبه باهم رفتیم جمکران. ساعت از یکونیم بامداد گذشته بود که راه برگشت را در پیش گرفتیم. من و علی، آخر اتوبوس کنار هم نشسته بودیم. او روی صندلی چرخدار با پاهای باد کرده، من روی صندلی اتوبوس.
با دلی شکسته مینالید. چشمانش را پردهی اشک گرفته بود. از دوستانش میگفت که شهید شدهاند. از اینکه تا ابد باید با بدنی مجروح زندگی کند. از اینکه دیگر نمیتواند به جبهه برود؛ و سرانجام حرف آخرش را زد، گفت:
ـ ببین حمید، بذار راحتت کنم ... من میگم خدا من رو دوست نداره؛ چون اگه دوستم داشت، امشب کُلّی بهش التماس کردم منم ببره پیش خودش. من طاقت اینجا موندن رو ندارم، میدونی؟ نمیخوام بمونم، مگه زوره؟ اگه دوستم داره، باید منم مثل رفیقام ببره. مثل همونایی که توی عملیات جلوی خودم شهید شدند. نه اینکه بذاره با این همه داغ و درد بمونم. من امشب همش از خدا خواستم بذاره منم برم. اگه من رو برد، باورم میشه هنوز دوستم داره ...
هیچ جوابی نداشتم بدهم. همهی خواستهی علی در جمکران این بود. خواستهی نابهجایی هم نبود.
کاشکی آن روز نرفته بودم تبلیغات گردان. کاشکی نامههای من گم شده بودند. اولین نامه را که دیدم، سریع آدرس فرستنده را نگاه کردم. از بیمارستان شفا بود. از حسین معظمینژاد. خوشحال شدم. بلافاصله بازش کردم؛ و کاش باز نمیکردم. حسین نوشته بود:
ـ حمیدجون، پنجشنبه گذشته قرار بود چندتا از مجروحین از جمله علی ابوالفضلی رو ببرند آلمان برای مداوا. صبحزود و موقع اذانصبح، وقتی پرستار اومد علی رو برای نماز بیدار کنه، هرچی صداش کرد، جوابی نشنید. دکترا اومدن بالای سرش، ولی علی دیگه شهید شده بود ...
بغضم ترکید. گریهام درآمد. سوختم. عجب انسانهایی یافت میشوند. چهقدر با خدا ندار بود که به این سرعت بهش ثابت کرد دوستش دارد. او که چندسال در اسارت دشمن سالم مانده بود، چندروز پس از آزادی، دو سه روز پس از آنکه در جمکران به خدا التماس کرد، شفایش را گرفت و رفت. ولی ما، هرچی التماس میکنیم ...
عجب دل پاکی داشت علی ابوالفضلی.
لااقل آن همه آذینبندی برای خوشآمد پیکر مطهرش به خانه، بهکار آمد.
"حسین معظمینژاد" متولد 1346، بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در فکه، بر اثر اصابت گلوله به کمر، مجروح و اسیر شده و تا اوایل سال 64 همچنان در اسارت بود و سرانجام در تبادل اسرای مجروح، به ایران بازگشت.
شهید "علی ابوالفضلی" متولد: 15/11/1346 شهادت: سهشنبه 25/4/1364 در بیمارستان شفا یحیائیان تهران. مزار: مازندران، محمودآباد، گلزار شهدای تکیه ابوالفضلی
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود
ای وای ...
چه شبها در جمع باصفای دوستان شهید، سر بر شانه شان گذاشتم و این شعر را خواندیم:
اوایل جنگ: در کنار مرتضی رشته محمدی، محمدعلی قرائی، پرویز قرائی، کریم چارروسه، بابک چنگیزی، اکبر خداکرمی ...
شب عملیات بیتالمقدس: کنار رضا علینواز، امیر محمدی، سیدمحمود میرعلی اکبری، بیوک میرزاپور، جهانشاه کریمیان، علی شفیعی، محمدرضا شکری، مصطفی طاهری، حمیدرضا میری، داریوش خلیقفر، اسماعیل کیارستمی ...
شب عملیات رمضان: کنار علی مشایی، مرحوم علیاکبر ژاله مهیاری ...
شب عملیات مسلم بن عقیل: کنار مصطفی کاظمزاده، ثابت و ثاقب شهابی نشاط، سیدابراهیم کسائیان، امیر شواخ، صیاد محمدی، سلامالله سلیمی ...
شب عملیات خیبر: کنار مظفر نجفعلی، محسن کلهری، مجید ثروتی، حسن اسماعیلی، سعید فتحی، سیدمحسن ربیعی، نادر محمدی، مسعود سودمند، محمد مسافری، حسین نصرتی، حسن خلج، شیخ الاسلام، مصطفی حیدرنیا، فرامرز ملایری، محسن آگاهی، اسماعیل جلیلیان، عباس فراهانی ...
شب عملیات بدر: کنار سعید طوقانی، عباس دائم الحضور، میثم شکوری، غلامرضا تربیت نوبری، حسین مصطفایی، حسین رجبی، محسن رستمی موحد، احمد کُرد، سیدابوالفضل کاظمی، علی نوروزی، عباس کریمی، احمد پاریاب، نصرت الله سرلک، مجید مشهدی محمد، ماشالله حسینمردی، کریم کاویانی ...
شب عملیات والفجر ۸: کنار محمدرضا تعقّلی، مرتضی بشیری، یوسف محمدی، علی عابدی، زیدالله کوهی، امیر مسافری، حسن شریعتی، حمید کرمانشاهی، علیرضا موسیوند، نصرالله پالیزبان، فرامرز عزتیپور، زارع، جمشید مفتخری، فریدون عباسیان، مرتضی توکلی، حمید فرخیان، حسین شاهبابایی، مجید خواجه افضلی، سیفعلی برجی، حمید عربی، حسن شریعتی، محمدرضا رحیمی، سیدعلی موسوی، قاسم صادقی، علی وعظ شنو، مجید لطفی، حیدر جلیلی، علیرضا حیدریان، محمدمهدی قیداری، رضا ربیعیان، داوود دانش کهن، علیاکبر دلشاد ...
شب عملیات کربلای ۱: کنار محسن صباغچی، علی اکبری، محمود آزادی، مجید ابراهیمی، حسن نوروزی فهیم، سیدعباس حاج سیدحسن، حسین اکبرنژاد، رضا دستواره، سیدعباس حاج سیدحسن، داوود معینی، قشمعلی اوچاقی، معرفتالله کلانتری، علیاصغر صفرخانی، حسین رضاخان نجاد، حسین ارشدی، عباس تبری، سعید رادان جبلی، حسینخانی ...
شب عملیات کربلای ۵: کنار سیدمحمد هاتف، مسعود کارگر، ابراهیم قهرمانی، علی ابوالحسنی، حسین شفیعی، سیداحمد یوسف، محمد شبان، علی زنگنه، حیدر دستگیر، سیدمحسن موسوی، علیرضا مصطفیزاده، محسن کردستانی، عباس نظریه، احمد بوجاریان، ستار امینی، حسن شفیعی، مهدی حقیقی، غلامرضا اکبری، مهدی فغانی، علی خدابنده لو، امیرهوشنگ کاووسی، علی قزلباش، محمد صابری، سلیمان ولیان، رضا شاطری، محمود عبدالحمیدی، مهدی چگینی، ابراهیم احمدینژاد، علیرضا حیدرنژاد، محمد غلامی چیمه، حسن اردستانی، داوود اعتمادپور، مرحوم حسین شریفی ...
شب عملیات کربلای ۸: کنار ابوالفضل مقدسی، حسین کریمی، مجتبی کاکلقمی، غلامحسین رزاق ...
آخر جنگ: کنار پیام حاج بابایی، مجید عتیقینژاد، سیدرضیالدین برقعی، مصطفی امیریان، حسن رفیعی توانا ...
در لبنان: کنار حسان اللّقیس، علی حسان اللّقیس، یونس البزال، حسین انیس ایوب (ربیع)، عبدالله رودکی، یوسف علمداری، کاوه نبیری ...
و امشب
تنهای تنهای تنها ...
خودم واسه خودم می خونم:
امشب ...
حمید داودآبادی
شب عاشورای ۱۴۰۳
@hdavodabadi