20سوالی مصطفی!
شمابزرگواری که کتاب"دیدم که جانم میرود"رو خوندی!
شماعزیزی که با شهید"مصطفی کاظم زاده"رفیق شدی!
شماکه ازحمید،خیلی بیشتر عاشق و رفیق و دوست مصطفی شدی!
شماکه خیلی بهتر ازحمید،مصطفی رو حس کردی و باهاش خودمونی شدی!
شماکه خیلی بامعرفت تر ازحمید،مصطفی رو درک کردی و باهاش همراه و همگام شدی!
بیا و یه لطفی بکن
سرحوصله و وقت،برام بنویس.
نوشته هاتون رو هیچکس جز خودم نمی خونه.
تا اجازه ندین،اصلا منتشرش نمی کنم.
لطفا اینایی رو که پرسیدم،کاملا مفصل و مشروح، جواب بدین و به نشانی های زیر برام بفرستید:
دایرکت اینستاگرام
تلگرام و ایتا: davodabadi61
ایمیل: davodabadi@gmail.com
1-چه جوری بامصطفی آشنا شدی؟
2-چطوری کتابش رو تهیه کردی؟
3-کی وچگونه خوندیش؟
4-حس وحالت اول کتاب چگونه بود؟
5-احساس و روحیه ات آخر کتاب چی بود؟
6-کجاهای کتاب خیلی خندیدی؟
7-کجاهای کتاب اشکت دراومد؟
8-دوست داری جای حمید بودی؟چرا؟
9-دوست داری جای مصطفی بودی؟چرا؟
10-نظر و نگاهت به دوقلوهای افسانه ای شهیدان"ثاقب و ثابت"چیه؟
11-اگه الان مصطفی بیاد جلوت،بهش چی میگی؟
12-از اینکه یه رفیق بامعرفت باحال مثل مصطفی پیدا کردی،چه حسی داری؟
13-کدام اخلاق ورفتار مصطفی برات جالب وجذاب بود؟
14-شیرین ترین شخصیت کتاب کی بود؟چرا؟
15-بدترین شخصیت کتاب کی بود؟چرا؟
16-وقتی کتاب رو خوندی و تموم شد،دوست داشتی بازم ازمصطفی بشنوی وبخونی؟
17-ازمصطفی چی یاد گرفتی؟
18-کدام اخلاق و منش مصطفی رو توی زندگیت جاری کردی؟
19-توصیه ات به حمید چیه؟
20-به اونایی که کتاب رو نخوندن،چه توصیه ای داری؟
حمید داودآبادی
.
🔹عنوان: #سه_شهید / گفتگویی صریح با همسران سه شهید شاخص انقلاب
🔹نویسنده: #حمید_داود_آبادی
🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔹تعداد صفحات: 240 صفحه
🔹قیمت: ۱۸۰۰۰تومان همراه با #پست_رایگان
.
📚بخشی از کتاب
آن زمان آقای #رجایی رئیس جمهوری بودند. توی آن جلسه از ایشان دعوت کرده بودند شرکت کند. آن شبی بود که ما رفته بودیم آنجا، شب آنجا مانده بودیم.
آن جا یک اتاق کوچولویی بود، خیلی کوچولو.
اتاق سادهای بود که #شهید_رجایی خودش شبها آنجا زندگی میکرد.
یک تلویزیون بود و یک تخت.
اصلا ایشان روی آن تخت و تشک نرم نمیخوابید. مدتها بعد از دوران مسئولیتشان زمین میخوابیدند.
میگفتند:
- من باید یادم باشد من که رئیس جمهوری هستم، در شبی که من راحت میخوابم، چه کسانی سرشان روی زمین است. پتو هم نمی انداخت زیرش.
می گفت:
- نباید یادم بره که از طرف چه کسانی رئیس جمهوری شدهام. فقط به زبان نمیگفت، عمل و حرفش همین بود ...
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🌐لینک خرید آسان
http://yon.ir/rK2Cf
📲مرکز پخش
02537840844
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🆔 @nashreshahudkazemi
چقدر از خدا دوریم!
خودم رو میگم. لطفا کسی به خودش نگیره و شاکی نشه.
شما خوبید و فقط من بدم.
داشتم با یکی از دوستان و همرزمای قدیمی تلفنی صحبت می کردیم که حرفمون کشید به این جاهای خوب:
ما فکر می کنیم چون بزرگ شدیم، معروف شدیم، واسه خودمون کسی شدیم، دیگه مثل قدیما که کوچیکتر بودیم، به #نماز_شب و دعا و #زیارت_عاشورا و خلاصه #مبارزه_با_نفس و #جهاد_اکبر که توی جوونی و دوران جبهه کار هر روز و ساعتمون بود، نیاز نداریم.
بعضیامون فرماندهان بزرگ، بسیجیان قدرتمند و دلیری در #جبهه بودیم و همه اونا ثمره خلوص و صداقتی بود که داشتیم.
خدا رو همواره و در هر کاری شاهد و ناظر می دونستیم.
می مُردیم قبل از اینکه بمیرانندمون و حساب می کشیدیم از خودمون قبل از اینکه سر پل خرگیری، یقمون کنند!
حالا دیگه، وزیر شدیم، وکیل شدیم، نماینده شدیم، سردار شدیم و ... فکر کردیم حالا دیگه انسان کامل شدیم و به نماز شب و زیارت عاشورا و محاسبه نفس نیاز نداریم.
اون روزا که دوسه هزار تومن حقوق می گرفتیم، گاهی نصفش رو "قرضُ الپَس نَده" می دادیم به رفیقامون یا هرکس که نیاز داشت. بقیش هم میذاشتیم مرخصی که میرفتیم، همرزما رو مهمون می کردیم خونومون و خرجش رو از باقی مونده حقوق یک ماه جنگ و مرگ که 2400 تومن بود می دادیم.
حالا که حقوقمون بالای 10 پونزده میلیون تومن شده و چه بسا برخیمون خیییییلی بیشتر از این حرفا، حاضریم نصفش رو بدیم به نیازمندان؟!
چقدر مثل اون روزا از مال و اموالمون حساب می کشیم؟
نکنه چون او روزا دو سه هزار تومن بیشتر نبود و محاسبه اش راحت بود این کار رو می کردیم؟
و امروز که میلیاردر شدیم، دیگه نمیشه "حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا" کرد؟!
وای که چی شدیم!
اون وقت می گردیم برای خراب شدنمون متهم پیدا کنیم:
- چشمم زدن.
- چش نداشتن پیشرفتم رو ببینن.
- بدخواها نظرم زدن.
- حسودا ...
گمشو مسخره!
حسودا و بدخواهانت تو رو میلیاردر کردن که بعدش بهت چشم بزنن که فقیر بشی؟!
یه روز دم خونمون وایساده بودم که یکی از بچه محل ها که پولاش رو با کانتینر حمل و نقل می کنند نه با پارو، با ماشین یکی دو میلیارد تومنیش وایساد به سلام علیک.
وسط حرفاش با ناراحتی نالید و مستاصل و درمانده گفت:
لعنتیا هنوز یارانه هارو نریختن به حساب ...
ای وای.
لعنتی درآمد یک روز تو، هزار برابر یک ماه یارانه برای مستمندان و بیچاره ها و فقرا و مستضعفین و قشر آسیب پذیر و مستحقان است!
اون وقت هنوز موعدش نشده میری دم بانک ببینی یارانه رو ریختن یا نه؟!
اینا هیچی.
اینو کجای دلم بذارم که شب های احیا، همینا میان توی مسجد، خاضعانه یه گوشه روی زمین می شینن، قرآن به سر می گیرن و پس از کلی الهی العفو، زار می زنن و خدا و اهل بیت رو به قرآن قسم میدن که مشکلاتشون حل بشه.
و مشکلاتشون مال مردمه که نمیشه از جیبشون بیرون کشید و به حلقوم خود ریخت!
داداش، مشکل از خودمونه.
بیرون دنبالش نگردیم.
همش توی خودمونه.
نفْس سیری ناپذیر، نفْس زیاده خواه، نفْس امّاره.
همونی که از دستش به خدا پناه می بردیم.
همونی که واسه خودمون برنامه عبادی روزانه ریخته بودیم تا از نفْس امّاره به نفْس لوّامه برسیم و از اون هم به نفْس مطمئنه نایل بشیم!
یادش بخیر، یکی از دعاهایی که زمان جنگ، اون روزها که خیلی آدم بودم و خوب، عاشقانه توی قنوت نمازام می گفتم، و این روزها هی میخوام بگم، یا یادم میره یا زبونم نمی چرخه، این بود:
الهی لا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً
خدایا به اندازه یک پلک برهم زدن مرا به خودم وامگذار.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
آبان 1398
@hdavodabadi
مگه تو آقازاده نیستی؟!
بسه دیگه این بازیهارو تموم کن .
این چه کاریه؟
رفتی کنار بساط سبزی فروش سر کوچه نشستی، معلوم نیست اون دوتا پای مصنوعی رو هم از کی گرفتی، باهاشون عکس بندازی که چی؟
میخوای بشی رئیس جمهور؟
اون که این ژست ها رو نیاز نداره.
مدرک دکترات از خارج رو بیار خودش همه کاری می کنی.
دو سه تا هم شعار دم دستی بده.
نه؟
حتما می خوای نماینده بشی.
آره.
دم انتخاباته و تو هم پیش خودت گفتی کی به کیه. منم میرم و یک حقوق توپول و کلی رانت و رابطه و ...
خلاصه آینده فرزند و نوه و نتیجه رو یکی باید از الان تامین کنه دیگه!
بسه دیگه.
حالا بلند شو وایسا.
مثلا فکر کن الان وسط مجلس نشستی و دارن یه قانون ... تصویب می کنند.
خب بلند شو دیگه.
بلند شو روی پاهای خودت وایسا.
نمی تونی؟
مگه تو چته؟
چیه تو هم بوی کباب به مشامت خورده و هوس کردی بشینی سر سفره انقلاب و ایل و تبارت رو بیمه کنی؟!
فقط زود پاشو بدو برو چند تا عکس باحال با ژست خدمت و تدبیر و امید بنداز و پوستر چاپ کن تا مردم بهت رای بدن.
اون وقت دیگه برو که برو.
اینکه گرونی داره پدر مردم رو درمیاره، به تو چه.
این که مردم ندارند و با سیلی صورت خودشون رو سرخ نگه داشتن، اونم به تو چه.
بلند شو مثل اینکه بچه های سوگلیت از فرنگ زنگ زدن که باید براشون دلار بفرستی.
عوضش بجای این فرقون که معلوم نیست از کجا پیچوندیش، یه ماشین شاسی بلند آخرین مدل میندازی زیر پات و ...
بلند شو مرد
بلند شو روی پاهای خودت وایسا.
چِی؛ نمی تونی؟
مگه پاهات کجا جا موندن؟
یعنی چی که سهم تو از سفره انقلاب همین فرقون و سبزی فروشیه؟!
آهان حواسم نبود.
تو آقایی.
آقازاده مال اوناست.
بر خاک پایت بوسه میزنم دلاوری که نه سردار شدی نه وزیر و وکیل و نماینده و دکتر و مهندس پولکی و ...
40 سال گذشت و هرکس واسه خودش ...هی شد
ولی تو همون آقایی که بودی، هستی.
دمت گرم.
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
نوجوان زیباروی عکسهایم به شهادت رسید
"محمد محمود نذر" خبرنگار شبکه تلویزیونی المنار، درحالی که مشغول فیلمبرداری از پیشروی نیروهای حزب الله و ارتش سوریه برای آزادسازی کامل شهر حلب بود، به دست تکفیریها به شهادت رسید.
عاشورای سال 1374 در شهر نبطیه در جنوب لبنان، برای اولین بار چهره زیبا و جذاب محمد نظرم را جلب کرد و از او عکس گرفتم.
سال 1377، هنگامی که به روستای عربصالیم در جنوب لبنان رفتم، محمد را دیدم و مجددا از او عکس گرفتم.
بعدها شنیدم محمد به صفوف مقاومت اسلامی پیوسته است. خیلی دنبالش بودم تا ببینمش.
سرانجام محمد که در تبلیغات نظامی مقاومت اسلامی (اعلام الحربی) فعالیت داشت و با شبکه المنار کار می کرد، در تاریخ 24 آبان 1394 به دست تکفیریهای داعش در سوریه به شهادت رسید.
خدا شرّ تکفیریها و صهیونیسم را از سر جهان اسلام کم کند.
روحش شاد
حمید داودآبادی
@hdavodabadi