eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
در کنار دوست عزیز کارگردان فیلمهای سینمایی و که در بهشت زهرا (س) مشغول ساخت مستندی درباره شهید بود پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱
‌ الهی قلبی محجوب ... زمان جنگ، موقع نماز مغرب و عشا، بخصوص اگر نمازجماعت آن هم در جایی مثل حسینیه شهید حاج همت در پادگان دوکوهه با حضور جماعت عظیم رزمندگان بود یا در گوشه سنگری در خط مقدم، همه عشقمان این بود: بین نماز مغرب و عشا، همه سرشان را روی سجده می گذاشتند و این دعا را می خواندند. گویند امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به سجده می‌رفتند و در فراز آخر دعای صباح می خواندند: إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. ای خدای من، دلم در پرده گناه است و نفسم معیوب و عقلم مغلوب و هوسم غالب و بندگی و فرمان برداری‌ام اندک و گناه و نافرمانی‌ام و زبانم مقر به گناهان چه چاره‌ای دارم؟ ای پرده پوش عیوب ای دانای غیب ها و ای برطرف کننده گرفتاری‌ها همه گناهانم را بیامرز به مقام محمد و آل محمد ای بسیار آمرزنده، ای بسیار آمرزنده به حق رحمتت ای مهربان ترین مهربانان عکس: جانبازان محسنی و مجتبی شاکری در مقتل شهدای شلمچه عکاس: حمید داودآبادی
عکس بی بهانه! برای آن که امروزم را با یاد شهید حسن شریعتی معطر سازم! تابستان 1364 اردوگاه تخریب یکی از روزها که به اردوگاه تخریب – که پشت پادگان دوکوهه قرار داشت - رفتم، در چادر کنار رضا و بقیۀ بچه ‌محل‌ها نشسته بودم؛ از دور چشمم به کسی افتاد که آن‌سوتر، درحال گذر بود. به رضا نشانش دادم و پرسیدم کیه؟ که گفت: - حسن شریعتی از بچه‌های گروهان بغلی است. جا خوردم. خیلی به دلم نشست. مثل همیشه باید با او رفیق می‌شدم و بهترین روش برای باز کردن باب دوستی هم عکس گرفتن بود. از آن روز به ‌بعد، کارم شده بود دوربین عکاسی را در جیب بگذارم و پیاده فاصلۀ 5 کیلومتری تا اردوگاه تخریب را طی کنم. یک ‌بار رضا با تعجب پرسید: - حمید، تو مگه کار و زندگی نداری، چیه که هر روز تلپی این‌جا؟ و من فقط با خنده جوابش را دادم. سرانجام یکی از روزها، شریعتی از چادر بغلی خارج شد. ظاهرا آن روز شهردار بود و داشت کاسه بشقاب‌ها را برای شستن، به کنار منبع آب می‌برد. سریع دوربین را دادم دست رضا و گفتم: - رضا، سریع بیا بیرون کارت دارم. به او که رسیدم، ظرف‌ها را از دستش گرفتم، گذاشتم زمین و گفتم: - ببخشید برادر، بی‌زحمت یک دقیقه این‌جا بایستید. با تعجب گفت: چی شده؟ گفتم: اینجا بایستید من می خوام باهاتون یک عکس دو نفره بگیرم. تعجبش بیشتر شد و گفت: عکس؟ شما با من؟ ولی من که شما رو نمی‌شناسم! با خنده‌ای ساختگی گفتم: هیچ اشکالی نداره منم شما رو نمی‌شناسم. ولی می‌خوام وقتی شهید شدی، افتخار کنم که با یه شهید عکس دارم. چشمانش از تعجب گرد شده. همین که داشت می‌گفت: من؟ شهید؟ کنارش ایستادم و به رضا گفتم سریع عکس بگیرد. سپس خداحافظی کردم و شادمان، رفتم پادگان. نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم دیر می‌شود. همان حسی که پیش از آن، نسبت به خیلی از بچه‌ها داشتم که در اولین عملیات پرکشیدند! چندماه بعد، اسفند 1364 در ادامۀ عملیات والفجر 8 در جادۀ ام‌القصر، حسن شریعتی به همراه چندنفر دیگر از تخریب ‌چی‌های لشکر، رفتند تا پل بتونی‌ای را که روی جاده بود، منفجر کنند، اما هیچ‌کدام‌شان بازنگشتند. شهید "حسن (عبدالله) شریعتی" متولد: 1349 شهادت: سه‌شنبه 29/11/1364 عملیات والفجر 8 در فاو. خاک‌سپاری: شنبه 14/4/1376 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعۀ 50 ردیف 60 شمارۀ 3 حمید داودآبادی فروردین 1400
سالروز شهادت سردار دلیر سالروز شهادت فرمانده من سردار دلیر اسلام شهید فرامرز ملایری در عملیات کربلای پنج - شلمچه گرامی باد خدا کند این فرمانده عزیز، روز قیامت، من حقیر را بخاطر نافرمانی ها و کج اخلاقی های جوانی ام در عملیات خیبر، ببخشد! واقعا گند زدم با غدبازی و لجبازی های کودکانه ام! @hdavodabadi