eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فرمانده که رسید خیلی عصبی و ژولیده شده بود. یکی از دستیارانش گفت: خدا خیلی رحم کرد. دو نفری که راهنمای گروه بودند، داشتند ما رو تو دل دشمن می بردند، اگه تو آخرین لحظات هم حرف اونا رو گوش کرده بودیم، حتما تا الان اسیر شده بودیم قلبم ریخت. نادانسته و ناغافل داشتیم در چنگ دشمن می افتادیم. به اقارب پرست گفته بودم که می دانم ممکن است اسیر شوم، این آمادگی را هم داشتم ولی حالا که به این مرحله رسیده بودیم، قبولش برایم سخت بود. اینکه بدون هیچ جنگیدن با مقاومتی بکنیم اسیر شوم و نتوانم عکس العملی نشان بدهم، برایم عذاب آور بود. همیشه فکر می کردم آدم را که محاصره بکنند، مقاومت می کند. حلقه محاصره تنگ تر می شود. آن وقت آدم اقدامی می کند و بالاخره کشته می شود، ولی هنوز کاری انجام نداده بودم. نه جنگیده بودم و نه به داد مجروهی رسیده بودم،.... آنجا نفسی تازه کردیم، گفتند: دیگر از این مسیر نمی رویم تقریبا نصف راهی را که جلو رفته بودیم، عقب گرد کرده بودیم. راه دیگری را فرمانده با مشورت دو، سه نفر از نیروها انتخاب کرد و باز آرام و بی صدا راه افتادیم. از بین خانه های روستایی و مستضعف نشین گذشتیم تا به ساختمانی نیمه ساز در نزدیکی گمرک رسیدیم این ساختمان دو، سه طبقه مشرف به فضای داخلی گمرک بود و به ما امکان تسلط نسبی بر محیط اطرافمان را می داد. »فرمانده از نیروها خواست در یک تقسیم بندی، آرام و بی صدا در طبقات مختلف ساختمان خنثی شوند قرار شد از شش امدادگر، سه نفر طبقه پایین، سه نفر طبقه وسط و بقیه نیروها که قصد درگیری دارند روی پشت بام و نقاط دیگر موضع بگیرند. موقع بالا رفتن، گفت: چون طبقات کامل نشده، خیلی مراقبت کنید. ممکن است سقف ریزش کند. روی تیرآهن ها مستقر شوید وارد ساختمان شدیم. من، صباح، دکتر سعادت و یک جوان دیگر باید به طبقه دوم می رفتیم، از یک سطح شیب دار که فقط در قسمت هایی از آن آجر زده بودند، به سختی بالا رفتیم. جعبه ها سنگین بودند و جای پای راحتی نداشتیم. بالاخره بعد از چند بار لیز خوردن رسیدیم بالا و همان ابتدای طبقه، روی اسکلت ها نشستم سقف کامل نبود و از کمی جلوتر می توانیم طبقه پایین و بالا را ببینیم. صدای عراقی ها هم به وضوح شنیده می شد. ولی متنفر بودند. یک عراقی که به نظر فرمانده بود، نیروهایش را برای ایجاد آرامش هدایت می کرد تازه نشسته بودیم و می خواستیم دور و برمان را برانداز کنیم که صدای یکی از پسرها را از بالا رو شنیدیم. فریاد میکشید: مرگ بر صدام. مرگ بر عراقي ها. الموت صدام و شروع کرد به تیر اندازی، صدا، صدای جوانی بود که وقتی زیر آتش هم بودیم، عصبی شده بود و دندان هایش را به هم می سایید. حرص میخورد و از شدت ناراحتی نمی توانست حرفی بزند، آن موقع اطرافیانش سعی کردند او را آرام کنند. ولی حالا انگار با دیدن عراقی ها آتش گرفته بود. نمی دانم شاید غارت کالاهای بندر را دیده بود که این قدر بی طاقت شده بود با تیراندازی جوان، موج شلیک های پراکنده روی ما متمرکز شد. طوری به ساختمان آرپیجی می زدند که می لرزید. یک دفعه گلوله ایی از دیوار طبقه ایی که ما در آن بودیم وارد شد و کمی آن طرف تر، کنار دیوار روبه روی مان منفجر شد. هول بلند شدیم. دکتر سعادت سید خواهرحسینی چی کار کنیم؟ بدویم پایین؟ گفتم: آره، شما جلوتر برید و بعد سر جعبه ایی را گرفتم و مسیری را که با آن همه احتیاط آمده بودیم بدو برگشتیم. تا بیایم به شیب پله ها رسیدیم، جعبه جلوتر از من شربد و پایین کشیده شد، دیدم اگر رهایش نکنم مرا هم با خودش پرت می کند. جعبه را ول کردم، کج شد و رفت و رفت تا روی تل نامه های پایین شیب افتاد. چون درش محکم بود، باز نشد و چیزی بیرون نریخت. خودم هم دستها چه از پله ها سر خوردم و خاکی و زخمی پایین آمدم...... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef