🔸نخستین محموله واکسن برکت به نیکاراگوئه رسید
🔹به دنبال تفاهمنامه میان ایران و نیکاراگوئه برای صادرات واکسن «کووایران برکت» به این کشور آمریکای لاتین، معاون ریاست جمهوری نیکاراگوئه از دریافت نخستین محموله حاوی ۲۰۰ هزار دُز واکسن متعلق به این شرکت ایرانی خبر داد.
@hedayatefatemiy 🌱
سلام وخداقوت
برنامه شیرین و جذاب اردوی نیم روزه ما ☺️🌸🌹🌹
دعای فرج
بازی با وسایل طناب زنی
،کیسه ونوشابه ،دست وپا ،🌸🌸🦋
اجرای وضو و نماز جماعت سر وقت وبا حال 🦋🦋
همراه با اجرای سرود سلام فرمانده در ماشین 🌸🌹🌸🌹🌹
✨خوردن آش خوشمزه 😍
#پایگاه_زینب_کبری
حلقه صالحین سید علی میرقانعی ،با حلقه صالحین زینب های سردار 🦋🦋🦋
با تشکر از فرمانده پایگاه وفرهنگی ومابقی اعضا پایگاه که در این زمینه اردو ما رو یاری رساندند 🦋🦋🦋
۱۴۰۱/۴/۱
@hedayatefatemiy 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس هکرهای عصای موسی با موبایل مسئول نظامی رژیم صهیونیستی
🔹گروه هکری عصای موسی پس از ساقطکردن بالن جاسوسی و هک آژیر خطر در رژیم صهیونیستی، شماره ۳ نفر از مسئولان نظامی این رژیم را منتشر کرد.
🔹عصای موسی در پیامی گفته: شما این ماجراجویی را شروع کردید اما ما به آن پایان خواهیم داد. آسیبهای جبران ناپذیری در زمینه سایبری و زیرساختها متحمل خواهید شد. منتظر حملات ترکیبی عظیم باشید.
@hedayatefatemiy 🌱
📚داستان کوتاه
#ستارالعیوب!
عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده.
در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است!
عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.
دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید.
کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.
برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم…
خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.
شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش.
شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...
اما آن محصلِ آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.
سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»...
ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
«اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه ۳۳٢
#داستانهای_آموزنده
@hedayatefatemiy 🌱
#توصیه_به_تقوی
#امام_خمینی_ره
امام در ساعات آخر عمرشان گفتند : خانم ها را صدا بزنید کارشان دارم وقتی خانم ها آمدند گفتند : این راه، راه سختی است گناه نکنید، ترک گناه آسانتر از عذاب خداست نماز خود را اول وقت بخوانید حتی اگر در پیاده رو و خیابان هم باشید نماز خود را اول وقت بخوانید .
................
ایمان در ثریا ص۱۶ به نقل از زهرا اشراقی
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
@hedayatefatemiy 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۲۶۷ قرآن کریم ( آیات ۹۱ تا اخر سوره مبارکه حجر و آیات ۱ تا ۶ سوره مبارکه نحل )
🍃🌹🍃
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «اِذا اَحَبَّ اَحَدَکُم اَن یُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلیَقرَءِ القُرآنَ» هرگاه یکی از شما دوست بدارد با پروردگارش سخن بگوید، قرآن بخواند. (کنزالعمال ۱/۵۱۰)
🎙 استاد پرهیزگار
#ثامن | #روشنگری
@hedayatefatemiy🌱