eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه اعمالم را به دست چپم دادند! اونایی که سابقه بیشتری توی جنگ داشتند، همیشه تاکید می کردند: هیچوقت با دوستان و بچه محلهات جبهه نرو. چون اگه یکیشون چیزیش بشه، به مشکل روحیه می خوری. اون دفعه حرف ارزشمند اونارو جدی نگرفتم. زمستان 1362 بود و با اعزام جمعی (طرح لبیک یا خمینی) همراه خیلی از بچه محلهامون، راهی جبهه شدیم. روز 22 بهمن در میدان آزادی رژه رفتیم و یک راست به جنوب اعزام شدیم. ما رو به اندیمشک بردند و روبروی پادگان دوکوهه، در کوههای سد دز، در قالب تیپ حضرت عبدالعظیم (ع) زیر مجموعه لشکر 10 سیدالشهدا (ع) سازماندهی کردند. فرمانده گردان ما "فرامرز ملایری" بود که همراه پدر و برادرش باهم آمده بودند جبهه. ما که چند تا بچه محل شر و پررو و ... بودیم، با مسخره بازی و سرپیچی از فرامین نظامی در آموزش و رزمهای شبانه، ملایری رو از دست خودمون شاکی کردیم. تا دلتون بخواد یواشکی و بدون اجازه جیم می شدیم و می رفتیم شهر، مثلا در دزفول آب هویج بستنی بزنیم یا چلوکباب. یک بار که سرخود و بدون اجازه رفتیم اهواز، داخل مینی بوس متوجه شدیم برادر ملایری و بعضی فرماندهان هم هستند که بدجوری ضایع شدیم. این عکس هم مال اون روزه. چون ملایری اصلا به رومون نیاورد! سرتون رو درد نیارم. چند روز پیش، فرزند شهید ملایری چند برگ از دفتر یادداشت پدرش رو برام فرستاد که جا خوردم. بعد 35 سال، شهید ملایری یقه ام را گرفت که چرا در جنگ کم گذاشتی؟! ای وای جلوی اسم من چی نوشته بوده: ترک دوره علتش هم این بود که علی مشاعی و نادر محمدی و حسین نصرتی از بچه محلامون توی جزیره مجنون در عملیات خیبر شهید شدند و ما معرفتمون گل کرد و گفتیم هرجوری شده باید بریم تهران تشییع جنازشون. القصه ما رفتیم تهران و به تشییع جنازه حسین و علی نرسیدیم. گردان رو بردند طلائیه برای ادامه عملیات خیبر و خیلی از بچه ها شجاعانه جنگیدند و شهید شدند. و من واماندۀ جامانده، امروز چوب نافرمانی های اون روز خودم رو از فرمانده دلیرم سردار شهید فرامرز ملایری می خورم. بچه بودم. 18 سال بیشتر نداشتم. حلالم کن فرمانده که اونور، اگه رضایت ندی، کارم گیره! الهی العفو حمید داودآبادی 3 فروردین 1399 @hdavodabadi
تشییع پیکر شهید مصطفی کاظم زاده یکشنبه 25 مهر 1361 تشییع و تدفین پیکر شهید مصطفی کاظم زاده شهادت: پنجشنبه 22 مهر 1361 عملیات مسلم بن عقیل، سومار بهشت زهرا (س) قطعه 26 ردیف 94 شماره 9
امان از فراموشی لاله ها! راحت باشیم. خودمان را اذیت نکنیم. نیازی نیست ما به آنها فکر کنیم. همین که آنها به ما فکر می کنند، ما را بس! ده - بیست روز قرنطینۀ خودخواسته ده - بیست روز نشستن در خانه با همه امکانات خوراکی، دیداری، شنیداری، اینور آبی و اونور آبی در کنار خانواده برای گریز از درد و مرض و کرونا خسته ام کرده. کلافه ام. دلم سفر می خواهد. گردش با خانواده. به کوه و دشت زدن با دوستان شنا در دریا و جوجه زدن در جنگلهای آمل. در این ده - بیست روزه، همه جاهایی را که بیست سال است نرفتم، لیست کردم که به محض رفتن کرونا، بروم. می دانستند خیلی خوب می شناختند قبل از این که من و تو بشناسیم گاز خون گاز خردل گاز اعصاب گاز تاول زا گاز خفه کننده موج انفجار سوزش ترکش آتش گلوله و ... کسی به آنها دروغ نگفت گولشان نزدند خوب می دانستند که اگر آنها نروند و تیر و ترکش و گاز را نخورند، کودکان و زنان سرزمینشان ایران، باید طعم زهرآگین آنها را در سایه اشغال بعثیان می چشیدند! هر دفعه که می رفتند جبهه، انتظار همه اینها را داشتند. منّتی بر کسی ندارند سی - چهل سال است این گونه اند آرام و ساکت افتاده بر تخت آسایشگاه مثلا آرمیده اند تا مزاحم زندگی آرام ما نشوند! قرار نیست ما از آنها خبری داشته باشیم قرار نیست بشناسیمشان حتی قرار نیست در این شبها که خیلی محتاج خدا شده ایم برای آنها دعا کنیم! مهم این است که آنها باوجودی که با ریه های شیمیایی شده شان خیلی بیشتر از من و تو در معرض خطر کرونا هستند برای سلامتی و شفای من و شما دعا می کنند! اینها خوب می فهمند دکترها چه زحمتی می کشند خیلی بهتر از همه ما به خدمات و زحمات پرستاران و کادر پزشکی کشور آگاهند نه فقط این یک ماهه که سی - چهل سال است چون فقط دکتر و پرستارها می فهمند اینها چه می کشند! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا حمید داودآبادی 5 فروردین 1399 @hdavodabadi