eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ محبوب خدا شدن در قرآن (1⃣) ✅💐 نیکوکاران 💐✨ در آیات مختلفی از قرآن، به مواردی اشاره شده است که خداوند افرادی را که دارای ویژگی های بخصوصی هستند را دوست دارد و جزو افراد محبوب در پیشگاه خداوند محسوب می‌شوند. 💐✨ بنابه برخی آیات قرآن، یکی از این گروهها، شامل حال نیکوکاران می‌باشد: 💐💫 وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (آیه 195 سوره بقره) و در راهِ خدا، انفاق کنید! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید! و نیکی کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست می‌دارد. ✅💐 احسان و نیکوکاری یکی از آموزه های وحیانی و از مفاهیم پر دامنه قرآنی است. قرآن کریم با امر به «عدل و احسان» به این مهم اشاره می‌کند؛ چرا که عدم عدالت، بنیان اجتماع را متزلزل می‌کند، عدم احسان نیز موجب به وجود آمدن جامعه‌ای خشک و بی روح می‌شود. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
نگاه كن! آن پيرمرد را مى گويم. آيا او را مى شناسى؟ او اَنس بن حارث، يكى از ياران پيامبر است. او نبرد قهرمانانه حمزه سيد الشّهدا را از نزديك ديده است و اينك با كوله بارى از خاطره هاى بزرگ به سوى امام حسين()مى آيد. سن او بيش از هفتاد سال است، امّا او مى آيد تا اين بار در ركاب فرزند پيامبرشمشير بزند. نگاهش به امام مى افتد. اشك در چشمانش حلقه مى زند. اندوهى غريب وجودش را فرا مى گيرد. او خودش از پيامبر شنيده است: "حسين من در سرزمين عراق مى جنگد و به شهادت مى رسد. هر كس كه او را درك كند بايد ياريش كند". او ديده است كه پيامبر چقدر به حسين عشق مىورزيد و چقدر در مورد او به مردم توصيه مى كرد. اكنون پس از سال ها، آن هم در دل شب هشتم، اَنس بار ديگر مولايش حسين(ع) را مى بيند. تمام خاطره ها زنده مى شود. بوى مدينه در فضا مى پيچد. انس نزد امام مى رود و با او بيعت مى كند كه تا آخرين قطره خون خود در راه امام جهاد كند. آرى! چنين است كه مدينه به عاشورا متصل مى شود. اَنس كه در ركاب پيامبر شمشير زده، آمده است تا در كربلا هم شمشير بزند. اگر در ركاب پيامبر شهادت نصيبش نشد، اكنون در ركاب فرزندش مى تواند شهد شهادت بنوشد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
ای که شد از سیلی تو صورت زهرا کبود پست فطرت تر ز تو در عالم امکان نبود گردنت را مجتبی نشکست در آن کوچه ها چون که‌زهرا مادرش‌دستورصبرش داده‌بود ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌹اشْكُرُوالِلَّهِ‌إِنْ‌كُنْتُمْ‌إِيَّاهُ‌تَعْبُدُونَ 🌷شکر خدا به جای آورید،اگر فقط او را می‌پرستید. 🌸الآن که داری نفس مي‌كشی، 🍁يه نفر ديگه داره آخرين نفسش رو مي‌كشه! ☘از گله كردن دست برداریم و ياد بگيریم شاکر باشیم... 📚سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ۱۷۲ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
:_خب حالا نوبت لپه و گوشته که باید تفتش بدیم. حاال که کمی درس هایم سبک شده،دوست دارم آشپزی یاد بگیرم. استاد راهنمایم هم منیر است! در حالی که به سیب زمینی ها،ناخنک میزنم میگویم:منیر خانم،قورمه سبزی رو کی یادم میدی؟ :_چشم خانم،اونم یاد میدم. روی صندلی مینشینم. فکر مهمانی فرداشب،حسابی مشغولم کرده و نمی گذارد تمرکز کنم. موبایلم را برمیدارم و به فاطمه پیامک میدهم. ]سلام فاطمه جونم،دلم برات تنگ شده،کی همو ببینیم؟[ فورا جواب میدهد: ]سلام عزیزدلم،اتفاقا الان داشتم بهت پیام میدادم. فردا من ساعت سه جلسه ی شعرخوانی دارم،دوست داری تو هم بیا.بعدش میتونیم بریم بیرون باهم[. جواب میدهم: ]باشه پس منم میام ... میبینمت[ از منیر معذرت میخواهم و به طرف اتاق میروم. ظاهرا هیچ اتفاق مهمی در پیش نیست،اما دلم مثل سیر و سرکه میجوشد... روی تخت دراز میکشم...دستم را زیر سرم میگذارم. با وجود این همه تفاوتی که بین من و دانیال است، او چطور چنین چیزی را با پدر و مادرش در میان گذاشته؟چطور اصلا میتواند به دختری مثل من فکر کند. اینقدر که با هم فرق داریم،زمین تا آسمان فاصله ندارد... او دلش پر میزند برای رفتن به کشورهای اروپایی و من حسرت یک سفر مشهد دارم.. او عاشق مهمانی های شبانه است و من دلتنگ روضه های پنجشنبه شب های هیئت... او افتخارش به مارک لباس هایش است و من عاشق تسبیحی که از کربلا برایم آمده... نه،نشدنی است،این پیوند،مثل اتصال شرق و غرب است... غیرممکن است... ★ عمو میخندد:خب،پس امروز میخوای بری پیش رفیق قدیمی که این همه عجله داری. در حالی که چادر و جزوه ام را داخل کیف میکنم میگویم:عمو خیلی دیرم شده،میشه برم؟ :_بله برو،من که چیزی نمیگم :+عمو شرمندم ها..راستی.... بین گفتن و نگفتن مردد میمانم..چرا باید بگویم وقتی وانمود میکنم امشب اتفاق مهمی در شرف وقوع نیست؟؟ عمو،مشکوک نگاهم میکند :_راستی چی؟؟ :+هیچی،مهم نیس :_ببینم اونجا خبریه که نمی خوای بهم بگی؟ :+نه،نه اصال..خب من برم دیگه . :_تا ساعت چند کلاس داری؟ :+از هشت و نیم صبح،تا دوازده ظهر...بعدش هم می خوام برم جلسه ی شعرخوانی فاطمه. :_اوه اوه،پس زود باش برو که کلاس اولت دیر شد. :+باشه باشه،خداحافظ :_مراقب خودت باش،خداحافظ. لپ تاب را میبندم و به سرعت از اتاق خارج میشوم. مامان،آماده شده و میخواهد به باشگاه برود . :_خداحافظ مامان :+بیا تا یه جایی میرسونمت. :_نه ممنون،خودم میرم. ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌹 🔰 *نظر آیت الله جوادی آملی در مورد یلدا چیست*⁉️ ✍️ دینِ اسلام با سنت‌ها و آدابِ پسندیده‌ی اقوام و ملیت‌ها مخالفت نکرده؛ و حتی آن‌ها را امضا نیز کرده است. 🌸 مثلا حرمتِ جنگ در ماه‌های حرام، یک رَسمِ عربی بود که اسلام آن‌را امضا کرد. ولی مثلا زنده به گور کردنِ دختران یک رَسمِ بد بود و اسلام با آن مقابله کرد. 🌺 آیت الله جوادی آملی در کتابِ مفاتیح الحیاة *"یلدا"* را یک واژه‌ی *سریانی* می‌دانند و به معنای *میلاد*؛ 🌻 *چون شب یلدا را با تولد حضرت مسیح تطبیق می‌کردند آن‌را به این نام خواندند.* 🌷 در ادامه ایشان می‌فرماید؛ با توجه به این‌که ایرانیان این شب را *شب تولد (میترا) مهر* می‌دانستند آن‌را با تلفظ سریانی‌اش پذیرفتند. 🦋 در واقع یلدا با *(noel) اروپایی* که در *25 دسامبر* تثبیت شده، معادل است؛ بنابراین *نوئل اروپایی* همان *شب یلدا* یا *شب چله ایرانی* است. 💐 آیت الله جوادی؛ *از شب نشینی و دید و بازدید و صله رحم* بعنوانِ سنت‌های خوبِ این شب نام می‌برند. 🌾 چنان‌که بهره‌گیری علمی از فرصت آن با طرح مسایل *علمی و تاریخی* را توصیه می‌کنند و می‌فرمایند: 👌 *"مناسب است مومنان در چنین فرصت‌هایی با زوایای زندگی و سیره معصومان در جهت رشد و کمال علمی و معنوی آشنا شوند".* 📚 " مفاتیح الحیاة/آیت الله جوادی آملی ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
⚠️ باید که گناه را فراموش کنیم قدری به سکوت قبرها گوش کنیم حیف است که در بلندی این یلدا کوتاهی عمر را فراموش کنیم❗️ 💖🌹🦋           @hedye110
⁉️ #ی : یا صاحب الزمان امید دل همه #ل : لیلای بی نشان ز اولاد فاطمه #د : دستم بگیر در شب طولانی فراق #ا : اسم شما شب یلدا به زمزمه اللهم عجل ولیک الفرج💔🤲 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
به قرن پنجم هجرى مى آيم، در كشور اندلس هستم، مى خواهم به ديدار استاد اندُلسى هم بروم، همان كه به نام "ابن عبدالبُر" مشهور است. استاد اندلسى، دانشمند بزرگى است و لقب "شيخ الاسلام" را به او داده اند، او مكتب فكرى بزرگى را تأسيس نمود و همه به سخنانش اعتماد دارند. جالب است بدانيد كه او درباره زندگى ياران پيامبر كتاب ارزشمندى نوشته است. من مى خواهم با او ديدارى داشته باشم، او اكنون در حال درس دادن است، شاگردان زيادى در كلاس درس او نشسته اند. گوش كن! او براى شاگردان خود سخن مى گويد: "بدانيد كه بعد از پيامبر، مقام ابوبكر و عُمَر از همه مسلمانان بالاتر است. روز قيامت همه امّت اسلام براى حسابرسى حاضر مى شوند، آن روز، اعمال نيك ابوبكر و عُمَر از ديگران بيشتر خواهد بود".20 من با شنيدن اين سخن تعجّب مى كنم، ابوبكر و عُمَر قبل از اسلام، ساليان سال، بت پرست بودند، امّا على(ع) حتّى براى لحظه اى هم بت نپرستيد، حال چگونه مى شود كه اعمال نيك عُمَر و ابوبكر از على(ع) بيشتر باشد؟ پيامبر در جنگ خندق فرمود: "اى مردم! بدانيد كه ضربتِ على(ع)، نزد خدا بالاتر از عبادت همه جنّ و انس است". به هر حال، استاد اندُلسى عقايد خودش را دارد، او از دانشمندان اهل سنّت است. صلاح نيست كه من در اينجا با او در اين موضوع وارد بحث بشوم. صبر مى كنم تا سخنان استاد تمام شود، در فرصت مناسب جلو مى روم و سؤال خود را مى پرسم: ــ جناب استاد من شنيده ام كه گروهى از مسلمانان بعد از وفات پيامبر با ابوبكر بيعت نكردند. ــ آرى! آن ها مى خواستند اتّحاد مسلمانان را برهم بزنند. ــ آيا درست است كه عُمَر به خانه فاطمه(س) آمد و او را تهديد كرد؟ ــ آرى! من اين مطلب را در كتاب خود نوشته ام. شما كتاب "استيعاب" را بخوان. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
🌹 مهدی جان ای تک سوار سهند تو نیستی، برایم فرقی نخواهد داشت که آخر پاییز امروز است یا فرداست خدایا، شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش کوتاه کن که شب پرستان همچنان چشم به صبح صادقش بسته اند و مومنان طلوع خورشید را نزدیک می دانند امسال شب یلدا را با نام مهدی یوسف زهرا مزین میکنم امشب برای من دادن نان به همسایه ای که نان شب ندارد از هر هندوانه ای شیرین‌تر است و روشن کردن امید در دل کودکی یتیم از هر چراغانی روشنی بخش تر... یلدایی به بلندی انتظار ظهورت نمی‌شناسم شب یلدای من با ظهورت به روشنایی روز است کاش لبخند رضایتت را باعث شوم مولای من قرارمان یلدای امسال که آخرین برگ های قصه بلند غربت را بخوانیم و شعر ظهور از بر کنیم و کتاب انتظار را ببندیم (ان شالله) کاش فال حافظ امسال مان این بشود یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور 💖🌹🦋
سلام شب یلدا به همه عزیزان وخانواده های محترم تان مبارک باشه.... شبتون امام زمانی 💖🦋🌟✨🌙🦋💖
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چه انتظار عجیبی !!! تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی عجیب تر، که چه آسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم؛ خدا کند که بیایی اگر تو را نداشتم فراق بی وصال بود حکایت جدائیم ز محضرت مدام بود، اگر تو را نداشتم حسین سرورم نبود چگونه بی امام عشق، عشق را دوام بود اللهم عجل لوليك الفرج ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸☀️سلام بردوستان عزیز 🍃🌸☀️صبحتون بخیرودلتون سرشارازعشق و امید به‌خداوند 🍃🌸☀️روزتون پرازخیرونیکی وشادی وشورو نشاط 🍃🌸☀️ومتبرک بـه ذکر صلوات بـرمحمد و آل محمد 🍃💚☀️اَللّٰهمَّ صَلِّ‌عَلي.مُحُمًدوآلِ مُحُمًدوَعَجِّلْ.فَرَجَهُم 🌸🍃نیایش صبحگاهی🍃🌸 🍃💐☀️خدایـا ای مهربان ترین مهربانان 🤲 🍃💚بحـرمت آقـا امـام زمـان (عـج) 🍃💐☀️امــروز بـــه لطفـت ســه حــاجـت مـــا را روا کـــن 🍃💐☀️گناهی برایمان مگذار جز آنکه مارا بیامرزی 🍃💐☀️ انـدوهـی بـه مـا نـرسد جز آنکه برطرفش سازی 🍃💐☀️و دشـمـنـی برما مـگذار جزآنکه دور بفرمایی 🍃☀️💐🤲الهی آمین ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ محبوب خدا شدن در قرآن (5⃣) ✅💐 توکل کنندگان 💐✨ توکل به معنای اعتماد انسان بر خداوند متعالی در همه امور خویش می‌باشد. در آیه 159 سوره آل عمران ذکر می‌شود که خداوند توکل کنندگان را دوست دارند. 💐✨ انسان در زندگی، برای رسیدن به موفقیت و غلبه بر مشکلات و سختی‌ها و فتح قله‌های پیشرفت و تعالی، نیازمند اعتماد به نفس، تلاش و کوشش و توکل بر خدا است، یعنی انسان برای موفقیت باید هم از عوامل طبیعی و اسباب مادی همچون اعتماد به نفس و تلاش و کوشش بهره ببرد و هم باید به نیروی غیبی و قدرت بی‌انتهای خدای متعال تکیه کند و از او کمک بگیرد. 💐💫 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (آیه 159 سوره آل عمران) [ای پیامبر] به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [مردم‌] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. ✅💐 گرچه محتواى آيه يک سرى دستورات کلی است، ليكن نزول آيه درباره‌ جنگ احد است. زيرا مسلمانانى كه در جنگ احد فرار كرده، شكست خورده بودند، در آتش افسوس و ندامت و پشيمانى مى‌سوختند. آنان اطراف پيامبر را گرفته و عذرخواهى مى‌كردند، خداوند نيز با اين آيه دستور عفو عمومى صادر نمود. ✅💐 ابتدا مشورت و سپس توکل، راه چاره‌ كارهاست، خواه به نتيجه برسيم يا نرسيم (هر چند نتيجه‌ مشورت در جنگ احد، مبنى بر مبارزه در بيرون شهر، به شكست انجاميد، ولى اين قبيل موارد نبايد ما را از اصل مشورت و فوايد آن باز دارد). ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
از خانه بیرون میزنم،باد سرد هوای آبان ماه،صورتم را میسوزاند. ]دربست[ میگویم،یک تاکسی جلوی پایم توقف میکند. سریع چادرم را سر میکنم و سوار میشوم. راننده با تعجب از آینه نگاهم میکند. :_کجا برم خانم؟ :+دانشگاه تهران * وارد سالن می شوم،فاطمه را میبینم که ردیف دوم نشسته،برایم دست تکان میدهد. محسن را هم میبینم. ردیف اول. از کنارش که رد میشوم آرام میگویم:سلام آقای عالیی. سربلند میکند:عه،سالم خانم نیایش. کنار فاطمه مینشینم.باهم روبوسی میکنیم،دو هفته ای میشد که ندیده بودمش. آرام میگوید:دلم برات تنگ شده بود. :_منم همینطور.. استاد وارد سالن میشود و بعد سالم و علیک می گوید:خب خانم زرین،امروز چه شعری برامون آوردین؟ فاطمه میگوید:شرمنده استاد،امروز هیچی :_ای بابا،چقدر حیف..خب بذارید از شاعر عزیزمون آقای محمودی دعوت کنم تشریف بیارن. * جلسه تقریبا رو به اتمام است،فاطــمه مدام عطســه میکند. محسن با نگــرانی برمیگردد و نگاهش میکند. استاد بلند میگوید:خب این جلسه هم عالی بود،هفته ی آینده می بینمتون فاطــمه عطسه میکند،میخندم. گونه های سرخ شده اش بامزه اند! استاد کیفش را برمیدارد و از سالن خارج میشود. مشغول جمع و جور کردن وسایلم میشوم، نگاهم به محسن میافتد. در حالی کـه از سالن خارج میشود؛نگران به فاطمه نگاه میکند. زیر لب میگویم:خـوش بـه حالت فاطــمه :_چرا؟ :+داداشت،همش با نگرانی نگاهت میکرد فاطــمه بلند میشود و با اخم می گوید:نه خیر،نگرانی اش از دوست داشتن نیست،آقا عذاب وجدان دارن بلند میشوم و کیفم را برمیدارم:چی شده فاطــمه؟ :_هیچی عزیزم،چی میخواستی بشه؟جواب یه فنجون آبی که من روش ریختم رو با سه تا پارچ آب داد :+تو این ســرما آب بازی می کردین؟ :_بله تو همین ســرما! از ساختمان خارج میشویم،محسن آن طرف تر به انتظار فاطمه ایستاده است. فاطمه با دیدنش چهره در هم میکشد و آرام میگوید:ایییییش از رفتارهای بچگانه اش خنده ام میگیرد،من خوب میدانم که جانش درمیرود برای داداش محسنش! از جلوی محسن رد میشویم،فاطمه بی محلی میکند،میخواهم چیزی بگویم اما فاطمه نمیگذارد :_هیچی نگو برمیگردم و میبینم محسن پشت سرمان میآید،سعی میکند فاصله اش را کم کند و چند بار فاطمه را صدا میزند:خانمـــ زریـن،خانمـ زرین فاطمه اهمیت نمی دهد و ریز میخندد. محسن پاتند میکند و جلویمان را میگیرد؛اخم کرده،واقعی و باجذبه. میگوید:مگه صدات نمیکنم؟؟حواست کجاست؟ فاطمه خونسرد میگوید:همین جاست محسن نگاهش میکند و جدی می گوید:فاطمه،چند بار بگم؟نه در شأن توعه که کسی دنبالت راه بیفته،نه در شأن منه که دنبال دو تا دختر راه برم،می فهمی؟؟همه ی شهر که نمیدونن ما خواهر و برادریم... فاطمه نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد،بالاخره خودش را میبازد:الهی قربون داداش غیرتی خودم بشم غیرت! دلــم میگیرد،چقدر واژه ی غریبیست در خانه ی ما محسن سعی میکند لبخندش را پنهان کند،آرام میگوید:میخوای ماشین بمونه؟ فاطمه میگوید:نه ممنون محسن خداحافظی میکند و میرود. فاطمه با شیطنت نگاهم میکند. میگویم:چیه؟ :_هیچی،فقط در طول جلسه سه چهار بار یه اسم رو تو دفترت نوشتی و خط زدی با تعجب میگویم:فاطـــمه؟حواست به شعر بود یا به من؟؟؟ :_بیخیال این حرفا،بگو دانیال کیه؟؟ :+فاطمه؟؟؟ :_ایش،خب نگو...خسیــــــــــــس رفتارهایش بامزه است. همه چیز را میخواهم به او بگویم،اما واقعا حواسش جمع است،چه خوب است خواهری مثل او داشتن... فاطمه پیشنهاد کافه ی انتهای خیابان را میدهد. با هم راه می افتیم. شروع میکنم :_میدونی فاطمه؟ آقای رادان یکی از همکارای بابامه و دوستش محسوب میشه. از وقتی من بچه بودم خیلی باهاشون رفت و آمد داشتیم. :+آهان،شب عید مهمونی شون دعوت شدی؟ :_آره،پسرشم دانیال،بچه که بودیم هم بازی من بود. با شیطنت می خندد :+خـــــــب.... :_امشب میخوان بیان واسه...واسه خواستگاری :+مبارکه :_چی میگی؟؟میدونی چقدر با من فرق داره؟ :+نیکی،من حس میکنم اینکه اون حاضر شده با این همه فرق و اختلاف عقیده پا پیش بذاره یعنی واقعا بهت علاقه داره :_برام فرقی نمیکنه :+پس چرا گذاشتی بیان خواستگاری؟ :_مجبور شدم،بابام ازم خواست. من مطمئنم خونواده اش اصال راضی نیستن.. :+نیکی یه چیز بگم؟برنگردیا،ولی از وقتی از ساختمون اومدیم بیرون،این ماشینه دنبالمونه. میخواهم برگردم که فاطمه چادرم را میکشد:حواست کجاس؟میگم برنگرد با گوشه ی چشم نگاه میکنم،اتومبیل مشکی با شیشه های دودی. داخلش هیچ چیز مشخص نیست. :+نه بابا،شاید مسیرشه :_اگه مسیرشه،چرا این همه آروم میره؟ :+نمیدونم...وای دارم میترسم فاطمه :_نترس،ما داریم راهمون رو میریم دیگه،فقط تند تر پاتند میکنیم،صدای باز شدن در ماشین میآید و بعد صدای قدم هایی پشت سرمان. میترسم! حتی نمی توانم برگردم و پشت سرم را نگاه
کنم. صدای پاهای پشت سرمان تندتر میشود،یعنی نزدیک تر! ناگهان صدای محسن را تشخیص میدهم:مشکلی پیش اومده آقا؟؟؟ فاطمه میگوید:بدبخت شدیم نیکی،محسن اومد صدای ایستادن ماشین میآید و پیاده شدن یک نفر... آنقدر میترسم که جرئت نمیکنم برگردم.. فاطمه برمیگردد:نیکی دست به یقه شدن،وای این آقا چقدر متشخص به نظر میرسه.. صدای داد و فریاد بالا میرود. فاطمه مینالد:محســـــن؟ صدای آشنایی به گوشم میخورد:پس آقامحسن شمایی؟ برمیگردم،چشمانم خیره میماند به آنچه میبینم.. محسن یقه ی عمووحید را گرفته و آقاسیاوش هم اینجاست... ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
حضرت مادر جانم فدایت....❤️ کی بــود گمـان بـه فتنه دامن بزنند آتـش بـه سـرای حـی ذوالمن بزنند ای اهـل مدینـه از شمـا می پرسم کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند😭 غلامرضاسازگار ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
زن ها مثل گوشی موبایلند! یک روز با باتری پر به زندگی شما می آیند. رنگی و شاداب، برایتان حرف می زنند، طنازی می کنند، هرکجا هر احتیاجی داشته باشید، به میزان توانایی شان برایتان کم نمی گذارند و تا آخرین نفس ها همه جوره کنارتان هستند. این زن همیشه مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتا با کلام، آلارم می دهد که به اندازه ی قبل انرژی ندارم. می بینی که به شادابی قبل نیست و رنگ هایش کمرنگ شده. با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است. هی این کلافگی ها و بی رنگی هایش به تو هشدار می دهد که شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمی کنی. بالاخره یک شب می خوابی و صبح روز بعد میبینی زن همیشه شاداب زندگی ات، ساکت و خاموش شده. زن ها مثل گوشی موبایلند. باید آن ها را با یک "دوستت دارم"، یک "دلم برایت تنگ شده"، یک "میخواهم همیشه کنارت باشم"، یک "امروز زیباتر شده ای"، یک بوسه، یک آغوش و یک محبت ِ مداوم شارژ کرد. حتی پیش از آن که شارژشان به مرز هشدار برسد. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. خدايا! آنها كيستند؟ نكند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟ ــ ما آمده ايم امام حسين(ع) را يارى كنيم. ــ شما كيستيد؟ ــ منم نُعمان اَزْدى، آن هم برادرم است. ــ خوش آمديد. آنها به سوى خيمه امام مى روند تا با او بيعت كنند. آيا آنها را مى شناسى؟ آنها كسانى هستند كه در جنگ صفيّن در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند. فرداى آن شب نزد نعمان و برادرش مى روم و مى گويم: ــ ديشب از كدام راه به اردوگاه امام آمديد؟ مگر همه راه ها بسته نيست؟ ــ راست مى گويى، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با يك نقشه توانستيم خود را به اين جا برسانيم. ــ چه نقشه اى؟ ــ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زياد رسانديم و همراه سپاهيان او به كربلا آمديم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رسانديم. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef