تست زنی دشمن
زمان جنگ، ارتش بعث عراق، برای تست زنی قدرت نیروهای ایرانی مستقر در خط مقدم، کار جالبی می کرد:
سه تانک از سه منطقه وسط، چپ و راست خاکریز خط مقدم عراق، شروع می کردند به سر و صدا و دود دادن و مانور.
مقداری به طرف خط ما جلو می آمدند و این گونه وانمود می کردند که می خواهند حمله کنند.
شدیدا هم مراقب بودند که در بُرد و تیررس آر.پی.جی و توپ 106 که شدیدترین دشمن تانک بودند، قرار نگیرند.
گاهی چند تایی هم نفرات پیاده دنبال تانکها راه می افتند که ظاهر حمله بگیرند و ما را وادارند تا با هر سلاحی که داریم به مقابله برخیزیم.
و متاسفانه همین هم می شد.
تک تیرانداز، آر.پی.جی زن، تیربارچی و ... هرکس هر سلاحی داشت، می رفت بالای خاکریز و شلیک می کرد.
و صدالبته حتی یکی از گلوله های شلیک شده به تانکها نمی خورد؛ چون فاصله شان در حدی نبود که در بُرد گلوله های ما باشند.
و در نهایت، دیده بانهای دشمن که در روی خاکریز پراکنده بودند، دقیقا تعداد تک تیراندازان، آر.پی.جی زنها، 106 و ... همه را و مکان استقرارشان را شناسایی می کردند.
و ساعتی یا روز بعد، دقیقا با شناسایی کامل و دست گذاشتن بر نقاط ضعف و در نظر گرفتن نقاط قوت ما، حمله اصلی خود را آغاز می کردند.
اینو گفتم تا بگم:
باوجود این همه گوشی موبایل و کانال و پیج و صفحات اجتماعی که هر کدام به اندازه یک خبرگزاری دهه 60 و 70 کار می کنند و حتی سرعتشان صدها برابر سرعت عمل و گستره آنهاست:
حواسمان باشد:
در زمینه فرهنگ، در دام دشمن نیفتیم.
اگر در موضع انفعالی بیفتیم، به راحتی نمی توان از آن خارج شد و بازیچه برنامه ریزی دشمن می شویم که ابتکار عمل را در دست گرفته است.
متاسفانه، دهه اخیر پر بود از این چیزها. عروسکهای کوچک و بی ارزش پناهنده در آغوش غرب، تا توانستند بازیمان دادند.
ارگانها و سازمانها و نهادهای با آن عظمت، به جای آنکه ماموریت و وظیفه اصلی خود را در زمینه فرهنگ انجام دهند، آن قدر به آنها بها دادند که دغدغه شان شد آن حقیران و در دامشان افتادند.
تیر ماه 1398
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
یاد ایام
فروردین 1375 روستای دهلاویه
محل شهادت شهید دکتر مصطفی چمران
پسرم سعید، در میان کودکان روستا
تانکهای شکست خورده دشمن بعثی، اسباب بازی کودکان
یاد شاعر اتل متل به خیر
سال 1379 همراه مرحوم "ابوالفضل سپهر" شاعر شعرهای قشنگ اتل متل
پادگان دوکوهه
چشم، چشم، دوتا چشم
خمار و نافذ و مست
مو، مو، یه خرمن
قشنگ و مشكی یكدست
خط خط دو ابرو
مِشكیی و كمونی
خال، خال، دو گونه
گونهای استخونی
لب، لب، دوتا لب
همینجوری میخنده
قربون برم ماشاءالله
بابام چه قد بلنده
دندوناشو ببینین
عینهو مرواریده
بابا به این خشگلی
هیچ جا كسی ندیده
دست، دست، دوتا دست
چه مشكلا كه حل كرد
میگن كه وقت رفتن
مادرمو بغل كرد
بابام مَنم بغل كرد
دست بابام چه گرمه
حُسن، حُسن، محاسن
ریش بابام چه نرمه
پا، پا، دو تا پا
راهی جبهه بیتاب
مامان با گریه میریخت
پشت سر بابام آب
چشم، چشم، دوتا چشم
شب تا سحر بیداره
مو، مو، یه خرمن
پر از گرد و غباره
لب، لب، دو تا لب
خُشك و ترك خورده بود
آبروی آب رو
كام بابام برده بود
پا، پا، دو تا پا
خسته ولی پر توان
میبَره حمله بابا
سوی عدو بیامان
دست، دست، دوتا دست
گره كرده و مُشته
با اون دستای گرمش
چه دشمنا كه كُشته
نیگا كنین عكسشو
چقدر قشنگ و زیباست
خونه عجب معطّر
به عطر و بوی باباست
بابام كنار سنگر
روی موتور نشسته
محاسن خاكیشو
رنگ حنایی بسته
محاسن نرم اون
تو جبههها خونی شد
بابای قد بلندم
راهی مهمونی شد
چشم، چشم، دوتا چشم
خوابیده توی صحرا
تو جبههها شهید شد
بابای ناز زهرا
خط، خط، دو ابرو
قرمزه و كمونی
خال، خال، دوتا خال
رو گونه و پیشونی
خال روی گونههاش
قهوهای و قشنگه
ولی خال پیشونیش
خونی و سرخ رنگه
پا، پا، دو تا پا
دست، دست، دوتا دست
دست و پای بابا جون
زیر شنی ها شكست
قربون چشماش برم
همون چشای مستش
كدوم دست پلیدی
زد و چشاشو بستش
اونی كه دید باباجون
تو جبههها شهید شد
میگه تو خاك فكه
افتاد و ناپدید شد
آی دونه دونه دونه
نون و پنیر و پونه
بعد گذشت چند سال
بابا اومد به خونه
چوب، چوب، یه تابوت
كه تو كوچه روُون بود
جای بابا تو تابوت
یه تیكّه استخون بود
هزار هزار چشم مست
هزار هزار تا گونه
هزار هزار هزاران
نگاهِ عاشقونه
هزار هزار محاسن
یا خونی شد یا كه سوخت
هزاران دل عاشق
كه توی سینه افروخت
هزار هزاران پدر
هزار هزار تا مادر
هزار هزار محبت
هزار هزار تا همسر
هزار هزاران رفیق
هزار هزار برادر
هزار هزار تا فرزند
هزار هزار تا خواهر
هزار هزار رفاقت
هزار هزار معرفت
هزار هزار تا عاشق
هزار هزار تا رأفت
هزار هزار تا نامزد
هزار هزار اهل دل
هزار هزار طراوت
شمع مجلس و محفل
هزار گلِ سر سبد
هزار هزار قد بلند
هزار هزار هزاران
هزار هزار تا پیوند
هزار هزار شور و شوق
لبان پُر ز خنده
هزار هزار بسیجی
هزار هزار پرنده
هزار هزار پهلوُن
هزار هزار همخونه
رفتن كه ما بمونیم
رفتن كه دین بمونه
آقای دادستان
می گفت: "آقای نخستوزیر دستور داده برای مبارزه با مفاسداقتصادی، یک ستاد تشکیل بشه تا جلوی دزدیها رو بگیره. قراره این ستاد که زیرنظر دادستان تهران کار میکنه، اول دزدهای بزرگ رو شناسایی کنه، سپس با اونا برخورد کنه."
طبق سفارش محمد، روز بعد به محل دادستانی تهران در میدان ارک رفتیم. وارد دفتر آقای دادستان که شدم، دیدم حدود ده نفر همسن و سال هستیم و فقط دو سه نفر از بقیه بزرگترند.
روحانی سیدی که خودش را حجتالاسلام ... دادستان تهران معرفی کرد، گفت:
- متاسفانه چندوقتیه که فساداقتصادی در جامعه زیاد شده. احتکار، سوءاستفاده از امکانات دولتی و حتی اختلاس، در دستگاههای دولتی داره ریشه میدواند. جناب آقای میرحسین موسوی نخستوزیر، از این مسئله خیلی ناراحتند و دستور دادند تا ستادویژهای برای شناسایی و مقابلهی شدید با فسادمالی تشکیل بشه. قرار براین شده که با بهرهگیری از نیروهای جوان و دلسوز بسیجی، این وظیفهی شرعی رو پیش ببریم تا بهامید خدا بتونیم ریشه فساد رو درجامعه خشک کنیم.
هرکسی، سوالی درباره شیوهها و گستره کار پرسید که دادستان گفت:
- اول ازهمه باید چندوقت کاراطلاعاتی انجام بدیم تا بتونیم مهرههای اصلی رو شناسایی کنیم. برای این کار، بیشتر شما باید بهعنوان کارمند و حتی کارگر، در ادارات و کارخانههای مختلف مشغول بهکار بشید. این کار شاید چندماه طول بکشه. باید دقیق سرنخها رو پیدا کنید و گزارش بدید. کار باید مستند و قانونی باشه.
دادستان درباره مقدار و سطح جرائم موردنظر گفت:
- در این طرح، به تخلفات زیر یک میلیون تومان (سال 63) اصلا کاری نداشته باشید. هدف ما رقمهای بالاست.
یکی از بچهها پرسید: حالا ما چندماه داوطلبانه حتی بدون اینکه یک ریال حقوق و چیزی بگیریم و فقط برای رضای خدا، بریم کارگری بکنیم و بتونیم مچ یه دزد کلهگنده رو بگیریم و اون رو تحویل شما بدیم؛ خواهناخواه چنین کسی، پارتیهای کلفتی داره. خب با سفارشاتی که برای عدم پیگیری پرونده میشه، چیکار میکنید؟
دادستان با تاسف گفت:
- دیروز یه نفر رو محاکمه کردم که خیلی کلهگنده بود. گفتم بفرستنش زندان. با پررویی گفت: حاجآقا، شما نمیتونی من رو بفرستی زندان. حتی برای یک ساعت.
گفتم: میتونم و این کار رو میکنم.
چند دقیقه بعد برای آزادیش، اونقدر تلفن بهم شد و اینکه ایشون آدم دست به خیریه و از این حرفها، که مجبور شدم بهقید ضمانت آزادش کنم. ولی برای اینکه پررو نشه، گفتم باید یک وثیقه چهار میلیون تومانی بذاری.
خندید و گفت: ای بابا حاجآقا، خب این رو از اول میگفتی. یه زنگ زد، وثیقه جور شد و با خنده رفت بیرون.
با این حرف، همه ریختند بههم. یکی از بچهها گفت:
- خب با این حساب، اگر ما مچ کسی رو گرفتیم و فردا نمایندگان مجلس یا وزرای همین دولت، سفارش کردند و ایشون آزاد شد، چی میشه؟
این حرف، تیر خلاصی بود که به کل طرح خود. دادستان، از بچهها عذرخواهی کرد و گفت:
-این دیگه نه دست منه، نه دست نخستوزیر. آقایون همینجا این حرفها رو فراموش کنید و اصلا قضیه رو از ذهنتون پاک کنید و به هیچوجه جایی بازگو نشه.
با یک صلوات، برخاستیم و هرکسی رفت دنبال کار خودش. آقای دادستان هم پشت میز دادستانی خودش نشست.
19 سال بعد، خبری دیدم که تعجبم را برانگیخت:
صدور قرار وثیقه برای آزادی دادستان اسبق تهران
برای آزادی ... دادستان اسبق تهران که در دادگاه ویژه روحانیت پرونده مالی داشت، قرار وثیقه صادر شده است ... دادستان اسبق تهران یا به تعبیر برخی مقامات قضایی "شهرام جزایری 2"، بهاتهام فسادمالی دستگیر و زندانی شده بود.
شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۲ خبرگزاری ایسنا
7 تیر 1398
سالروز شهادت شهید مظلوم آیت الله بهشتی و یارانش
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
چه می کنند اینها؟!
همیشه برایم سوال بوده و هست:
افرادی همچون بهزاد نبوی، خسرو تهرانی، سعید حجاریان و ...
که یار غار، استاد، رفیق و مویّد و معرف:
"محمدرضا کلاهی" عامل بمب گذاری در حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و 72 تن
"مسعود کشمیری" عامل بمب گذاری نخست وزیری و شهادت رجایی و باهنر
و ... بوده اند
در این 38 سال، تا حالا سر مزار شهیدان مظلوم آیت الله بهشتی، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و 72 تن رفته اند؟
چه کرده اند؟
چه حس و حالی داشته و دارند؟
و برای آقازاده های خود،
از آن شهیدان مظلوم چه گفته اند و چه تصویری ساخته اند؟!
حمید داودآبادی
@hdavodabadi