🔴مرکز ترجمه و تولید کتاب جبهه جهانی مقاومت
.
🔸تألیف:حمید داود آبادی
🔸ترجمة: الشیخ حبیب عبدالواحد الساعدی
🔸2018 الطبعة الأولی
🔸174 صفحة
🔸القیاس: 14*21
🔸التجلید: غلاف
.
📚حول الکتاب
من سلسلة ” حکایة الصالحین (3) ” ذکریات عن الشهید المدافع عن حرم أهل البیت علیهم السلام عباس کردانی.
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🧷اشترا الکتاب فی اللبنان🇱🇧
. 📍العنوان: لبنان – بيروت – حارة حريك – مفرغ اذاعة النور - بناية عطوي .
📲الهاتف: 0096181703069 .
🌐خرید اینترنتی
www.dar-alhadarah.com
.
👈ارسال الی کل العالم مجاناً👉
.
www.neelwafurat.com
www.jamalon.com
.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
.
.
🔹عنوان: عباس برادرم
🔹پدیدآورنده: حمید داود آبادی
🔹ناشر: انتشارات: شهید کاظمی
🔹تعداد صفحات:184صفحه
🔹قیمت: 12000تومان
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
📎خرید کتاب در ایران🇮🇷 .
📍آدرس: قم،خیابان معلم،مجتمع ناشران،طبقه اول،واحد 131 .
📲مرکز پخش
02537840844
.
🌐خرید اینترنتی
Manvaketab.ir
دلنوشته سر مزار مصطفی – 1
«بسم رب الشهدا»
سلام
آقا مصطفی کمک کن تا توی امتحان تیزهوشان قبول بشم
به دوستام حسودی نکنم
کمک کن صورتم خوب بشه و داداشم که زبونش می گیره هم خوب بشه.
مرا پیش امام حسین (ع) سفارش کن و او را به مادرش قسم بده که مرا بطلبد اربعین بروم کربلا.
کمک کن تا بچه ی خوبی برای پدر و مادرم باشم
برادرم را اذیت نکنم
و همیشه با قرآن و خدا انس داشته باشم
علی
فامیلی ام را به خاطر این که گمانم باشم نمی نویسم
@hdavodabadi
دلنوشته سر مزار مصطفی – 2
بسم الله الرحمن الرحیم
من یه دختر شیعه ام که به تازگی شیعه شدم کلی دنبال شیعه واقعی امام علی گشتم اون رو توی شما شهدا پیدا کردم.
آقا مصطفی شما با شدت شبیه یکی از دوستای من هستید، و من چقدرعجیب از شهید شدنش می ترسم!
می ترسم مثل حمید قصه ی شما تنها شوم،
خیلی سخته نتونی بری روضه ی حضرت زهرا
نتونی بری یه دل سیر برای امام حسین گریه کنی
قلب شکسته ام نمی دونم چجوری قراره ترمیم بشه ولی ازتون می خوام برای ده روز هم شده مثل بقیه ی شیعه ها زندگی کنم
یه کاری کنید اربعین برم و با افتخار بگم شیعه ام.
15/7/98
@hdavodabadi
تولدمون مبارک!
23 مهر 1342
سالروز تولد سردار بزرگ مقاومت اسلامی لبنان شهید "حسّان اَللَقّیس"
25 مهر 1344
سالروز تولد وامونده جامونده، "حمید داودآبادی"
برای آشنایی با عجوبه مقاومت اسلامی لبنان شهید "حسّان اَللَقّیس" که با درایت و شجاعتش کمر صهیونیست ها را شکسته بود،
کتاب "عقل درخشان" نوشته حمید داودآبادی چاپ نشر یازهرا (س) را بخوانید.
@hdavodabadi
متولد ماه مهر
نزدیک ساعت سه بعد از ظهر روز یکشنبه، بیست و پنجمین روز مهرماه سال 1344، به عنوان دومین بچۀ خانواده، در بیمارستان مادر (بیمارستان شهید اکبرآبادی( در چهارراه مولوی تهران بهدنیا آمدم.
یکی دو روز بعد بردندم به خانهای معمولی در خیابان بیهقی، محلۀ تهراننو در انتهای شرقی تهران.
مادرم میگوید:
- شش هفت ماهت که بود، مریضی سختی گرفتی. دکترها جوابمون کردن. آخرین جایی که رفتیم، مطب دکتر محمدزاده بود در ایستگاه دفتر تهراننو.
تو رو که بردیم توی مطب، با دیدن رنگ و رو و اوضاع و احوالت گفت:
- این بچه مُردَنییه ... اگه امیدی هم باشه، باید ببرینش بیمارستان که فکر نکنم تا اونجا هم دووم بیاره.
توی سرمای سیاه زمستون، از مطب که بیرون اومدیم، یه تاکسی گرفتیم تا ببریمت بیمارستان بوعلی نزدیک میدون فوزیه (میدان امام حسین (ع).
توی ماشین، با هیکل گوشتآلو و تُپُل، روی دست دایی ابوالفضلت مونده بودی. دائیت همونجا یه گوسفند نذر امام رضا کرد که حالت خوب بشه.
همونجور که من اشک میریختم، یکدفعه دیدیم از لای پتوی بچه، صدای مِلِچ و مُلوچ میاد. به همدیگه نگاهی انداختیم و چشممون افتاد به تو، که انگشت شست دستت رو توی دهنت کرده بودی و میخوردی.
نذر امام رضا (ع)، کار خودش را کرده بود و من که همه برایم گریه میکردند و مثلاً باید این روزها را از شرّ خودم خالی میکردم، برگشتم و شدم این که امروز هستم.
حمید داودآبادی
25 مهر 1398
@hdavodabadi